(2636) گر بیان معنوى کافى شدى |
|
خلق عالم عاطل و باطل بدى |
(2637) گر محبت فکرت و معنیستى |
|
صورت روزه و نمازت نیستى |
(2638) هدیههاى دوستان با همدیگر |
|
نیست اندر دوستى الا صور |
(2639) تا گواهى داده باشد هدیهها |
|
بر محبتهاى مضمر در حفا |
(2640) ز آن که احسانهاى ظاهر شاهدند |
|
بر محبتهاى سِرّ، اى ارجمند |
گر بیان معنوى کافى شدى: یعنی وجود معنوی تنها کافی نیست.
عاطل و باطل بدى: یعنی اگر اگر فقط معنی کافی بود، نیازی نبود که جسم مادی خلایق نیز پدید آید.
صورت روزه و نمازت نیستى: یعنی بدون تردید محبت حق نیز بدون عبادات ظاهری کافی نیست.چرا که اعمال ظاهرى و حرکات بدنى متولد از فکر و ارادهى انسانى است و میانهى اعمال و افکار، پیوندى است استوار که اهل نظر و آنها که در روان شناسى دید قوى دارند از روى نوع عمل به فکر و چگونگى احوال نفس پى مىبرند پس هر عملى دلیل است بر وجود نوعى از فکر و حالات روح انسانى، بنا بر این مقدمه مولانا نتیجه مىگیرد که تکالیف شرعى فرض شده است تا اداء تکلیف بر صحت عقیده دلالت کند و آن را باثبات رساند، مردم که بیک دیگر هدیه مىدهند و ادب بجا مىآورند هم دلیل است بر آن چه گفتیم، نهایت آن که نخستین دلیل شرعى و دومین دلیل عرفى و یا طبیعى است، بدین دو دلیل معلوم مىگردد که نیت و محبت از خدمت و اعمال محبت آمیز جدا نشاید بود و آن معنى و حقیقت بدون این شکل و صورت ناقص است زیرا فایدهى معانى نفسانى در اعمال خارجى ظاهر مىشود علاوه بر آن که ما در دنیا و عالم صورت زندگى مىکنیم نه در عالم معنى تا از شواهد حسى مستغنى باشیم، اعمال و آداب شواهدى هستند که وجود قصد و معنى را به تاکید تمام بیان مىکنند و نقش شک و تردد خاطر را مىزدایند، این امرى طبیعى و وجدانى است، کسى اگر نسبت بما ادعاى دوستى مىکند، انتظار داریم که اعمال او دوستانه و بسود ما باشد، محبت بدون خدمت ادعایى بىدلیل و گواه است. پس در حقیقت مولانا مىخواهد بگوید که ایمان و اعتقاد قلبى از عمل و طاعت انفکاک نمىپذیرد و طاعت شرط صحت ایمان است ، ایمان بمنزلهى اصل و عمل در حکم فرع و اثر آن اصل است. رابطهى ایمان و عمل، در ابیات ذیل از مثنوى روشن تر بیان شده است:
این نماز و روزه و حج و جهاد هم گواهى دادنست از اعتقاد
این زکات و هدیه و ترک حسد هم گواهى دادنست از سر خود
خوان و مهمانى پى اظهار راست کاى مهمان ما با شما گشتیم راست
هدیهها و ارمغان و پیش کش شد گواه آنک هستم با تو خوش
هر کسى کو شد بمالى یا فسون چیست دارم گوهرى در اندرون
گوهرى دارم ز تقوى با سخا این زکات و روزه در هر دو گوا
روزه گوید کرد تقوى از حلال در حرامش دان که نبود اتصال
و آن زکاتش گفت کو از مال خویش مىدهد پس چون بدزدد ز اهل کیش
مثنوى، ج 5، ب 183 ببعد
( 2636) اگر بیان معنوى کامل مىشد و ممکن بود معنى را آن طور که باید بطرف حالى کرد عالم صورت عاطل و باطل مىماند و مصرفى نداشت.( 2637) اگر محبت فکرت و معنى است روزه و نماز تو صورت هم نیست.( 2638) هدیههایى که دوستان تقدیم یکدیگر مىکنند در عالم دوستى صورتى بیش نیست.( 2639) و فقط براى اینست که نماینده و گواه دوستى قلبى و باطنى باشد.( 2640) زیرا احسان ظاهرى شاهد و دلیل محبت باطنى است.
مولانا به قصهْ مرد عرب باز می گردد ومی گوید: سرّ قصه وموضوع اصلی آن منافع حیاتی وگرفتاری های آن است اما تو ظاهر وصورت قصه را باید بشنوی، پس امور ظاهری- وبه دنبال مطالب بالا وجود نفس ونفسانیات - جایی دارد. درادامه سخن مولانا این است که همهْ ما در عالم معنی وجود داریم اما اگر فقط معنی کافی بود، نیازی نبود که جسم مادی خلایق نیز پدید آید.و بدون تردید محبت حق نیز بدون عبادات ظاهری کافی نیست.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |