(2582) اهل نار و خلد را بین هم دکان |
|
در میانشان برزخ لا یبغیان |
(2583) اهل نار و اهل نور آمیخته |
|
در میانشان کوه قاف انگیخته |
(2584)همچو در کان خاک و زر کرد اختلاط |
|
در میانشان صد بیابان و رباط |
(2585) همچنان که عِقد دَر، دُرّ و شبَه |
|
مختلط ، چون میهمان یک شبه |
(2586) بحر را نیمیش شیرین چون شکر |
|
طعم شیرین رنگ روشن چون قمر |
آیه یی که در عنوان این قسمت آمده، در سورهْ الرّحمن است که در آنها سخن از دوگونه دریای شور وشیرین وآمیختگی آنهاست واین که اگر چه به ظاهر آب شور وشیرین هر دو صاف وروشن اند اما باهم یکی نیستند.[1]
اهل نار و خلد:یعنی اهل جهنم و بهشت.
هم دکان: دو تن یا بیشتر که در یک دکان سکنى گزینند، هم منزل.
برزخ لا یبغیان:یعنی میان آنها از نظر روحی ومعنوی فاصله یی است که هر گز به یکدیگر نمی آمیزند
اختلاط: بهم آمیختن، آمیزش.
رباط: کاروان سرایى که براى اقامت موقت مسافران بر سر راهها و منازل میان شهرها سازند، میان دو رباط، عادتا یک منزل راه فاصله است.
عِقد: یعنی گردن بند.
شبه: سنگى است سیاه و براق و سست و قابل اشتعال که عامه (شبق) مىگویند، نوعى از مروارید پست و کم قیمت، خر مهره.
( 2582) اهل جهنم و بهشت بصورت در جنب یکدیگرند ولى در میان آنها فاصله بىپایانیست که بیک دیگر مخلوط نمىشوند. ( 2583) اهل جهنم و بهشت و اهل ظلمت و نور با هم آمیختهاند ولى در میانشان کوه قاف فاصله است.( 2584) مثل اینکه در معدن زر و خاک با هم مخلوطند ولى در میان ماده آنها فاصله زیادى موجود است.( 2585) هم چنان که در و شبه در یک جا و با هم هستند.( 2586) دریائیرا مىبینیم که نیمى از آن طعمش چون شکر شیرین و رنگ آبش چون ماه روشن است.
دراین ابیات مولانا از انسانها سخن می گوید: اهل نار واهل خلد دراین جهان هم خانه اند اما درحقیقت میان آنها از نظر روحی ومعنوی فاصله یی است که هر گز به یکدیگر نمی آمیزند واین فاصله مانند کوه قاف عظیم است.زر وخاک در معدن باهم اند اما ارزش آنها باهم آن قدر فرق دارد که گویی صدها بیابان ومنزلگاه فاصله دارند .دُرّ وشَبَه( سنگ زینتی سیاه وکم بها) باهم در یک گردن بند به کار می روند، اما ارزش آنها یکی نیست.وخلاصه مولانا وجود انسانهارا به دریایی تشبیه می کند که یک نیمهْ آن شیرین ونیمهْ دیگرش تلخ است.
(2587) نیم دیگر تلخ همچون زهر مار |
|
طعم تلخ و رنگ مظلم همچو قار |
(2588)هر دو بر هم مىزنند از تحت و اوج |
|
بر مثال آب دریا موج موج |
(2589) صورت بر هم زدن از جسم تنگ |
|
اختلاط جانها در صلح و جنگ |
(2590) موجهاى صلح بر هم مىزند |
|
کینهها از سینهها بر مىکند |
(2591) موجهاى جنگ بر شکل دگر |
|
مهرها را مىکند زیر و زبر |
(2592) مهر تلخان را به شیرین مىکشد |
|
ز آن که اصل مهرها باشد رشد |
(2593) قهر شیرین را به تلخى مىبرد |
|
تلخ با شیرین کجا اندر خورد |
قار: مادهى سیاه نفتى که در معالجهى جرب شتران بکار مىبردهاند، قیر،
مُظلم همچو قار: یعنی سیاه چون قیر
اوج: طرف بالاى هر چیز، بلندى.
جسم تنگ: جسم از حیث کمیت و کیفیت محدود است بدین لحاظ آن را (تنگ) مىخواند.
اندر خوردن: موافق و مناسب بودن، شایسته بودن.
رشد: یعنی هدایت پذیری وقابلیت تربیت
( 2587) دریائیرا مىبینیم که نیمى از آن طعمش چون شکر شیرین و رنگ آبش چون ماه روشن است.
( 2587) و نیم دیگر طعمش چون زهر مار تلخ و رنگش چون قیر تیره و تار است.( 2588) این دو گروه اهل ظلمت و نور هر دو چون موجهاى دریا بهم مىخورند و بهم مىزنند.( 2589) این بهم زدنها در ظاهر و در نظر اشخاص تنگ چشم اختلاط جانها است که در صلح و جنگ بهم مىپیوندند.( 2590) از طرفى امواج صلح بحرکت آمده کینهها از دلها بیرون مىریزند. ( 2591) و از طرف دیگر موجهاى جنگ بجنبش افتاده مهر و صفا را زیر و زبر مىکنند.( 2592) مهر و محبت تلخها را بطرف شیرین مىکشاند براى اینکه مهر و محبت ذاتاً رستگارى است.( 2593) از طرفى هم قهر و غضب شیرینى را بسوى تلخى مىبرد ولى تلخ و شیرین کجا با هم سازش دارند.
مولانا آمیختگی نیک وبد را در دریای وجود آدمی بیشتر می شکافد: نیکی وبدی، کفر وایمان در درون هر فرد مانند موج های دریا برهم می غلطند. وبدون شک هر انسانى مرکب از عوامل نیکى و بدى است ولى ظهور آنها بستگى دارد بمحرکى مناسب، از این رو مىتوان گفت که هر فردى در حد خود جهانى است که همه چیز دارد و یک چیز و یک شخص نیست.
جهان انسان شود انسان جهانى ازین پاکیزه تر نبود بیانى
مولانا از تباین دو حالت صلح و جنگ و یا گرایش فرد، بسازش و پیکار بر اختلاف احوال و فعلیات درون استدلال مىکند، این دو حالت، همواره بر دل و جان آدمى عارض مىشوند، آنها را به موج دریا تشبیه مىکند زیرا موج آبى است که بسبب جریان هوا یا محرکى دیگر در آب نقش مىبندد جنگ و صلح نیز مانند موج دریاست که اسباب مهر و قهر آنها را بر مىخیزاند و هم بر سیرت و سان امواج از قلب و نفس بر مىخیزد و شدت وضعف آن بستگى بشدت و ضعف اسباب قهر و مهر دارد و موج به وجود آمده چندان نمىپاید بدان جهت که قلب پیوسته در حال دگرگونى و انقلاب است، حالات درونى، نفس را در صور گوناگون جلوه مىدهد ولى جز نفس نیست، موج دریا همچنین صورتى است از آب، مختلف در مقدار، از کوچک وبزرگ و بلندى و پستى اما آن هم در حقیقت آبى است که در صورت موج پدید مىآید.
موج دریا جدا ز دریا نیست موج دریاستیم و دریاییم
مىتوانید این ابیات را توضیح دیگر از اختلاف جامعهى انسانى و نه فرد انسان، فرض کنید لیکن چنان که خواهیم دید، این نظر را ابیات بعد تایید نمىکند.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |