(2715)گفت زن صدق آن بود کز بود خویش |
|
پاک برخیزی تو از مجهود خویش |
(2716)آب باران است ما را در سبو |
|
مُلکت و سرمایه و اسباب تو |
(2717)این سبوی آب را بر دار و رو |
|
هدیه ساز و پیش شاهنشاه شو |
(2718)گو کهما را غیر این اسباب نیست |
|
در مفازه هیچ به زین آب نیست |
(2719)گر خزینهش پُر متاع فاخر است |
|
این چنین آبش نباشد، نادر است |
صدق: راست گفتن، راست گویى، راست کارى، مطابقه خبر با واقع، در اصطلاح منطق و علم معانى، و نزد صوفیان برابر بودن ظاهر و باطن، حق گفتن آن جا که بیم جان است، موافقت دل با زبان، بدین معنى ضد نفاق است، آن که چنان باشى که مىنمایى یا چنان نمایى که هستى، بعقیدهى عبد الله انصارى، صدق، هر حقیقتى را گویند که بکمال ممکن خود رسیده و نصیب خود را از تمامیت وجود استیفا کرده باشد، صدق داراى سه درجه است، یکى صدق قصد و آن توجه قلب است بتمام همت در سلوک طریق حق بسبب داعى درونى و میلى که باطن را بر سلوک دارد و بدان منجذب کند بىاین که به ریا یا هر غرض دیگر مشوب باشد. نشانهى اینگونه صدق آنست که سالک راست همت، هیچ داعى درونى را که مخالف وفاى عهد باشد بدل راه ندهد و با اضداد ننشیند و از کوشش باز نه ایستد. دوم، آن که زندگى جز براى حق نخواهد (یعنى عمر در خدمت حق گزارد) و در خود جز کمى و کاستى نبیند و به رخص و تسهیلات شرعى در اعمال نگراید. سوم، آن که در معرفت خود راست بین باشد بدین معنى که در بدایت کار، عمل او و در وسط، حال او و در نهایت، وقت او، موافق رضاى خدا باشد.
ابن عربى، صدق را به شدت و صلابت دینى تعریف مىکند، بعقیدهى او کسى که داراى این صفت است تاثیر همت دارد و خوارق و کرامات بر دست وى ظاهر مىشود، خدا را نیز صادق گویند پس صدق، حال است اگر صفت بنده فرض شود و مقام است اگر صفت الهى اعتبارش کنند و چون در مرتبهى قرب النوافل، صفات حق جاى صفات بنده را مىگیرد و سالک بخدا مىبیند و مىشنود همچنین صدق او، مقام و صفت ثابت مىشود. صوفیان متاخر، صدق را به پنج درجه تقسیم کردهاند: صدق در اقوال و موافقت دل با زبان، صدق در افعال که وفا کردن به اعمال شرعى است یعنى آنها را چنان که حکم شرع است بجا آورند، صدق در احوال که توجه همت است بجناب حق بىتفرقهى خاطر، صدق همت یعنى آن که دل سالک بهر چه تعلق گیرد از آن باز نیاید پس چنین سالکى التفات بغیر حق نتواند کرد، صدق نور یعنى کشفى بدون استتار. بعقیدهى مولانا، صدق، فنا و نیستى از خود و آثار خودى است یعنى آن که خود را نبیند و جهد و کوشش خویش را بهیچ انگارد پس بدین معنى شامل فناى فعلى و ذاتى است.[1]
مجهود: عملى که در آن کوشند، توانایى و طاقت.
پاک برخیزی نو از مجهود خویش: یعنی دست برداشتن، از هستی خود و آنچه با کوشش و تلاش به دست آوردهای، دست برداری و همه را در راه مقصود فدا کنی
مفازه : دشت خشک و کویری.
نادر است: یعنی کمیاب است، ارزشمند است.
( 2715) زن گفت صدق آن است که تو در راه مقصود خود از هستى خود صرف نظر کنى. هدیه بردن آن اعرابى سبوى آب باران از میان بادیه سوى بغداد نزد خلیفه و پنداشتن که آن جا قحط آبست .( 2716) زن گفت دارایى ما همین آب بارانى است که در سبو موجود است. ( 2717) این سبو را بردار و برسم هدیه نزد خلیفه برو.( 2718) و بگو که ما وسیلهاى جز این نداشتیم که ببهانه آن خدمت خلیفه آئیم این آب باران است که در بیابان بهتر از این آبى نیست.( 2719) اگر چه خزانه شاه از گوهر گرانبها پر شده ولى چنین آبى در دستگاه خلیفه نیست زیرا که این آب نایاب است.
زن گفت: صداقت در این راه، این است که از هستی خود و آنچه با کوشش و تلاش به دست آوردهای، دست برداری و همه را در راه مقصود فدا کنی و از علایق و وابستگیها برهی. ما در این سبو آب باران داریم وهمه چیز ما همین است، این سبو را بردار و آن را به شاه پیشکش کن و به خلیفه بگو جز این سبوی آب دارایی دیگری نداریم. هیچچیز بهتر از این آب نیست، زیرا خزاین شاه پر از اشیای گرانبهاست، ولی نظیر این آب در آنجا پیدا نمیشود.
مولانا سطح آگاهی و شناخت زن از دستگاه عریض و طویل حکومتی شاه را نمادی از سطح بینش و آگاهیهای ما در مسائل معرفتی میداند، که با معارفِ اندک و ناچیز میخواهیم به شناخت خدا و مقام قرب الهی برسیم.
اعرابی با غرور و خودبینی به خود میبالید و میگفت: کیست آنکه بتواند ارمغانی بهتر از ارمغان ما به نزد شاه ببرد؟
[1] - شرح منازل السائرین، ص 99- 96، فتوحات مکیه، ج 2، ص 295- 294، تعریفات جرجانى، کشاف اصطلاحات الفنون، در ذیل: صدق، کشف اسرار معنوى، در شرح ابیات مثنوى، احیاء العلوم، ج 4، ص 281- 276،
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |