زن مظهر جمال حق است و عشق بزن عشق بخداست،
محبّت در زنان قوىتر است،
(2448)پرتو حق است آن، معشوق نیست |
|
خالق است آن، گوییا مخلوق نیست |
پرتو حق: محبت و عشق است . بنا بر عقیدهى صوفیان، ادراک حق بحسب ذات که حقیقت مطلق است هرگز براى بشر ممکن نیست و تنها حق را در مظاهر مىتوان دید و بنا بر این، زن مظهر جمال و لطف خداست و آن دل ربایى و حسن از آثار ظهور جمال لم یزلى است که در آن مظهر لطف آمیز جلوهگرى مىکند، اینگونه محبت را صوفیان «محبت آثارى» مىنامند، مقابل: محبت ذاتى که ناشى است از ادراک حق ذات خود را بذات خود. محبت صفاتى که از طلب هر صفتى ظهور خود را از حضرت ذات در مظاهر اسما ناشى مىشود. محبت اسمایى که منشا آن، طلب اسماء الهى است ظهور خویش را در مجالى ولایت و مظاهر سلطنت خود. محبت افعالى که خواهان ظهور شئون الهى است. بعضى از شارحان مثنوى بتبعیت از ابن عربى گفتهاند که ظهور محبت در زن قوى تر است زیرا محبت مرد از آن پدید مىآید که حق را در خود بلحاظ فعالیت مشاهده مىکند و حق را در زن هم از جهت فعلى و هم به اعتبار فعل پذیرى مشاهده تواند کرد بدان سبب که زن از مرد نطفه مىپذیرد و بدین نظر منفعل و فعل پذیر است و نطفه را مىپرورد و بطفلى مىرساند و بدین لحاظ جنبهى فاعلى دارد پس مشاهدهى حق از مظهر زن که جامع حیثیت فعلى و انفعالى است تمام تر تواند بود.
مولانا میگوید: زن در واقع معشوق مرد نیست، بلکه پرتوی از جمال حضرت حقتعالی است. زن جلوهای از خالق و در کسوت مخلوق است. آنچه در ما رقّت و عشق و نازکدلی پدید میآورد معشوق نیست، پرتو مهر و رقت و رأفتِ حق است و آنجا که عشق تجلی میکند آنچه میبینیم به ظاهر مخلوق است که دل میرباید اما در حقیقت جلوهای از جمال حضرت حق است و ما جلوهْ خالق را به صورت مخلوق میبینیم. از این مطلب، دیدگاه مولانا راجع به زن بهطور برجسته و درخشان به دست میآید، که زن را ترجمانِ صفت رحمانی حضرت حق میشمارد. چنانکه ابنعربی نیز در فصّ بیست و هفتم از کتاب فصوصالحکم (فص محمدی)، زن را والاترین مظهر خدا میداند و وصلت با او را همطراز با اتحاد عاشقان با خدا میشمرد. همچنین میگوید: زن برای عارف، کاملترین مظهر تجلی خلاقیت خداوند است: «فشهود الحق فی النساء اعظم الشهود و اکمله».
(2449)مرد، زآن گفتن پشیمان شد چنان |
|
کز عوانی، ساعت مردن، عوان |
||
(2450)گفتخصم جان جان، من چون شدم |
|
بر سر جانم لگدها چون زدم |
||
(2451) چون قضا آید فرو پوشد بصر |
|
تا نداند عقل ما پا را ز سر |
||
(2452)چون قضا بگذشت خود را مىخورد |
|
پرده بدریده گریبان مىدرد |
||
(2453)مرد گفت ای زن، پشیمان میشوم |
|
گر بدم کافر مسلمان میشوم |
مرد، زآن گفتن پشیمان شد چنان : مرد عرب از گفتهْ خود چنان پشیمان شد که میتوان حالت او را به حالت دیوانیان مشرف به مرگ تشبیه کرد.
عوان: به معنای مأمور اجرا و سرهنگ دیوان بهکار رفته است. این شغل در روزگار قدیم مقتضی اِعمال زور بوده است، به همین دلیل عوان در عداد ظالمان و عوانی به معنای ستمگری بوده است لذا عوانان هنگام مرگ از گذشتهْ خویش پشیمان میشدند و غالباً توبه میکردند.
جان جان: مولانا روح مطلق و آزاد از هرگونه تعیّن را به «جان جان» تعبیر میکند و پروردگار، روح مطلق و هستی آزاد از تعیّن است. در این بیت مرد عرب، اعتراض زن خود را اشارهْ حق میداند و مخالفت با آن را مخالفت با حق میشمارد و میگوید: خصمِ جانِ جان چون آمدم؟ این نوع مقابله با حق باعث شد تا بر روح انسانیِ خود نیز لگد بزنم و آن را خُرد کنم.
گر بدم کافر مسلمان میشوم: مرد در مقام عذرخواهی به زن میگوید: من از آن مخالفتی که در آغاز سخن با تو داشتم و از حرفی که از روی خطا و نادانی زدم پشیمانم. اگر قبلاً کافر بودم و تو را انکار میکردم، اینک مسلمان شدم و نسبت به تو منقاد و فرمانبردارم.
چون قضا آید : مولانا بارها در مثنوی گفته است که قضای الهی برهمه چیز غلبه دارد« چون قضا آید، شود دانش به خواب» درمقابل این نکته را هم گفته است که:
گر قضا پوشد سیه همچو شبت هم قضا دستت بگیرد عاقبت
چون قضا بگذشت خود را مىخورد: یعنی قضای الهی می تواند بصیرت وآگاهی مرد را چنان از کار بیندازد که عقل گیج شود ونداند چه کند.
پا از سر ندانستن: به کنایه، به حیرت سخت در افتادن.
خود خوردن: به اندیشه فرو رفتن، غصه خوردن
پرده بدریده: یعنی آشکارا اظهار بیقراری کردن
استادفروزانفر در شرح این ابیات چنین می گوید:در روزگار پیشین که ظالمان و ستمکاران هنوز بحساب روز قیامت معتقد بودند بهنگام مرگ که در چاره بر روى آنها بسته مىشد از کار گذشته پشیمان مىشدند و توبه و انابه آغاز مىکردند ولى توبه بحکم شرع مقبول نمىافتاد، مرد اعرابى از گفتههاى خود در چنان اضطرابى افتاد که عوانان سخت گیر بوقت مردن بدان دوچار مىشدند، آن گاه مولانا این حالت را از تاثیر قضاى الهى مىداند، انسان بحکم قضا دو اسبه بسوى چیزى مىتازد و فکر و اندیشه بکار مىبرد تا آن را بیابد و یا کارى را بانجام رساند و بهیچ روى بنقصان یا ضرر آن توجه ندارد بلکه آن را مشتمل بر منافع بىشمار فرض مىکند ولى همین که حکم قضا را اجرا کرد و چشم بند قضا را پیش چشمش برداشته شد، عیوب و نقایص آن را در روشنایى خرد مىبیند و از کردهى پشیمان مىشود، این حالتى است که بهنگام غلبهى میل و رغبت براى هر کس دست مىدهد، اشتباهاتى که آدمى مرتکب مىشود و زیانهایى که از اعمال خود بر مىگیرد، سراپا مستند بغلبهى رغبت است که در آن هنگام عقل از داورى معزول است، زوال رغبت، آدمى را بحال طبیعى باز مىآورد و عقل در کار مىایستد و زیبایى و زشتى عمل را با هم مىسنجد و نفع و ضرر را در ترازو مىگذارد پس اگر زشتى از زیبایى و زیان از سود بیشتر باشد پشیمانى آغاز مىشود و انگشت ندامت بدندان مىگزد در صورتى که کنندهى فعل و معروض ندامت همان یک تن است، مولانا عروض این احوال را بجهتى که اشارت رفت معلول قضا و قدر مىشمارد بنا بر آن که پیشینیان هر امرى را که علت آن مخفى بوده است به قضا و قدر باز مىبستهاند.
در ابتدای حکایت اشاره کردیم که اگر چه این حکایت ،گفتمانی است بین مرد اعرابی و زنش ،اما همانگونه که در عنوان انتخابی اشارت رفت سخن از«گفتمان نفس و عقل در فقر وتنگدستی» است.واین یکی از شاهکاری های هنری مولانا در مثنوی است. وبه جاست کلام انقروی را که از شارحان بنام مثنوی میباشد، به عنوان تأیید بشنویم؛ گرچه مولانا نیز در پایان داستان به همین مطلب اشاره میکند.
انقروی میگوید: مراد از مرد، عقل است و مراد از زن، نفس. وقتی نفس امّاره، بنابر مقتضای خویش با عقل مخالفت ورزد، عقل نیز با نفس میستیزد و سرانجام، نفس را مورد عتاب قرار میدهد و تأدیبش میکند و او را تدریجاً به نفس مطمئنه و راضیه میرساند و وقتی نفس از حالت آمادگی خلاص گشت و به این مرتبه رسید، اصلاً با مقتضای عقل مخالفت نمیکند و کاملاً تابع و مطیع آن میشود. عقل که این حسن خُلق نفس را نسبت به خود میبیند و میل و محبت آن را در حق مشاهده میکند به عذرخواهی از ستمهایی میپردازد که ابتدا در حقش روا داشته بود. لذا اینگونه سخنان معذرتآمیز میگوید و با زبان عقلی، این معانی مذکور را خطاب بر نفس خویش ادا میکند.[1]
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |