( 2218)گاه بانگ زیر را قِبله کنی |
|
گاه گریه زار را قُبله زنی |
( 2219)چون که فاروق آینه اسرار شد |
|
جان پیر از اندرون بیدار شد |
( 2220)همچو جان بیگریه و بیخنده شد |
|
جانش رفت جان دیگر زنده شد |
( 2221)حیرتی آمد درونش آن زمان |
|
که برون شد از زمین و آسمان |
( 2222)جست وجویی از ورای جستوجو |
|
من نمیدانم تو میدانی بگو |
( 2223)حال و قالی از ورای حال و قال |
|
غرقه گشته در جمال ذوالجلال |
( 2224)غرقهای نه که خلاصی باشدش |
|
یا به جز دریا، کسی بشناسدش |
قُبله زنی: یعنی بوسیدن ودر اینجا یعنی توجه زیاد کرده.
فاروق: هر چه دو چیز را از هم جدا کند، کسى که حق و باطل را امتیاز دهد، لقب عمر بن الخطاب خلیفهى دوم که مطابق روایات، جبرئیل یا حضرت رسول اکرم (ص) یا اهل کتاب (یهودیان و مسیحیان) بوى دادهاند بلحاظ آن که حق را از باطل باز مىشناخت یا حق همواره بر زبانش جارى مىشد و یا آن که بسبب اسلام آوردنش، مسلمانان نیرو گرفتند و مسلمانى در مکه علنى شد. [1]
بیگریه و بیخنده شد: یعنی چنان به حق پیوست که آثارشادی وغم در او نماند.
جانش رفت جان دیگر زنده شد: یعنی جان حیوانی از او رخت بر بست وآنچه زنده شد روح قدسی وروح پیوسته به حق بود.
حیرت: یکی از منازل سلوک است. در این منزل، سالک بهخاطر آنچه دریافته و نیز پرسشهای بیپاسخی که درباره حقیقت به ذهنش خطور کرده است، دچار سرگردانی میشود. این سرگردانی در آغاز آگاهی از اسرار غیب نیز به سالک دست میدهد.
حال و قال: یعنی جلوههای درونی و بیرونی که در نتیجه تحوّل روحی به دست میآید. معنای بیت این است که: حال و قال او با هر مفهومی که از حال و قال داشته باشیم، مشابه و قابل توصیف نیست. آن چنان به حق پیوست که دیگر در دریای حق، قطرهای به نام پیر چنگی دیده نمیشد.
( 2218) گاهى بانگ زیر و بم چنگ را قبله خود کرده گاهى بگریه و زارى متوجه هستى. ( 2219) عمرفاروق که این سخنان را گفته و آینه اسرار گردید جان در درون پیر بیدار شده.( 2220) مثال جان از گریه و خنده عارى شده جانش رفت و جان دیگرى در او زنده شد.( 2221) حیرتى بدرون او حکمفرما گردید که از محیط آسمان و زمین بیرون رفت.( 2222) طلبى و جستجویى ما وراى طلب و جستجو من نمىدانم اگر تو مىدانى بگو که چگونه است.( 2223) حال و قالى داشت ما وراى حال و قال و در جمال ذو الجلال مستغرق شده بود.( 2224) بلى غرق شده ولى غریقى نیست که خلاصى برایش میسر باشد تا جز دریا کسى او را بشناسد.
مولانا میگوید: تو مدتها نوازنده بانگهای زیروبم بودهای و این هنر قبلهْ تو بوده است، ولی حالا به گریه رو آوردهای و خودت را در واقع قبله قرار دادهای. «قبُله زدن» یعنی بوسیدن و کنایه از زیاد توجه کردن است. از خود و توجه به خود درگذر تا به حق بپیوندی. مرد آگاه دل، رازها را بیان کرد و پیر نوازنده در درون خود روشنی معرفت حق را دریافت و به حق پیوست؛ آنچنانکه آثار شادی و غم در وی نماند و جانش رفت و جان دیگر زنده شد. آن جان که رفت، جان حیوانی بود و آن جان زنده که آمد، جان قدسی و روح پیوسته به حق بود.
منظور مولانا در این ابیات ،سالکی است که جذبه حق او را به سوی معرفت می کشاند ومجذوبیت او مقدم بر سلوک است. به همین دلیل مولانا می گوید: « جان پیر از اندرون بیدار شد» وپس از آن حیرتی به او دست داد وکار به طلب کشید.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |