سوز وگداز عارفانه
(2737)ای که اندر چشمهْ شور است جات |
|
تو چه دانی شطّ و جیحون و فرات؟ |
|
(2738) اى تو نارسته از این فانى رباط |
|
تو چه دانى محو و سکر و انبساط |
|
(2739)ور بدانی نقلت از ابّ و جد است |
|
پیش تو این نامها چون ابجد است |
|
(2740)ابجد و هوّز چه فاش است و پدید |
|
بر همه طفلان، و معنا بس بعید |
|
(2741)پس سبو بر داشت آن مرد عرب |
|
در سفر شد میکشیدش روز و شب |
|
(2742)بر سبو لرزان بد از آفات دهر |
|
هم کشیدش از بیابان تا به شهر |
|
(2743)زن، مصلا باز کرده از نیاز |
|
ربّ سلمّ ورد کرده در نماز |
|
(2744)که نگاه دار آب ما را از خسان |
|
یارب آن گوهر بدان دریا رسان |
|
(2745)گرچه شویم آگه است پُر فن است |
|
لیک گوهر را هزاران دشمن است |
فانى رباط: دنیاست که چون کاروانسرایی است وهریک از ما درآن زمانی کوتاه می ماند.
محو: یعنی فنای صفات خود و« من » سالک است.
سُکر: مستی روحانی سالک در سیر به سوی حق را گویند.
انبساط: گسترش و پهن شدن جسم بر سطح چیزى، ترک حشمت و آزرم داشت که نتیجهى آن عمل بمقتضاى سرشت و جبلت است تا هر چه خواهد گوید و کند بىآن که حرمت و شکوه کسى وى را از آن باز دارد، در اصطلاح صوفیه، آنست که از خلق بخاطر حفظ حظ خود روى در نکشد و با آنها در کار و سخن آید و سعهى صدر نشان دهد بشرط آن که از حدود شرع نگذرد و در محظور نیفتد، و این را انبساط با خلق گویند. آن که بیم و امید، سالک را از حق محجوب نکند در حالى که از صفات بشرى و نفسانى مجرد باشد و نتیجهى این حالت انبساط با حق است در قول و عمل. آن که بسط و سعهى وجود عبد، حکم بسط و سعهى وجود حق گیرد و در اسم (الباسط) محو شود و این آخرین درجهى انبساط و از جنس توحید افعالى است. [1]
مصلى: سجاده، جا نماز.
رب سلم: برگرفته است از حدیث ذیل: الصراط کحد السیف او کحد الشعرة و ان الملائکة ینجون المؤمنین و المؤمنات و ان جبریل (ع) لأخذ بحجزتى و انى لأقول یا رب سلم سلم. (صراط چون دم شمشیر و یا بباریکى موى است و فرشتگان، زنان و مردان مؤمن را رهایى مىدهند و جبرئیل دست در کمر گاه من استوار دارد و من مىگویم پروردگارا سلامت دار، سلامت دار.)[2]
( 2737) اى کسى که جاى تو در چشمه شور است چه مىدانى که شط دجله و جیحون و فرات چیست. ( 2738) اى که از این سراى فانى نرسته و مستخلص نشدهاى تو معنى مستى و نشاط و هشیارى را چگونه درک مىکنى. ( 2739) آن چه را هم که از این مقوله مىدانى همان است که پدر و جدت حکایت کردهاند و این اسامى که شنیدهاى براى تو مثل ابجد است براى طفل نو آموز.( 2740) کلمات ابجد و هوز نزد همه اطفال یک الفاظ روشن و عادى است ولى معنى آنها از ذهنشان بس دور است. ( 2741) مرد عرب سبو را برداشته بدوش گرفته عازم سفر گردید و شب و روز راه مىپیمود.( 2742) دلش براى سبو مىلرزید که مبادا آفتى باو برسد و بالاخره آن را بدوش کشید تا بشهر رسید.( 2743) زن هم از راه نیاز جا نماز انداخته در نماز خود سالم رسیدن کوزه را از خدا مىخواست. ( 2744) و همىگفت خداوندا آب ما را از آفات حفظ کن تا بشاه برسد و این گوهر را بدریا برسان.( 2745) اگر چه شوهرم دانا و مدبر است ولى گوهر هزاران دشمن دارد.
ای کسی که جایگاهت در چشمهْ شور است، تو چه میدانی که شطّ و جیحون چیست؟ خطاب مولانا در حقیقت به کسانی است که در دامنفسانیات و لذّات این جهانی غوطهورند. شاید نظر به اهل تقلید دارد که کودکانه ابجدی را از کتابها حفظ کردهاند و از معانی آن سر در نمیآورند.همچنین او می خواهد بگوید: حالات وحقایق سیر الی الله راهمه درک نمی کنند ولی بااشتغال به الفاظ واصطلاحات، می پندارند که درک کرده اند.
مولانا میگوید: مرد، سبو را برداشت و روانه شد و با تشویش فراوان از اینکه گزندی به این ارمغان نرسد. زن هم سجادهْ نیاز و زاری پهن نمود، تا همسرش به سلامت و به دور از آفات زمانه به دربار شاهی برسد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |