نیستان: عالم مجردات و عالم غیب یا مرتبهى اعیان ثابته تواند بود. بعضی از شارحان مثنوى «نیستان» را عبارت از غیب اول و تعیّن اول یعنی حقائق وجود بدون تعین و امتیاز علمى در ذات حق، و یا غیب ثانى و تعین ثانى یعنی حقائق موجودات با تعین و امتیاز علمى که آنها را اعیان ثابته مىگویند، گرفتهاند
نفیر: فریاد و زارى به آواز بلند و داد خواهى و تضرع ، معنى بیت روشن و توجیه شکایت نى است از دورى وفراق.
شرحه: پاره گوشتى که از درازا بریده باشند، شرحه، شرحه: پاره پاره.
اشتیاق : میل قلب است بدیدار محبوب و مطلوب غایب و دور از نظر ، بنا بر این اشتیاق امرى است مترتب بر فراق و دورى است و دربار? حاضر و واصل گفته نمىشود. و چون امور شهودى و وجدانى و احوال درونى و سوز و درد عاشقانه قابل تحلیل و تجزیه نیست از این رو، در وصف نیز نمىگنجد و بعبارت در نمىآید و هر چه در بیان آن بکوشند باز هم پوشیده و مخفى است بر خلاف امور علمى و مدرکات عقلى که تحلیل و تجزیه پذیر است و تعبیر آن دشوار نیست و از دگر سوى عاشق به همه حال مغلوب عشق است و ادراکش در غلبهى احوال، محو مىگردد و بهیچ روى نمىتواند که حالات خود را وصف کند و هر چند سخن را تفصیل دهد باز گمان مىکند که قطرهاى از دریاست بر خلاف مدرکات عقلى که ساخته و پرداختهى خود انسان است و در تصرف قوه فکر و تصویر اوست بدین جهت شرط دریافت امور قلبى و احوال درون جنسیت است و تا کسى خود واجد آن احوال نباشد به کنه آنها نیز نمىرسد ولى فراق دیده و هجران کشیده مىداند که بر عاشق دور و مهجور چه مىگذرد پس واضح است که شکایت نى یا مولانا را کسى مىتواند بشنود و فهم کند که خود درد مهجورى کشیده و سینهاى بزخم هجران پاره پاره داشته باشد .
رجوع به اصل: یک اصل اساسی است وکسانی می توانند به اصل خویش بازگردند وجویای روزگار وصل خویش گردند که به شناخت خویش نائل آیند، ویا درد چنین شناختی را در خود احساس نمایند.
بد حال: بیمار و غمگین، و کسى که حالات قلبى او نازل است نیز تواند بود.
خوش حال: شادمان و نیک بخت، و کسى که حال و واردات درونى او عالى است. به نظر مولانا نوای روح بخش « نی » هم براى خوش حالان و هم براى بد حالان تاثیر گذار است و آن که خوش است خوشتر مىشود و کسى که غم بر دل دارد در نوای « نى» خویش را فراموش مىکند و یا در عالم خویش فروتر مىرود .
از ظن خود:یعنی برپایهْ زمینههای ذهنی و روحانی خود.
نجست اسرار من : یعنی به شناسایی ظاهر انسان بسنده نموده واز اسرار نهفته در انسان باز ماندند وآن طور که شایسته مقام و جایگاه انسان است به حقیقت او پی نبردند.
( 1) بشنو این نى چه مىگوید؟ و چگونه از جدائیها و روزهاى هجران شکایت کرده قصه جدایى خویش را با آهنگ غم انگیز حکایت مىکند . ( 2) مىگوید از همان وقت که مرا از نیستان بریده و از اصل و ریشه خویشم جدا کردهاند آه و ناله سر کرده از نفیر آه و تأثیر نالههاى جان گدازم زن و مرد بناله در آمده با من هم آواز و هم نفس شدهاند. ( 3) من براى اینکه درد جان گداز اشتیاق را شرح دهم هم دمى مىخواهم که چون من سینهاش از درد فراق چاک چاک شده باشد. ( 4) آرى آن که از موطن و مرکز اصلى خویش دور افتاده کوشش او فقط براى همین است که روزگار گذشته و ایام وصال خود را دو مرتبه بدست آورد. ( 5) من (براى اینکه هم دمى پیدا کرده راز دل خود را بگویم) در میان هر جمعیتى راه یافته در مجالس شادى و غم ناله کنان قرین افراد هر محفلى بودهام. ( 6) و هر کس به گمان خود همراه و هم راز من شده ولى از اسرار درونیم کسى آگاه نگردیده است.
غرض مولانا از تعبیربه « بشنو ازنی» آنست که مثنوى را من نمىگویم و گویندهى آن عشق یا معشوق است و من در گفتن این سرود آسمانى وسیلهاى بیش نیستم و آن پروانهى سوخته بالم که در پرتو شمع حقیقت سوختهام و از خود آوازى بر نمىکشم و اوست که مرا در سرود مىکشد و بر تارهاى فکر من زخمهى تند و آتشین مىراند و پردههاى غم انگیز یا روح بخش مىسازد :
ما چو ناییم و نوا در ما ز تست |
|
ما چو کوهیم و صدا در ما ز تست |
اندر دل آوازى پر شورش و غمّازى |
|
آن ناله چنین دانم کز ناى تو مىآید |
بسیار گفتم اى پدر دانم که دانى این قدر |
|
که چون نیم بىپا و سر در پنجهى آن ناییم |
همچو نایم ز لبت مىچشم و مىنالم |
|
کم زنم تا نکند کس طمع انبازى |
- مثنوى، ج 1، ب 599
- دیوان کبیر، ب 6486
- دیوان کبیر ب 14685
- دیوان کبیر ب 30374
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |