(2467)خواجه تاشانیم اما تیشهات |
|
میشکافد شاخ را در بیشهات |
(2468)باز ، شاخی را موصّل میکنی |
|
شاخ دیگر را معطل میکنی |
(2469)شاخ را بر تیشه دستی هست نی |
|
هیچ شاخ از دست تیشه جست نی |
(2470)حق آن قدرت که آن تیشه تو راست |
|
از کرم کن این کژیها را تو راست |
(2471)باز با خود گفته فرعون ای عجب |
|
من نه در یا ربّنا ام جمله شب |
(2472)در نهان خاکی و موزون میشوم |
|
چون به موسی میرسمچون میشوم |
(2473)رنگ زرّ قلب ده تو میشود |
|
پیش آتش چون سیه رو میشود |
(2474)نی که قلب و قالبم در حکم اوست |
|
لحظهای مغزم کندیک لحظه پوست |
(2475)سبز گردم چون که گویدکشت باش |
|
زرد گردم چون که گویدزشت باش |
(2476)لحظهای ماهم کندیک دم سیاه |
|
خود چه باشد غیر اینکار اله |
(2477)پیش چوگانهایِ حکمِ کُن فَکان |
|
میدویم اندر مکان و لامکان |
خواجه تاشانیم: یعنی هم قطار، همکاریم، دوتن که درخدمت یک ارباب هستند.
موصل: پیوند زده، از (وصل) بمعنى چسباندن چیزى بدیگر چیز و پیوند زدن درخت.
معطل: بىکار کرده، متروک و بىخاصیت.
تیشه: نمودار حکم قضا یا قدرت جزئیه است که بهر مقدورى تعلق خاص مىگیرد.
بیشه: عالم آفرینش، و درخت، انسان است، مقصود آنست که حق تعالى انسانى را بسبب پیوند ولایت و یا معنوى پرورش مىدهد و بکمال مىرساند و دیگرى را از آن پیوند محروم مىسازد مانند باغبان که درختى را مىشکافد و (پیوند اسکنهاى) مىزند تا میوهى تلخ و زبون آن، شیرین و گوارا و درشت گردد و آن شاخ بریده را بسویى مىافکند و متروک مىگذارد و همچنان که شاخ محکوم تیشهى باغبان است و بر آن دستى ندارد، آدمى نیز مسخر قضا و یا قدرت جزئیهى یزدانى است و یاراى اعتراض بر احکام ازل نتواند داشت.
یا ربّنا: یعنی ای پرورگار ما
موزون: سنجیده و متناسب.
قلب: یعنی زر ناخالص، طلای قلابی.
قلب وقالب: یعنی دگرگونی وساخت های گوناگون.
سبز گردم: خرّم و شاداب.
ماه: کنایه از روح روشن وآگاه.
سیاه: به معنی دور از حق وگمراه.
چوگانهایِ حکمِ کُن فَکان : یعنی عوامل ونشانه های قدرت.
مکان و لامکان: مکان : عالم ماده وعالم عناصر وطبایع است، ولامکان: عالم غیب وعالم معنی.
فرعون میگوید: من و موسی هر دو در خدمت پروردگاریم اما تیشهْ تو ای پروردگار در بیشهْ خلقت شاخهای را میشکافد، شاخهای را پیوند میزند (موصل میکند) و شاخهْ دیگری را عاطل و بیحاصل میگذارد؛ موسی را به حق واصل میکند و فرعون را از درگاه میراند. تیشه، قضای الهی و مشیت حق است و شاخهها ما هستیم که اگر پروردگار اراده کند کج یا راست میشویم. فرعون به درون خود برمیگردد و از دگرگونی درون خود تعجب میکند. من تمام شب یا ربّنا (ای پروردگار ما) میگویم. پنهان از مردم، خاکی و افتاده. اما در برابر موسی تکبّر و خودبینی مرا فرا میگیرد. فرعون خود را به زرّ قلب تشبیه میکند و موسی را به آتش یا به کورهْ زرگری. زرگر زر ناخالص را در نظر اول میشناسد اما در کوره چنان تیره میشود که همه میفهمند ناخالص است. فرعون میگوید: نه، این دگرگونی درونی از خود من نیست. قلب و قالب من تابع مشیت حق است. یک لحظه مرا به عالم معنا (مغز) و لحظهای دیگر به دلبستگیهای مادی (پوست) برمیگرداند. هرگاه به من میگوید: کشت باش، من سبز و خرّم میشوم و چون میگوید: زشت باش، من پژمرده و زرد میشوم. آن حاکمِ مقتدر جهان هستی، مرا لحظهای ماه و لحظهای سیاه میگرداند.
بنابراین مظاهر قدرت حق، ما را به هر جایی که مشیت او تعلق گیرد، میکشاند؛ گاه در عالم صورت و ماده و زمانی در عالم معنویت و معرفت و شناخت اسرار حق.
نظر بعضی از شارحان مثنوی در تفسیر این ابیات این است که: انسان تا وقتى که نور وجدان پاک در باطنش مىتابد از عیب و نقص خود آگاه مىگردد و در روشنایى وجدان، تاریکى درون خود را تواند دید، بد کاران بوقت شب و در خلوت دل که از آثار عوامل خارجى بدور مىافتند روزانه را بر خود عرضه مىکنند پشیمان مىشوند و دست در دامان توبه مىزنند باز چون روز مىرسد و محرکات محیط بر آنان دست مىیابد بسر کارهاى پیشین باز مىروند، این حالات نتیجهى تلوین و رنگارنگ شدن نفس است اما کسانى که تبه روزى در عروقشان، ریشه دوانیده و وجدانشان از بن و بیخ تباه شده باشد روز و شب بر یک حال مىمانند و بسا که در خلوت شب طرح بد کارى مىریزند و همچنین کسانى که دل و جانشان بکلى پاک است و دیو بد آموز بر نهادشان استیلا ندارد روز و شب حکم وجدان را گردن مىنهند و پیوسته به نیک اندیشى و خوب کارى مىگرایند، از جهت دیگر بسیارى از صفات زشت در انسان نهفته است و ظهور آن به محرک خارجى احتیاج دارد و تا با آن محرک مصادف نشده است اصلا محسوس نمىشود از قبیل خود بینى و خویش پسندى که غلیان آن وقتى مشهود مىگردد که صاحب آن صفت با خود پسند دیگر دوچار افتد و یا امرى بر خلاف آن، بر وى عرضه کنند مثل آن که کسى از دست فروتر، او را به اطاعت و فرمانبرى خویش دعوت کند که با حصول این شرط حس خود بینى در هیجان مىآید و مرد خود بین را بخلاف مصلحت و انکار حقیقت هر چند مانند آفتاب روشن باشد، بر مىانگیزد و بدشمنى وا مىدارد. مطابق گفتهى مولانا فرعون مصر داراى چنان حالتى و چنین صفتى بود، از اصحاب تلوین بود و بدین علت بهنگام شب از کرده پشیمان مىشد و توبه مىآغازید، خود بین بود و خویشتن بینى او از اقبال و اطاعت ناخردمندانهى ابلهان نیرو مىگرفت بدین سبب در برابر موسى شقاوت و انکارش در جوش مىآمد و ده چندان و یا ده تو مىشد و موسى را مایهى ضلالت خود مىپنداشت باز متوجه مىگشت که موسى نیز دست افزار صنع آن خالقى است که هر چه خواهد مىکند و کارش بىعلت است و او همچنان که رنگهاى بیرونین را مبدل مىسازد و کشت زار را گاه سبز و گاهى زرد مىکند در درون آدمى نیز تصرف دارد و هر آنى حالتى بر دل مىگمارد تا زمانى در فضاى معانى و حقائق و آن چه بیرون مکان است پرواز مىکند و وقتى نیز در صور و اشباح و آن چه در مکان تحقق دارد سیر مىکند پس گاهى در عالم اطلاق بال و پر مىگشاید و زمانى مقید بحدود مکان است از آن رو که به ظواهر پاى بند مىشود. این گفت و گو را مولانا بشکل دیگر در ابیات ذیل بیان فرموده است:
فرعون را احسان تو از نفس ثعبان مىخرد گر چه بظاهر سوى او تهدید ثعبان مىکشى
فرعون را گفته کرم بر تخت ملکت من برم تو سر مکش تا من کشم چون تو پریشان مىکشى
فرعون گفت این رابطه از تست و موسى واسطه مانند موسى کش مرا کو را تو پنهان مىکشى
گفت او اگر موسى بدى چوب اژدهایى کى شدى ماه از کفش کى تا بدى تو سر ز رحمان مىکشى
موسى ما ناخوانده سوى شعیبى رانده چون عاشقى درمانده بر وى چه دندان مىکشى
موسى ما طاغى نشد وز واسطه ننگش نبد ده سال چوپانیش کرد چون نام چوپان مىکشى
دیوان، ب 35808 ببعد
این اشعار دلالت دارد بر اینکه مولانا قائل بایمان فرعون نبوده است بر خلاف ابن عربى.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |