تأثیر صحبت و مراقبه ،
(2696)گفت زن، یک آفتابی تافته است |
|
عالمی زو روشنایی یافته است |
|
(2697)نایب رحمان ، خلیفه کردگار |
|
شهر بغداد است از وی چون بهار |
|
(2698)گر بپیوندی بدان شه، شه شوی |
|
سوی هر ادبیر تا کی میروی ؟ |
|
(2699)همنشینی با شهان چون کیمیاست |
|
چون نظر شان کیمیایی خود کجاست |
|
(2700)چشم احمد بر ابو بکری زده |
|
او ز یک تصدیق صدّیق آمده |
|
(2701)گفت من شه را پذیرا چون شوم |
|
بیبهانه، سوی او من چون روم |
|
(2702)نسبتی باید مرا یا حیلتی |
|
هیچ پیشه راست شد بیآلتی |
|
(2703)همچو مجنونی، که بشنید از یکی |
|
که مرض آمد به لیلی اندکی |
|
(2704)گفت: آوه، بی بهانه چون روم |
|
ور بمانم از عیادت، چون شوم |
|
(2705)لیتنی کنت طبیباً حاذقاً |
|
کنت امشی نحو لیلی سابقاً |
خلیفه: یعنی جانشین پیامبر،به همین دلیل خلفا را نمایندهْ خدای رحمان می دانسته اند. خلیفه، مطابق تعبیر صوفیان کسى است که بصفات مستخلف و آن که خلیفه مىگمارد، متصف باشد و بنا بر این خلیفه کردگار، آن کس را گویند که از صفات بشرى رهیده و به اسماء و صفات الهى متحقق شده باشد، تفاوت خلیفهى خدا با خدا از آن جاست که اوصاف قهر و لطف در وجود خلیفه بنحو تعاقب ظاهر مىشود و او در حال و آن واحد بود صفت متصف و مظهر دو اسم نتواند بود بر خلاف حق تعالى که نحوهى اتصاف وى بدین صفات منفک و جدا فرض نمىشود و او به اعتبار جمعیت ذات در همه حال بصفات قهر و لطف موصوف است.[1]
ادبیر: یعنی ادبار وبد بختی.
شه وشهان: اشاره است به پیران طریقت ومردان کامل که همنشینی با آنها، مس وجود مرید را زر می کند.
ابوبکر: یار وپیشتیبان راستین پیامبر بود وثبات قدم او در تصدیق پیمبر تا بدان جا بود که پس از نزول سورهى روم که در آن بغلبهى رومیان بر مردم ایران اشارت رفته است، با مشرکان مکه بر سر صدق این وعده به پنج یا صد شتر گرو بست، رسول خدا با او در کارها مشورت مىفرمود و او را در غار و بوقت هجرت با خود همراه برد، وقتى پیمبر (ص) حدیث معراج را نقل فرمود و ابو جهل بتکذیب برخاست، او گفت پیمبر هرگز بدروغ نمىگراید و اگر از معراج سخن رانده است راست مىگوید و همچنان است که او فرموده است، بگفتهى بعضى او را بواسطهى چنین تصدیق بىقید و شرطى، صدیق نامیدند. [2]
پذیرا : یعنی پذیرفتنی.
هیچ پیشه راست شد بیآلتی: یعنی آیا هیچ پیشه و کاری بدون ابزار مربوطه، شدنی است؟
آوه: اسم صوتى است که بهنگام شکایت از درد و یا تاسف و حسرت بکار مىرود.
لیتنی کنت طبیباً حاذقاً: یعنی ای کاش دستآویزی داشتم تا خود را به عیادت او میرساندم حال چگونه مجنون باشم و به عیادت لیلی نروم، ای کاش پزشک ماهری بودم
کنت امشی نحو لیلی سابقاً: یعنی و با شتاب و سرعت به سوی لیلی میرفتم.
مصاحبت و همنشینی با سعادتمندان و نیکبختان حقیقی، حکم کیمیا را دارد. مسِ وجودی انسان در اثر همنشینی با مردان راه حق به زر تبدیل میگردد. با یک نگاه مبارک حضرت نبوی به ابوبکر، موجب شد تا او به سعادت بزرگ تصدیق نایل گردد. مرد گفت من چگونه شاه را پذیرا شوم و به خدمتش برسم؟ باید بهانه و دستآویزی داشته باشم تا به محضرش بروم. آیا هیچ پیشه و کاری بدون ابزار مربوطه، شدنی است؟ مانند مجنون که از کسی شنید که لیلی مریض شده، گفت ای کاش دستآویزی داشتم تا خود را به عیادت او میرساندم حال چگونه مجنون باشم و به عیادت لیلی نروم، ای کاش پزشک ماهری بودم و با شتاب و سرعت به سوی لیلی میرفتم.
[1] - فصوص الحکم، ص 55، کشف اسرار معنوى در شرح ابیات مثنوى،
[2] - احادیث مثنوى، ص 27، تاریخ طبرى، ج 2، ص 214، تفسیر طبرى، ج 21، ص 14- 11.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |