(2808)من بر این در، طالب چیز آمدم |
|
صدر گشتم چون به دهلیز آمدم |
(2809)آب آوردم به تحفه بهر نان |
|
بوی نانم برد تا صدر جنان |
(2810)نان، برون برد آدمیرا از بهشت |
|
نان، مرا اندر بهشتی در سرشت |
(2811)رستم از آب و ز نان همچون ملک |
|
بیغرض گردم بر این در،چون فلک |
(2812)بی غرض نبود به گردش در جهان |
|
غیر جسم وغیر جان عاشقان |
صدر گشتم: یعنیبا اینکه هنوز در سر در سرای بارگاه هستم؛ خود را صدر و صدرنشین مییابم.
دهلیز: دالان وسر سرای خانه را گویند.
مرا اندر بهشتی در سرشت : یعنی چنان مرا جزو بهشت کرد که گویی از آن جدا نخواهم شد.
جنان: جمع جنت، یعنی بهشت.
نان برون برد آدمیرا از بهشت: آدم به خاطر نان (گندم یا میوه ممنوع) از بهشت رانده شد، اما من که در پی نان آمدم از بهشت سر درآوردم.
بهشتى: یعنى اهل بهشت.
رَستم: یعنی رهایی یافتم، آزاد شدم.
غیر جسم وغیر جان عاشقان: یعنی در این جهان مادی هیچ حرکت و فعالیتی بدون غرض یافت نمیشود مگر از انسان عاشق، چرا که عاشقان از خود فانیاند.محتوای این ابیات نظیر این غزل مولاناست در دیوان شمس:
آن بخت کرا باشد کاید بلب جویى تا آب خورد از جو، خود عکس قمر یابد
یعقوب صفت که بود کز پیرهن یوسف او بوى پسر جوید خود نور بصر یابد
یا تشنه چو اعرابى در چه فکند دلوى در دلو نگارینى چون تنگ شکر یابد
یا موسى آتش جو کارد بدرختى رو آید که برد آتش صد صبح و سحر یابد
در خانه جهد عیسى تا وارهد از دشمن از خانه سوى گردون ناگاه گذر یابد
یا همچو سلیمانى بشکافد ماهى را اندر شکم ماهى آن خاتم زر یابد
شمشیر بکف عمر در قصد رسول آید در دام خدا افتد وز بخت نظر یابد
یا چون پسر ادهم راند بسوى آهو تا صید کند آهو خود صید دگر یابد
یا چون صدف تشنه بگشاده دهان آید تا قطره بخود گیرد در خویش گهر یابد
یا مرد علف کش کو گردد سوى ویرانها ناگاه بویرانى از گنج خبر یابد
دیوان، ب 6297 ببعد
بنابراین کسی که ذوق معرفت حق را دریابد، به سیرالیالله ادامه میدهد تا به حق واصل شود و به بقاءالله جاودانه گردد.
( 2808) من باین درگاه براى طلب چیز آمده بودم ولى چون بدهلیز خانه رسیدم قدرم بالا رفته صدارت یافتم.( 2809) براى نان بعنوان تحفه آب آوردم و بوى نان مرا بالا برده بصدر جهان رسانید.( 2810) نان آدم را از بهشت بیرون برد ولى مرا داخل بهشت نمود.( 2811) من دیگر چون فرشته از آب و نان بىنیاز شدم اکنون بدون هیچ غرض در این درگاه گردش مىکنم.( 2812) در این جهان هیچ کس بدون غرض جنبش نمىکند مگر جسم و جان عشاق است که حرکتش از روى غرض نیست.
مرد عرب میگوید: من به این درگاه که آمدم جویای چیزکی بودم. گاه انگیزههای ساده و ابتداییِ انسان بر اثر یک جذبه و بارقه، تکامل مییابد و به انگیزهْ والایی تحول می یابد. با اینکه هنوز در سر در سرای بارگاه هستم؛ خود را صدر و صدرنشین مییابم. من برای رسیدن به نان، آب در سبوی خود آوردم، ولی بوی نان مرا تا عالیترین مرتبهْ سعادت معنوی بهشت رساند. آدم به خاطر نان (گندم یا میوه ممنوع) از بهشت رانده شد، اما من که در پی نان آمدم از بهشت سر درآوردم؛ آن چنانکه گویی هرگز از آن جدا نخواهم شد. حالا دیگر نان و آب و منافع مطرح نیست. من عاشقانه و بیهیچ غرضی و درخواستی، بر گرد این بارگاه میگردم، همانطور که فرشتگان بیطمعِ مادی، بر گرد عالم بالا در پروازند.
چکیده کلام مولانا در این ابیات، همان سخن حکماست که: گردش و حرکت از اراده برمىخیزد، اراده هم پس از تصور غرض و هدف فعل منجر مىشود، پس هیچ فعل ارادى بىغرضى نتواند بود، بعقیدهى صوفیه، حرکات ارادى خواه عقلى یا نفسى تابع تجلیات اسماء و صفات است و آنها پیوسته تجدد مىپذیرند ولى عاشق حق مغلوب اراده اوست که فعلش معلل به اغراض نیست، پیشتر گفتهایم که عشق حقیقى از غرض پاک و منزه است.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |