(2427)عذر خواهم در درونت، خُلق توست |
|
زاعتماد او دل من جُرم جُست |
(2428)رحم کن پنهان زخود ای خشمگین |
|
ای که خُلقت به ز صد من انگبین |
(2429)زین نسق میگفت با لطف وگشاد |
|
در میانه گریهای بر وی فتاد |
(2430)گریه چون از حد گذشت و هایهای |
|
زو که بیگریه بد او خود دلربای |
(2431)شد از آن باران یکی برقی پدید |
|
زد شراری در دل مرد وحید |
(2432)آنکه بنده روی خوبش بود مرد |
|
چون بود، چون بندگی آغاز کرد |
(2433)آنکه از کبرش دلی لرزان بود |
|
چون شوی چون پیش تو گریان شود |
(2434)آنکه از نازش دل و جان خون بود |
|
چون در آید در نیاز، او چون بود |
(2435)آنکه در جور و جفایش دام ماست |
|
عذر ما چه بود چو او در عذر خاست |
خُلق توست: یعنی اخلاق بزرگوارانهْ توست.
جُرم جُست: یعنی منش کریمانهْ تو موجب شده است تا من گناه کنم و مرتکب چنین جسارتی شوم.
پنهان زخود:یعنی بدون توجه به حالت خشمگین کنونی، پنهان از خودی که در این لحظه تجلی کرده است.
زین نسق: یعنی به این ترتیب، این طور.
با لطف وگشاد: یعنی با مهربانی وگشاده رویی. انبساط و خوشى.
باران: کنایه از گریه زن است.
برق: کنایه از دلسوزی وعاطفهْ مرد است.
وحید : یعنی یگانه
از کبرش دلت لرزان بود: نگران ناز وبی اعتنائی او باشی.
چون در آید در نیاز، او چون بود: یعنی آنکسی که با تکبر و تنّازی، دل میلرزاند وقتی در برابرت اشک بریزد چه میشود و چه حالتی به تو دست میدهد.
آنکه در جور و جفایش دام ماست: آن کسی که بیدادگریاش دام بلای ما بود، اگر به عذرخواهی بیفتد چه عذری میتوانیم در نپذیرفتن بیاوریم؟
آن حس درون تو که شفیع من است، اخلاق بزرگوارانهْ توست. اگر راستش را بخواهی همان منش کریمانهْ تو موجب شده است تا من گناه کنم و مرتکب چنین جسارتی شوم. ای آقایی که زشتیهای من تو را به خشم آورده، برمن رحم کن؛ ای که صفات نیکوی تو از صد من عسل و شربت شیرینتر است. در اثنای این سخنان، زن به گریه افتاد؛ گریهای که دل مرد را ربود. زنی که بدون گریه هم دلربا بود. از اشک چشم او برقی پدیدار شد و شعلهای بر دل مرد ایجاد کرد و آن یگانهْ دوران را شدیداً تحتتأثیر قرار داد. آن جمال زیبایی که در حالت عادی دلربایی میکرد، وقتی اظهار بندگی نماید، چگونه میتواند دلربایی کند. آنکسی که با تکبر و تنّازی، دل میلرزاند وقتی در برابرت اشک بریزد چه میشود و چه حالتی به تو دست میدهد. کسی که با ناز و کرشمه محبوب تو بود وقتی که در برابرت اظهار نیاز کند، چه حالی پیدا میکنی. آن کسی که بیدادگریاش دام بلای ما بود، اگر به عذرخواهی بیفتد چه عذری میتوانیم در نپذیرفتن بیاوریم؟
بگفتهْ استاد فروزانفردر شرح این ابیات:محبت و عشق مستلزم نهفته شدن و نادیدن عیبها و نقصهاست، این دو معنى چنان در یکدیگر پیوستهاند که تشخیص تقدم یکى بر دیگرى دشوار است، مىگویند که محبت کور و کر مىکند ولى مىتوان گفت که نخست آدمى از شهود عیب و نقص، بسبب حاجتى باطنى از قبیل دفع شهوت و یا احتیاج مبرم به انس و الفت، کور و کر مىشود و سپس سلطان عشق و محبت بر دل استیلا مىیابد و تا رویت نقایص و عیوب باقى باشد محبت به افراط پنجه در ضمیر نمىافکند و در تصرفش نمىآورد زیرا در این حالت هنوز عقل بر مسند قضا و داورى متمکن است و از افراط بر حذر مىدارد و بسوى اعتدال و نگه داشتن حدود اشیا بتناسب نفع و ضرر آنها، رهبرى مىکند، عذر خواه نهانى و شفیع مستمر در گفتهى مولانا عشق و محبت و یا آن حاجت درونى است که بدان اشارت کردیم و هموست که خطاها را مىپوشد و همواره شفاعت مىآغازد، فرخى سیستانى هم بدین نکته، اشارت کرده است:
گویند که معشوق تو زشتست و سیاه گر زشت و سیاهست مرا نیست گناه
من عاشقم و دلم بر او گشته تباه عاشق نبود ز عیب معشوق آگاه
دیوان فرخى، ص 447
مولانا مىگوید:
عیب بینى از هر چه خیزد از عقل ملول تشنه هرگز عیب داند دید در آب روان
دیوان، ب 20642
مقصود از باران دانههاى اشک است که اغلب عاطفهى دل سوزى و محبت را بر مىانگیزد که مولانا از آن دو، به «برق» تعبیر کرده است. زیبایى و ناز و حسن و عزت دوشا دوش یکدیگر و متلازماند، نیاز صفت عاشق دردمند و محتاج است و بنا بر این هر گاه معشوق نازنین از راه نیاز در آید یک ناگاه و بجملگى دل عاشق را در سر پنجهى قدرت فرو مىگیرد و بر کام و هواى خود بهر راهى که خواهد مىکشاند، مقصود مولانا بیان این نکته است.
گریه وقتى از حد گذشت از اثر هاى هاى و ناله جان سوز دل مرد را از جاى مىکند. اگر این گریه گریه زنى باشد که بدون گریه دل ربا بوده است البته صبر و قرارى براى مرد باقى نخواهد گذاشت. از باران اشک و ابر غم او برقى جستن کرده و شرارهاش دل مرد را آتش زد. البته زنى که شوهرش بنده حسن او بوده اگر نسبت بشویش اظهار بندگى کند آن مرد چه حالى خواهد داشت؟ کسى که از کبر و نازش دل تو مىلرزید اگر در برابر تو با کمال فروتنى گریه آغاز کند حالت چگونه خواهد بود. آن که نازش دل و جان ترا خون مىکرد نیازش در دل تو چه آشوبى بپا خواهد کرد. یا آن که جور و جفایش دام ما بود وقتى در مرحله عذر خواهى قرار گرفت چه عذرى در مقابل او خواهیم داشت.
گفت اگر بر سر من تیر چه باران بارد یا فلک داغ عزیزان بدلم بگذارد
باده از مصطبه عشق مرا خوش دارد غم و شادى بر عاشق چه تفاوت دارد
پور عمران بدل آن غرقه نور مىشد از بهر مناجاة به طور
دید در راه سر دوران را قائد لشکر مهجوران را
گفت کز سجده آدم بچه روى تافتى سوى رضا راست بگوى
گفت عاشق که بود کامل سیر پیش جانان نبرد سجده غیر
گفت موسى که بفرموده دوست سر نهد هر که بجان بنده اوست
گفت مقصود از آن گفت و شنود امتحان است محب را نه سجود
گفت موسى که اگر این حال است لعن و طعن تو چراش آئین است
بر تو چون از غضب سلطانى شد لباس ملکى شیطانى
گفت کین هر دو صفت عاریتاند مانده از ذات بیک ناحیتاند
گر بیاید صد از این یا برود حال ذاتم متغیر نشود
ذات من بر صفت خویشتن است عشق او لازمه ذات من است
تاکنون عشق من آمیخته بود در غرضهاى من آویخته بود
داشت بخت سیه و روى سفید هر دمم دستخوش بیم و امید
این دم از کشمکش آن رستم پس ِزانوى وفا بنشستم
لطف و قهرم همه یکرنگ شده کوه و کاهم همه هم سنگ شده
عشق شست از دل من نقش هوس عشق با عشق همى بازم و بس
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |