( 2189) چون نظر اندر رخ آن پیر کرد |
|
دید او را شرمسار و روى زرد |
( 2190) پس عمر گفتش مترس از من مرم |
|
کت بشارتها ز حق آوردهام |
( 2191) چند یزدان مدحت خوى تو کرد |
|
تا عمر را عاشق روى تو کرد |
( 2192) پیش من بنشین و مهجورى مساز |
|
تا به گوشت گویم از اقبال راز |
( 2193) حق سلامت مىکند مىپرسدت |
|
چونى از رنج و غمان بىحدت |
( 2194) نک قراضهى چند ابریشم بها |
|
خرج کن این را و باز اینجا بیا |
( 2195) پیر لرزان گشت چون این را شنید |
|
دست مىخایید و بر خود مىتپید |
( 2196) بانگ مىزد کاى خداى بىنظیر |
|
بس که از شرم آب شد بىچاره پیر |
از من مرم: یعنی از من فرار نکن، وحشت نکن.
بشارت: یعنی مژده وخبر خوب وخوشحال کننده.
مِدحت: یعنی مدح وستایش.
مهجورى ساختن: دورى جستن، کناره گیری
قراضه: تکه های ریز از فلز، پارهى زر و سیم و بریده از دینار و درهم، این پاره نیز بمصرف مىرسیده است، در تعبیر مولانا، محمول بر تواضع است و گر نه مىدانیم که عمر هفت صد دنیار تمام بر گرفته بود.
دست خاییدن: دست خود را گاز گرفتن، به نشانهْ تأسف وپشیمانی
بس:یعنی بس کن که من تحمل این همه لطف را ندارم
( 2189) عمر چون بر وى پیر نگریست دید که خجل و هراسناک است.( 2190) گفت اى پیر نترس من از طرف خداوند مژدهاى براى تو دارم.( 2191) خداوند این قدر صفات حسنه تو را بر شمرد که عمر عاشق دیدار تو گردید.( 2192) نرو و پیش من بنشین که رازهایى بتو گفته و اسرارى که هست بتو اطلاع دهم.( 2193) حق ترا سلام رسانده و حالت را مىپرسد و مىفرماید با رنج و غم بىحساب چگونهاى و چونى. ( 2194) اینک چند سکه ناقابل ابریشم بها است اینها را گرفته خرج کن و وقتى تمام شد باز اینجا بیا.( 2195) پیر همین که این سخن را شنید بدنش لرزیدن گرفت و از شدت تأثر دست خود را خائیده بخود مىپیچید.( 2196) و صدا مىزد که اى خداى بىهمتا- بىچاره پیر بسکه خجل و شرمنده گردید.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |