دانش، پرده ای جلوگیر از آفتها است . [امام علی علیه السلام]
عرشیات
قصه خلیفه واعرابی درویش(2)
سه شنبه 92 دی 24 , ساعت 8:39 صبح  

قصّ? اَعرابی ِدرویش وماجرای زن او با او، به سبب ِقلّت ودرویشی

گفتمان نفس و عقل در فقر وتنگدستی

(2263)یک شب اعرابی زنی مر شوی را

 

گفت و از حد برد گفت و گوی را

  (2264)کین همه فقر و جفا ما می‏کشیم

 

جمله عالم در خوشی، ما نا‌خوشیم

  (2265)نانمان نی، نان خورشمان درد و رشک

 

کوزه مان نی، آبمان از دیده اشک

  (2266)جامه ما روز، تاب آفتاب

 

شب نهالین و لحاف از ماهتاب

  (2267)قرص مه را قرص نان پنداشته

 

دست، سوی آسمان بر‌داشته

  (2268)ننگ درویشان ز درویشیّ ما

 

روز و شب از روزی اندیشیّ ما

اعرابى: یک تن عرب بیابانى،

اعراب: کسانى هستند از قوم عرب که در بیابان زندگى مى‏کنند، مفرد آن، اعرابى است بر قیاس اسمهاى جنس که مفرد آن، به (ى) در آخر کلمه تشخیص مى‏شود، مثل روم، رومى، کرد، کردى، زنج، زنجى. اعراب، اسم جنس است و جمع عرب نیست، عرب به شهر نشینان این قوم اختصاص دارد.[1]

نهالین: زیر اندازى چار گوشه که آگین پنبه‏ى آن مانند لحاف، اندک است و در زیر پا مى‏گسترند، توشک. در آنندراج بکسر اول ضبط شده است.

قرص مه را قرص نان پنداشته: کنایه است یعنی از فرط نیاز وفقر، هرچیزی را که گرد وسفید باشد نان می پنداریم.

روزى اندیشى: حالت تفکر در قوت و طعام روزانه.

ننگ درویشان ز درویشیّ ما: بیانگر نهایت فقر وفلاکت وتنگدستی است ،این که روز وشب در فکر روزی هستیم در مکتب درویشان ننگ است.

قصهْ اعرابیِ درویش و ماجرای زن او از حکایت‏های پر مضامینی است که مولانا برای طرح اندیشه و افکار بلند خویش مطرح کرده است. به نظر می‏رسد در این داستان، زن نمادی از نفس آدمی ‏و مرد اعرابی نمادی از عقل باشد. همان‌گونه که می‏دانید از نظر مولانا حکایت و داستان، پیمانه‌ای بیش نیست تا او بتواند معارف و حقایق الهی را به تشنگان حقیقت بنو‌شاند.

حکایت از این‌جا آغاز می‏شود که شبی زن عربِ بیابان‌نشینی با شوهرش در گفت‌وگو زیاده روی کرد. زن می‏گفت: این همه فقر و تنگ‌دستی و ستمی که می‏کشیم، نظیر ندارد. زیرا دیگران در ناز و خوشی به سر می‏برند و ما این چنین در ناخوشی هستیم. نان برای خوردن نداریم، به‌‌جای نان ، درد و رنج و غبطه بر اموال دیگران می‏خوریم. هنگام روز، لباس ما پرتو و گرمای خورشید است و زیرانداز و لحافمان در شب، جز مهتاب نیست. از فرط نیاز و فقر، هر چیزی را که گرد و سفید باشد نان می‏پنداریم و دست دراز می‏کنیم تا قرص ماه را به جای قرص نان بگیریم. این‌که ما روز و شب و همهْ اوقات در فکر رزقو روزی هستیم، در مکتب درویشان ننگ است.

(2269)خویش و بیگانه شده از ما، رمان

 

بر مثال سامری از مردمان

  (2270)گر بخواهم از کسی یک مشت نسک

 

مر مرا گوید‌‌خمش کن، مرگ و جسک

  (2271)مر عرب را فخر غزو است و عطا

 

در عرب تو، همچو اندر خط، خطا

  (2272)چه غزا ما بی‏غزا خود کشته ایم

 

ما به شمشیر عدم، سر‌گشته‌ایم

  (2273)چه عطا ما بر گدایی می‏تنیم

 

مر مگس را در هوا رگ می‏زنیم

  (2274)گر کسی مهمان رسد، گر من منم

 

شب بخسبد، دلقش ازتن بر کَنَم

سامری: از مردان بنی اسرائیل و پسر خالهْ حضرت موسی بود. مطابق روایات هنگامی ‏که موسی به کوه طور رفت، سامری گوساله‌ای از زر ساخت و از خاک پای اسب جبرئیل در دهان او ریخت. گوساله به صدا درآمد و بنی اسرائیل این را معجزهْ سامری دانستند و به دستور او گوساله را پرستیدند. اما سر انجام پروردگار به دعای موسی، سامری را منفور آفریدگان ساخت و او در خواری جان سپرد.

و بعضى گفته‏اند که اگر کسى دست بدو مى‏زند آن کس و سامرى هر دو تب زده مى‏شدند.[2]

نسک: بپارسى، عدس را گویند که از حبوب خوردنى است.

مرگ و جسک: مرگ و بلا، تعبیرى است که بیشتر در مورد نفرت و نفرین بکار مى‏رود.

جسک: بلا و رنج است:

غزو وغزا: یعنی جنگ آوری، حمله به اقوام دیگر.

ما به شمشیرعدم : یعنی فقر وبیچارگی مانند شمشیردارد ما را می کشد.

عطا: یعنی بخشش.محتوای کلام مولانا این است که :زن به شوهر می گوید: تو نشانه یی از عرب بودن ومفاخر عرب نداری، نه به جنگ می روی ونه چیزی داری که ببخشی.

مگس را رگ زدن: به کنایه، جست و جو و استقصاى بلیغ در مواد غذایى و ساختن بطعام اندک و پلید مانند عنکبوت که خون مگس را مى‏مکد.

اگر من منم: یعنی اگر به میل خودم باشد.

دلق: جامهْ خشن درویشان.

زن به شوی میگوید:تنگ‌دستی ما آن‌چنان شهرت یافته و زبان‌زد شده که خویش و بیگانه از ما می‏رمند؛ مانند رمیدن مردم از سامری. وضع ما چنان وخیم است که اگر از کسی اندکی عدس طلب کنیم بی‏تردید به من می‏گوید خاموش و ساکت باش، بمیر و دم مزن. عرب‌ها به جنگیدن و بخشیدن، مباهات می‏کنند، اما تو در میان آنها به خطا رفتی و از آیین و روش آنها منحرف شده‌ای و دیگر در شمار آنان محسوب نمی‏‏شوی. ما چگونه می‏توانیم به جنگ برویم درحالی‌که ما خود با شمشیر فقر وفاقه سر بریده‌ایم. عطا و بخششی مطرح نیست. ما آن قدر فقیریم که بر فقر خود تار تنیده‌ایم تا اگر مگسی در هوا بگذرد گرفتارش کنیم و چون عنکبوت خون مگس را بمکیم. فقرما آن چنان است که اگر مهمانی بر ما وارد شود به ناچار شبانه برمی‏خیزم و جامه کهنه مهمان را مورد دستبرد قرار می‏دهم.



[1]   - صحاح اللغه، تاج العروس، در ذیل: عرب.

[2]   - قصص الانبیاء، ثعلبى، طبع مصر، ص 178- 175 تفسیر طبرى، طبع مصر، ج 16، ص 137- 130،


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 294 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1401920 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]