(2419)بنده بر وفق تو دل افروخته است |
|
هر چه گویی پخت گوید سوخته است |
(2420)من سپاناخ تو، باهر چه میپزی |
|
یا ترش با یا که شیرین، میسزی |
(2421)کفر گفتم نک به ایمان آمدم |
|
پیش حکمت از سر و جان آمدم |
(2422)خوی شاهانه تو را نشناختم |
|
پیش تو گستاخ خر در تاختم |
(2423)چون ز عفو تو چراغی ساختم |
|
توبه کردم اعتراض انداختم |
(2424)مینهم پیش تو شمشیر و کفن |
|
میکشم پیش تو گردن را بزن |
(2425)از فراق تلخ میگویی سخن |
|
هر چه خواهی کن ولیکن این مکن |
(2426)در تو از من عذرخواهی هست سِرّ |
|
با تو بیمن، او شفیعی مُستمِر |
وفق: مصدر است بمعنى موافقت و سازش. یعنی دل من از آنچه بروفق تو باشد شادمان است.
هر چه گویى پخت گوید سوخته است: مثل گونهاى است که مفادش، مبالغه و دست بالا گرفتن در تصدیق است یعنى هر چه را تو پخته گویى من از راه موافقت، دست بالا را مىگیرم و مىگویم که سوخته است.
سپاناخ، اسفاناخ، اسپانخ: سبزى خوردنى معروفى است که اکنون، اسفناج مىگوییم، اصل این کلمه یونانى است.[1] مقصود آنست که من در تصرف و اختیار توام تا مرا چگونه دارى و بر چه کار گمارى مانند آن که اسفناج در تصرف آشپز است تا او را چگونه و با چه پزد.
ترش با: نوع آش ترش خواه با سرکه یا سماق یا آب لیمو و نارنج و یا آلو پزند.
از سرِجان: یعنی صمیمانه، از صمیم قلب.
خر تاختم: یعنی از حد خود تجاوز کردم، بی ادبی کردم.
شمشیر و کفن پیش کسى نهادن: به کنایه، مبالغه در عذر خواستن. بلحاظ آن که تقصیر کاران و تهمت زدگان، کفن مىپوشیدند و شمشیر بگردن مىافکندند و یا شمشیر و کفن با خود براى بخشایش نزد حکام مىبردند یعنى که اگر نمىبخشایى بدین شمشیر بکش و بدین کفن در پیچ که من خود آمادهى کیفر هستم.نظیر: تیغ و کفن در بغل کردن، با تیغ و کفن پیش کسى رفتن: «جملگى کارد و کفن عجز بر گیرند و بدر تسلیم و بندگى در آیند و گویند ربنا ظلمنا انفسنا اگر قصابى بکش و گر سلطانى ببخش.
باز آمدهام چو خونیان بر در تو اینک سر و تیغ هر چه خواهى مىکن»[2]
سجده کرد و بر زمین مىزد ذقن در بغل کرده پسر تیغ و کفن
مثنوى، د 4، ب 3175
عذر آن گرمى و لاف و ما و من پیش شه رفتند با تیغ و کفن
همان مأخذ، د 5، ب 2087
گفت آنک ترک گویى کبر و فن پیش او آیى بشمشیر و کفن
همان مأخذ، د 6، ب 3033
سرّ تو: یعنی باطن تو
ای کسی که دل از عشق تو شعلهور شده است، هر چه بگویی من بالاترش را میگویم، اگر بگویی پخته است من میگویم سوخته است. بههرحال در برابر تو تسلیم محضم. من همانند سبزی اسفناجم، هر نوع پختنی که دوست داری میتوانی با من بپزی. هنگام گله و شِکوِه، دچار کفرگویی شدم، لذا توبه میکنم و از نو مسلمان میشوم و از دل و جان مطیع فرمان تو میگردم. عذر مرا بپذیر، من خُلق و خوی شاهانهْ تو را نشناختم، از اینرو در محضرت گستاخی نمودم. پذیرش عذر برای من چراغی خواهد شد که فراسوی زندگی آیندهام را روشن میسازد. اینک برای صدق گفتارم، این شمشیر و این هم کفنم، میتوانی حیات مادی را از من بگیری و گردنم را بزنی. از تو خواهش میکنم هر چه میخواهی بکن، ولی از طلاق و جداییِ تلخ، سخن مگوی. در وجود تو حس نهانی هست که همیشه پیش تو از من شفاعت میکند.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |