(2728)زن نمیدانست کآنجا بر گذر |
|
هست جاری دجلهای همچون شکر |
(2729)در میان شهر چون دریا روان |
|
پر زکشتیها وشست ماهیان |
(2730)رو برِ سلطان و کار و بار بین |
|
حسّ تجری تحتها الانهار بین |
(2731)این چنین حسها و اداراکات ما |
|
قطرهای باشد در آن نهر صفا |
(2732)مرد گفت آری، سبو را سر ببند |
|
هین که این هدیه است ما را سودمند |
(2733)در نمد در دوز تو این کوزه را |
|
تا گشاید شه، به هدیه روزه را |
(2734)کین چنین اندر همه آفاق نیست |
|
جز رحیق و مایهْ اذواق نیست |
(2735)زآنکه ایشان زآبهای تلخ و شور |
|
دائماً پر علتاند و نیم کور |
(2736)مرغ، کآب شور باشد مسکنش |
|
او چه داند جای آب روشنش؟ |
شست: یعنی قلاب ماهیگیری
تجرى تحتها الانهار: برگرفته است از آیهى کریمه: أَ یَوَدُّ أَحَدُکُمْ أَنْ تَکُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنابٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهارُ (آیا کسى از شما دوست دارد که او را باغى از خرماها و انگورها باشد که از زیر آنها جوهاى آب روان است.)[1] نظیر این تعبیر در قرآن کریم بسیار آمده است.
رحیق: بادهْ ناب،شراب گوارا
مایهْ اذواق: آنچه به ذوق ها خوش آید، هرخوردنی یا نوشیدنی خوشمزه.
ایشان: اشاره به خلیفه ویاران او است.
مرغ کاب شور: برگرفته است از مثل:
مرغى که خبر ندارد از آب زلال منقار در آب شور دارد همه سال[2]
منظور سخن این است که ادراکات ما در برابر علم و حقایق و اسرار الهی قطرهای بیش نیست و تا ما سر در آبشخور آب شور و لذتهای مادی و این جهانی داریم، نمیتوانیم لذت « یُسْقَوْنَ مِن رَّحِیقٍ مَّخْتُومٍ» را بچشیم.
زن نمیدانست که آنجا رود عظیمی جاری است که مزهْ شیرین مانند شکر دارد. رود دجله همانند دریا در میان شهر روان است و کشتیها و قلابهای ماهیگیری پر است. برو به محضر شاه و در آنجا ببین که چگونه نهرها جاری است، به مثابه بهشت. مرد گفت سر سبو را ببند و در نمد به پیچ که این ارمغان سودمندی است تا شاه، روزهْ خود را به این آب گوارا بگشاید، زیرا چنین آب زلال و صافی در هیچجای دنیا یافت نمیشود و این آب بسان بادهْ ناب و نوشیدنی خوشگوار است، چون آنان از طریق آبهای تلخ و شور دچار بیماریهای گوناگوناند و چشمانشان بیفروغ گشته است؛ همانند مرغی که دائماً منقار در آب شور دارد. آن مرغ چه میداند که جای آب صاف کجاست؟!.
مولانا براین عقیده است که:صفات کمال در خلق بنحو تقید و محدودیت وجود دارد و در حق بنحو اطلاق، موجود است از آن جهت که صفت تابع موصوف خویش است بنا بر این، سمع خلقى قطرهاى است از دریاى سمع حق و بصر چکرهاى است از دریاى بصر او چنان که بدن ذرهاى است از جسم کل و نفس رشحهاى است از نفس کلى و خیال مقید قطرهاى است از بحر خیال مطلق و عقل جزوى و وجود جزئى هر یک حصهاى است از عقل و وجود کلى.
مولانا میگوید: تا هنگامی که ما نهر صفای حقیقت را ندیدهایم، ادراک ما از آن ناقص یا نادر است؛ مثل آگاهی زن عرب از بغداد و بارگاه خلیفه.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |