(2531)بی خبر کازار این، آزار اوست |
|
آب این خُم، متصل با آب جوست |
(2532)زآن تعلّق کرد با جسمی، اله |
|
تا که گردد جمله عالم در پناه |
(2533)ناقه جسم ولی را بنده باش |
|
تا شوی با روح صالح خواجه تاش |
بی خبر کازار این، آزار اوست: اشاره به این حدیث است که میفرماید: «انّ الله تعالی قال: من عادی ولیا فقد آذیته بالحرب؛ هر که یکی از اولیای مرا بیازارد و با او دشمنی کند، من به او اعلان جنگ میدهم».[1]
خُم: در اینجا یعنی روح مرد صالح.
آب جو: روح مطلق وحضرت حق است.
ناقهْ جسم ولی: یعنی ظاهر او.
( 2531) بىخبرند که آزار این جسم آزار حق است و آب این خم متصل بجوى الهى است.
مولانا می گوید: پیوستگی صالحان با حق«وصل» برای آن است که منکران وکافران تنِ صالح را بیازارند وکیفر ببینند، ونیز برای آن است که این صالحان به اتکاء پیوند با حق پناه جهانیان باشند. آویزش جسم اولیای حق به حق، برای این است که اجسام آنان ـکه ظرف تراوشات انوار الهی استـ پناهگاه عالمین باشد. اگر میخواهی با روح واصلان به حق، دوستی داشته باشی، باید از اوامر آنان که در ظاهر از جسم آنها صادر میشود، اطاعت کنی. نااهلان نمیدانند که آزردن اولیاء خدا، آزردن حق است، زیرا آب این خُم به جویبار الهی متصل است و اولیای حق نور خود را از منبع انوار الهی میگیرند.
منظور مولانا در این ابیات این است که:تن باقتضاى میل طبیعى بسوى مواد ارضى مىگراید، گرسنه مىشود و غذا مىخورد، غذا از اجزاى زمین بدست مىآید ولى جان تشنهى حقائق و مشتاق عالم غیب است و بدان جهان پیوستگى دارد بدین معنى روح در وصل مىزید و تن در فاقه و نیاز مىگذراند، توضیح آن را از مولانا بشنوید:
میل تن در سبزه و آب روان ز آن بود که اصل او آمد از آن
میل جان اندر حیات و در حى است ز آنک جان لامکان اصل ویست
میل جان در حکمتست و در علوم میل تن در راغ و باغ و در کروم
میل جان اندر ترقى و شرف میل تن در کسب و اسباب علف
مثنوى د 3، ب 4436 ببعد
جان مجرد است و نقص و نیاز و در نتیجه، آفت بدان راه ندارد، تن بعقیدهى قدما مرکب از عناصر و مواد زمینى است و بناچار معروض تغییر و تبدیل است و از این رو در کم و کاست مىافتد و آسیبهاى گوناگون بر آن، عارض مىشود، گذشته از آن که جان مرد کامل و یا متصف به صلاح و شایستگى قرب خدا، از هر تعلقى آزاد است، بر دامن کبریاى چنین جانى گرد غم و اندوه نمىنشیند و تاثر بدو دست نمىیازد، مخالفان و منکران در غلط مىافتند و گمان مىبرند که بزخم زبان و ضربت شمشیر مىتوانند مرد حق را از دعوت باز دارند و یا چراغ وجودش را خاموش کنند بىخبر که نیروى ولى خدا از غیب مىجوشد و عشق لا ابالى از ملامت نمىترسد و از تهدید نمىهراسد، ادعا و تحدى بنبوت بدون چنین نیرو و اطمینان خاطرى هرگز صورت نمىبندد و از درون سر نمىزند، انگار که جسم ولى را نابود کنند و آویزش جان وى را با این تن خاکى بگسلند نه آخر روح دعوت وى پایدار است و هر دم شعلهى شوقى در جان مستعدى بر مىافروزد پس روح ولى هرگز آفت نمىبیند و آزرده نمىشود. آن گاه مولانا راز تعلق حق را با جسم انبیا و اولیا بیان مىکند بدین گونه که حکمت آن آویزش، ظهور استعدادهاى گوناگون است، کسى با خدا جنگ و پیکار ندارد زیرا آن جا که اوست تضاد منافع و تزاحم اشخاص متصور نیست، هیچ کس با خدا رقابت نمىکند ولى همین که حقیقت در صورت بشرى ظهور کرد، رقابت و هم چشمى و کینه و حسد در کار مىآید و ستیزه و خلاف شعله مىزند بدین معنى ظهور انبیا و تجلى اولیا، محک نقد و قلب است و خدا خلق را بدین تعلق و ظهور در معرض آزمایش قرار مىدهد. این راز را مولانا در ابیات ذیل واضح تر بیان مىفرماید:
انبیا را واسطه ز آن کرد حق تا پدید آید حسدها در قلق
ز آنک کس را از خدا عارى نبود حاسد حق هیچ دیارى نبود
آن کسى کش مثل خود پنداشتى ز آن سبب با او حسد برداشتى
مثنوى ج 2، ب 811 ببعد
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |