(2478)چون که بیرنگی اسیر رنگ شد |
|
موسیی با موسیی در جنگ شد |
(2479)چون به بیرنگی رسی کآن داشتی |
|
موسی و فرعون دارند آشتی |
(2480)گر تو را آید بر این نکته سؤال |
|
رنگ کی خالی بود از قیل و قال |
(2481)ای عجبکین رنگ از بیرنگ خاست |
|
رنگ با بیرنگ چون در جنگ خاست |
(2482)اصل روغن زآب افزون میشود |
|
عاقبت با آب ضد چون میشود |
(2483)چون که روغن را ز آب اسرشتهاند |
|
آب با روغنچرا ضد گشتهاند |
(2484)چون گل از خار است وخار ازگل چرا |
|
هردو درجنگاند واندر ماجرا؟ |
بی رنگی : هستی مطلق است که مقید به شکل و صورت و رنگ و مکان و زمان خاصی نیست. همچنین به عالم اطلاق، عالم وحدت، عالم معنا، عالم غیب ، فطرت و آفرینش نخستین، عالم خدایى، و حقیقت مطلق نیز بیرنگی گفته میشود.
اسیر رنگ شد : یعنی از عالم وحدت و اطلاق به عالم تعیّن و کثرت آمد و در صورت و جسم و رنگ، محدود شد.
موسیی:بهتر است که نسبت به موسى فرض شود یعنى پیرو موسى، در اینجا به هر یک از مظاهر صفات الهی گفته میشود. این جلوههای صفات حق در عالم صورت و ماده و رنگ و کثرت از یکدیگر متمایز و با هم در جنگاند و ما که اسیر سود و زیان این جهان خاکی هستیم یکی را موسی و دیگری را فرعون میبینیم.
رنگ: یعنی موجودات وآفریدگان عالم ماده.
بی رنگ : یعنی خدا .
ای عجبکین رنگ از بیرنگ خاست: یعنی تعجب در این است که این همه رنگ و اختلافات، چگونه از بیرنگی و وحدت پدید آمده است. رنگ چگونه با بیرنگ به جنگ و نزاع برخاست. برای مثال، روغن که عنصر تشکیل دهنده آن، اکسیژن و ئیدروژن است و با آب هم عنصراند، چگونه ضد یکدیگرند؟ نه آب در چربی حل میشود و نه چربی در آب. مثال دیگر، گل و خار که از یک ریشهاند و اصل واحد دارند، چرا ضدّ همند.
مولانا با استخدام واژه گان رنگ و بی رنگ می خواهد بگوید: اگر تو از این جهان مادی فارغ و به عالم وحدت و بیرنگی واصل شوی، این جلوههای آفرینش را در جنگ نخواهی یافت. عالم وحدت، عالم صلح و صفا و آشتی است. اگر در این نکتهْ مهم توحیدی سؤالی برای تو پدید آید که چگونه ممکن است که حضرت موسی (پیامبر خدا) و فرعون (طاغی و سرکش) با هم جمع و متحد شوند؟ شما صورت را از چهرهْ موسی و فرعون بردار، یکی میماند. طبیعت و سرشت عالم کثرت همواره با قال و قیل و نزاع همراه است. عالم کثرت، عالم کشمکش و درگیری و تنازع است.
استاد فروزانفربا نقل کلام محققین از حکما وعرفا، درشرح دوبیت نخست این ابیات چنین می گوید: مىتوانیم بگوییم که فطرت انسانى از رنگ هر مذهبى بدور است و کیشها و دینها از اجتماع و براى نظم امور جامعه پدید آمدهاند و رنگ حدوث دارند و میان ادیان و قوانین بشرى ازین نظر فرقى و امتیازى دیده نمىشود، هر کسى غالبا از دینى پیروى مىکند که پدر و مادرش بدو مىآموزند و یا از محیط زندگى خود فرا مىپذیرد، گرویدن از دینى بدین دیگر نیز معلول علل اجتماعى است از قبیل تحول محیط فکر یا حیات و عدم انطباق اصول و قواعد دینى که مورد اعتقاد است بر شرائط حیات ذهنى یا خارجى. گاهى نیز امور عاطفى در بدل کردن کیشها مداخله مىکند و بهر حال آن جا که فطرت و آفرینش اولین است دینى وجود ندارد و انسان بحسب تاثیر تربیت یا محیط بدینى مىگرود، در حدیث آمده است: کل مولود یولد على الفطره حتى یعرب عنه لسانه فابواه یهودانه او ینصرانه او یمجسانه. (هر که مىزاید بر فطرت مىزاید تا آن گاه که در سخن آید و پدر و مادرش او را یهودى یا نصرانى یا مجوسى کنند.)[1]
بنا بر این، مراد چنین خواهد که این اختلاف و دوگانگى که عامیان بر سر مذهب و معتقدات خود مىکنند با فطرت انسانى و اصول دعوت پیمبران موافقت ندارد، حقیقت انسانى بىرنگ است و قدر مشترک میان افراد بشر معنى و اصل انسانیت است پس همان بهتر که بدان حقیقت باز گردیم و ستیزه و پرخاش را بیک سو نهیم. مایه و رکن اصلى این توجیه استدلال حکماى اسلامى است که در اثبات نبوت عامه، میل انسان را به مدنیت جزو دلیل قرار مىدهند بلحاظ آن که تمدن، بدون نظام شریعت و قانون گزارى منتظم نمىگردد و اصولا متصور نتواند شد.
از دگر سو، مىتوان گفت که ذات حق و عالم خدایى هیچ رنگى نمىپذیرد، صفت سبحان و قدوس و سبوح مقتضى آنست که او را جل شانه از هر چه صفت حدوث دارد منزه شماریم، همچنین خداى فرمان ده است و فرمان بر و فرمان پذیر نیست پس او را پیرو هیچ آیینى و کیشى فرض نتوان کرد، خدا خداست و نه ترسا و نه یهودى و نه بودایى است، سالک چون از عالم خلق برتر رود و از رنگ حدوث برهد و در حق فانى شود، صفات او بصفات حق بدل مىگردد و در آن هنگام از دوگانگى و خلاف جدا مىافتد و بچشم خدایى در خلق مىنگرد، همه کیشها و آیینها را برنگ وحدت مىبیند و همچنان که حق از عداوت شخصى منزه است او نیز از اینگونه دشمنایگى که مبدا ستیزهگرى است مبرا مىشود، حاصل آن که اختلافها و دشمنیها در عالم خلق است و در جهان ایزدى، عداوت و خلاف انگیزى وجود ندارد و آن سالک که در جهان یگانگى گام نهاده است همهى مذاهب را بیک چشم مىنگرد و با هیچ یک دشمنى نمىورزد یا از آن جهت که اوصاف خلق را از جان خود زدوده و یا بسبب آن که اصول ادیان را از سوى خدا یافته است، مولانا نظر بدین معنى مىفرمود:
من با هفتاد و دو ملت یکىام. این توجیه بهتر از نخستین و با مذاق مولانا مناسب تر مىنماید، موید آن، شواهد ذیل است:
این سفال و این پلیته دیگرست لیک نورش نیست دیگر ز آن سرست
گر نظر در شیشه دارى گم شوى ز آنک از شیشه است اعداد دوى
ور نظر بر نور دارى وارهى از دوى و اعداد جسم منتهى
از نظزگاهست اى مغز وجود اختلاف مومن و گبر و جهود
مثنوى، د 3، ب 1255 ببعد
موسى و عیسى کجا بد کافتاب کشت موجودات را مىداد آب
آدم و حوا کجا بود آن زمان که خدا افکند این زه در کمان
همان مأخذ، ب 1275 ببعد
یک حملهى مردانهى مستانه بکردیم تا علم بدادیم و بمعلوم رسیدیم
در منزل اول بدو فرسنگى هستى در قافلهى امت مرحوم رسیدیم
آن مه که نه بالاست و نه پستست بتابید و آن جا که نه محمود و نه مذموم رسیدیم
دیوان، ب 15622 ببعد
در تقریر این معنى از عین القضاة بشنوید: «اما اى عزیز شرطهاى طالب بسیارست در راه خدا که جمله محققان خود مجمل گفتهاند. اما یکى مفصل که جمله مذاهب هفتاد و سه گروه که معروفند، اول در راه سالک، در دیدهى او یکى بود و یکى نماید و اگر فرق داند و یا فرق کند، فارق و فرق کننده باشد نه طالب، این فرق هنوز طالب را حجاب راه بود که مقصود طالب از مذهب آنست که باشد که آن مذهب که اختیار کند او را بمقصد رساند. و هیچ مذهب به ابتداى حالت بهتر از ترک عادت نداند چنان که از جملهى ایشان یکى گفته است: چون به آخر طلب رسد خود هیچ مذهب جز مذهب مطلوب ندارد.
حسین منصور را پرسیدند که تو بر کدام مذهبى گفت «انا على مذهب ربى» من بر مذهب خداام زیرا که هر که بر مذهبى بود که آن نه مذهب پیروى بود، مختلط باشد و بزرگان طریقت را پیر خود خداى تعالى بود پس بر مذهب خدا باشند و مخلص باشند نه مختلط. اختلاط توقفست و اخلاص ترقى و اخلاص در طالب خود شرط است «من اخلص لله اربعین صباحا ظهرت ینابیع الحکمة من قلبه على لسانه» او از مذهبها دور است، ایشان نیز دور باشند گواهست برین «تخلقوا بأخلاق اللَّه» مگر نشنیدهاى این دو بیت:
آن کس که هزار عالم از رنگ نگاشت رنگ من و تو کجا خرد اى ناداشت
این رنگ همه هوس بود یا پنداشت او بىرنگست رنگ او باید داشت»[2]
شیره و عصارهى این بحث در یک بیت از مثنوى مندرج است:
ملت عشق از همه دینها جداست عاشقان را ملت و مذهب خداست
مثنوى، ج 2، ب 1770
شارحان مثنوى با اختلاف در تعبیر و اجمال و تفصیل گفتهاند که بىرنگى مرتبهى اطلاق ذات است که در آن جا کثرت و احکام کثرت منتفى است و مراد از رنگ، تعین و تقید، و جنگ موسى با موسى عبارت است از تمایز و تغایر اعتبارى نفس الامرى که نزد محققین در موجودات ثابت است و چون ذات مطلق را ملاحظه کنى و امتیاز هدایت و ضلالت از نظر بردارى دانى که موسى و فرعون هر دو مطیع رباند که جز اطاعت و بندگى کارى ندارند.[3]
در ادامه استاد می فرماید:منشا ادیان و مذاهب حق تعالى است که خود از هر رنگى منزه است، کثرت نیز از وحدت و تعین از اطلاق مىزاید بدان سبب که تعینات حدود وجود مطلقاند پس جنگ رنگها با بىرنگ که سر چشمهى حدوث و وجود آنهاست جاى شگفتى تواند بود. آن گاه مطلق و مقید را مثال مىزند به آب و روغن که چون آب در روغن جوشان ریزند، روغن در فریاد مىخیزد و چکرههاى آن بیرون مىریزد در صورتى که روغن را از مادهى لبنى و شیر مىگیرند که خود مایع است و اصل شیر از گیاهان است که آب، مایهى روییدن و بالیدن آنهاست، گل و خار نیز مفید همین معنى است بدان مناسبت که خار بر شاخهى گل و گل نیز در میان خار مىروید.
نظیر بیت (2481) از سخن مولانا:
ببین در رنگ معشوقان نگر در رنگ مشتاقان که آمد این دو رنگ خوش از آن بىرنگ جان اینک
دیوان، ب 13923
این ابیات همچنین اشاره یی به مسالهى صدور کثیر از واحد که مورد بحث حکما و متکلمین است نیز می باشد.
[1] - جامع صغیر، طبع مصر، ج 2، ص 93.
[2] - تمهیدات عین القضاة، انتشارات دانشگاه طهران، ص 22- 21.
[3] - شرح ولى محمد اکبر آبادى، طبع لکناهو، ج 1، ص 176، 179.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |