درمعنی ِآن که: آنچه ولی کند، مرید را نشاید گستاخی کردن و همان فعل کردن، که حلوا طبیب را زیان ندارد اما بیماران را زیان دارد وسرما وبرف انگور را زیان ندارد، اما غوره را زیان دارد که در رَه است که: «لِیَغفِرَلکَ اللهُ ما تَقَدَّمَ من ذَنبِکَ وما تَأخَّر.
(2615)گر ولی زهری خورد نوشی شود |
|
ور خورد طالب ، سیه هوشی شود |
(2616)"ربّ هب لی" از سلیمان آمده است |
|
که: مده غیر مرا این مُلک و دست |
(2617)تو مکن با غیر من این لطف و جود |
|
این حسد را ماند، اما آن نبود |
(2618)نکته "لا ینبغی " میخوان به جان |
|
سرّ " من بعدی " ز بُخل او مدان |
(2619)بلکه اندر مُلک دید او صد خطر |
|
مو به مو مُلک جهان بُد بیم و سر |
(2620)بیم سر با بیم سرّ با بیم دین |
|
امتحانی نیست ما را مثل این |
لِیَغفِرَلکَ اللهُ ما تَقَدَّمَ من ذَنبِکَ وما تَأخَّر: یعنی پروردگار گناهان گذشته وآیند? تو را خواهد بخشید، این خطاب قرآنی به پیامبر است، ولی در نظرمولانا اولیای حق نیز درمرتبه یی هستند که از گناه وثواب برتر اند وآنچه میکنند فعل حق است وتطبیق آن بر میزانهای گناه وثواب معنی ندارد.
گر ولی زهری خورد: مرد کامل از زهر آسیب نمیبیند، ومنظور این است که بیان اسرار حقیقت برای مرد آگاه و واصل، زیان ندارد.
ور خورد طالب: اما سالک که هنوز در راه است، زهر او را نابود میکند، منظور این است که بیان اسرار حقیقت برای ناآگاهان، گمراهی میآورد.
سیه هوش: یعنی کسی که جانش تباه و درونش تاریک باشد؛ داراى فکرى تباه که بسوى خطا و نادرستى برد، تعبیرى است مجازى، نظیر: تاریک دل، تیره دل، سیاه اندرون.
ربّ هب لی: برای تأیید این سخن که مرد کامل از زهر آسیب نمیبیند، حضرت سلیمان را میشود مثال آورد که در قرآن میفرماید: «قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَهَبْ لِی مُلْکًا لَّا یَنبَغِی لِأَحَدٍ مِّنْ بَعْدِی إِنَّکَ أَنتَ الْوَهَّابُ»: «گفت: ای پروردگار! مرا ببخش و سلطنتی عطا کن که در خور کسی پس از من نباشد، راستی تو بخشندهای». [1] در تفسیر این آیه و مُلکی که سلیمان خواسته است، سخنها گفتهاند. اما عرفا این سلطنت را به قدرت مخالفت با نفس و چیرگی بر هوای نفس تفسیر میکنند. مولانا هم همین تفسیر را به زبانی دیگر میگوید: سلیمان در سلطنت این جهان، سهگونه خطر دید: خطر جان (بیم سَر)، خطر اشتغال درونی به امور دنیا و غفلت از حق (بیم سِرّ) و در نتیجه، خطر انحراف از موازین شرع (بیم دین). حضرت سلیمان، سلطنتی خواست که بر همهْ این خطرها چیره شود و از حق باز نماند و از امتحان دشوار حق، روسفید درآید.
دست: به معنای جایگاه قدرت است.
من بعدی: اشاره به زمانهای بعد از او نیست، بلکه منظور کسی هست که از نظر مراتب کمال، بعد از او قرار میگیرد.
بیم سر: خطر بر باد رفتن سر و کشته شدن.
بیم سر: ترس از پراکنده دلى و اشتغال باطن به امور دنیا و دورى از حق تعالى.
بیم دین: نگرانى از عملى مخالف شرع.
(2615) اگر ولى زهر بنوشد نوش مىگردد و اگر طالب همان را بخورد عقلش تیره و تاریک مىگردد. (2616) حضرت سلیمان عرض کرد: بار الها مرا بیامرز و سلطنتى بمن مرحمت کن که بعد از من کسى بچنین پادشاهى سزاوار نباشد بخشندهاى که بخششش دائم و عمومى باشد فقط تویى. (2617) صورت سخن این است که خدایا با غیر من این لطف را مفرما این مضمون بحسد شبیه است ولى از سلیمان حسد نبود. (2618) نکته لا ینبغى را بخوان و راز «من بعدى» را حمل بر بخل او مکن. (2619) سلیمان در سلطنت هزاران خطر دید و در هر مویى از ملک جهان بیم آن که سر دارنده آن بر باد رود. (2620) هم بیم سر بود و هم بیم سر بود و هم خطر دین و سلطنت امتحانیست براى ما که نظیر ندارد.
در تأیید مطلب مطرح شده، مولانا میگوید: بیان اسرار حقیقت برای مرد آگاه و واصل، زیان ندارد، اما برای ناآگاهان، گمراهی میآورد. مرد کامل از زهر آسیب نمیبیند، اما سالک که هنوز در راه است، زهر او را نابود میکند. به عنوان نمونه، برگزیدهترین مردان حق، حضرت سلیمان را میشود مثال آورد که در قرآن میفرماید: «گفت: ای پروردگار! مرا ببخش و سلطنتی عطا کن که در خور کسی پس از من نباشد، راستی تو بخشندهای».
(2621)پس سلیمان همّتی باید ، که او |
بگذرد زین صد هزاران رنگ و بو |
(2622)با چنان قوّت که او را بود، هم |
موج آن مُلکش فرو میبست دم |
(2623) چون بر او بنشست زین اندوه گرد |
بر همه شاهان عالم، رحم کرد |
(2624)شد شفیع و گفت این مُلک و لوا |
با کمالی ده که دادی مر مرا |
(2625)هر که را بدهی وبکنی آن کرم |
او سلیمان است و آن کس هم منم |
(2626)او نباشد بعدی، او باشد معی |
خود معی چه بود؟ منم بیمدعّی |
(2627) شرح این فرض است گفتن، لیک من |
باز می گردم به قصّهْ مرد و زن |
سلیمان همّتی: یعنی کسی با قدرت روحی حضرت سلیمان.
رنگ و بو: یعنی عوامل فریبند? دنیا.
با چنان قوّت که او را بود: یعنی حضرت سلیمان، با آن قدرت روحی، باز هم مُلک دنیا و دین بر روحش سنگینی میکرد.
فرو بستن دم: فرو رفتن نفس بوقت شنا و باز ماندن از کار.
لوا: پارچهاى که بر سر نیزه بندند و بجاى علم دارند، علم و درفش پادشاهى در این مورد.
او باشد معی: منظور این است که هرکس دارای ویژگیهای مردان حق باشد، از آنهاست و دارندهْ صفات سلیمان، در هر زمانی، سلیمان است.
(2621) پس یک سلیمان همتى لازم بود که این همه رنگ و بوى سلطنت او را مغرور نکرده و بخطر نیندازد. (2622) با قوه نفسانى فوق العادهاى که او داشت باز موج آن ملک و سلطنت گاهى باو رسیده نفسش را در سینه حبس مىکرد. (2623) چون از این واقعه اندوه بر دل او نشست بتمام پادشاهان جهان ترحم فرمود. (2624) و عرض کرد بار الها این سلطنت و این دستگاه را بکسى مرحمت فرما که باو کمال و قوت نفس را هم مرحمت کرده باشى. (2625) البته بهر کس که کمال سلیمانى دهى او سلیمان است و آن کس من خواهم بود. (2626) پس او بعد از من نخواهد بود بلکه با من خواهد بود بلکه همان من خواهم بود. (2627) شرح دادن این مطلب لازم است ولى اکنون بقصه مرد و زن عرب باز مىگردیم.
مولانا تفسیر خود را بارهْ مضمون آیهْ مورد بحث «آیهْ 35 سورهْ ص» ادامه میدهد و میگوید: برای مقابله با امتحان حق و غلبه بر نفس، سلیمان یا کسی با قدرت روحی سلیمان، باید که از این فریبندگیهای دنیا و رنگ و بوهای مختلف، بگذرد. حضرت سلیمان، با آن قدرت روحی، باز هم مُلک دنیا و دین بر روحش سنگینی میکرد و مثل اینکه نفس او را بند میآورد. برای همین دشواری و خطر بزرگ بود که سلیمان دلش به حال شاهان دیگر سوخت و از خدا خواست که این سلطنت و درفش شاهی را به هرکس میدهی، کمال و قدرت مرا هم به او بده. در آن صورت، دیگر او بعد از من نیست، با من است و حتی خود من است. این سخن، مبتنی بر اعتقاد عارفان است که هرکس دارای ویژگیهای مردان حق باشد، از آنهاست و دارندهْ صفات سلیمان، در هر زمانی، سلیمان است.
[1] - سورهْ ص، آیهْ 35
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |