(2817) فَازنِ بِالحُرَّة پى این شد مثل |
|
فاسرق الدرة بدین شد مُنتقل |
(2818) بنده سوى خواجه شد او ماند زار |
|
بوى گل شد سوى گل او ماند خار |
(2819) او بمانده دور از مطلوب خویش |
|
سعى ضایع، رنج باطل، پاى ریش |
فَازنِ بِالحُرَّة : اشاره است به مثل: إذا زنیت فازن بحره و إذا سرقت فاسرق درة (اگر پلید کارى مىکنى با آزاد زنان کن و اگر مىدزدى مروارید یکتا بدزد.) مفاد این مثل، اینست که بکارهاى خسیس تن مده و فى المثل اگر کارى زشت مىکنى در سطح عالى بکن و بچیزى کم مایه و اندک قناعت مورز همچنین عشق اگر مىورزى بمعشوق باقى بورز تا از زوال و فناى معشوق رنجور نگردى.
منتقل: نقل و روایت شده.
سعى ضایع : یعنی تلاشهای بیهوده.
رنج باطل : یعنی زحمتهای بی فایده.
پاى ریش: یعنی دوندگی که نتیجه یی جز پای مجروح نداشت.
( 2817) مثل معروفى است که اگر زنا مىکنى با زن آزاد و خوش صورت بکن و اگر دزدى مىکنى جواهر بدزد.( 2818) بنده نزد آقاى خود رفت و عاشقش بىچاره ماند و بوى گل بگل منتقل شد و عاشقش خار گردید.) مثل آن ابلهى که شعاع آفتاب را در دیوار دیده بسوى وى رفت.() و بخیال آن که نور از دیوار است عاشق او گردید و بىخبر بود که این روشنى متعلق بخورشید است.() وقتى اشعه آفتاب به اصل خود پیوست دیوار سیاه و تیره در مقابل خود دید.( 2819) خود را دور از مطلوب خود مشاهده کرده هر کارى در راه او کرده بود بىمورد و زحمتش بىفایده شده و از دوندگى خود نتیجهاى جز پاى مجروح نبرد.
(2820) همچو صیادى که گیرد سایهاى |
|
سایه کى گردد و را سرمایهاى |
(2821) سایهى مرغى گرفته مرد سخت |
|
مرغ حیران گشته بر شاخ درخت |
(2822) کاین مدمغ بر که مىخندد عجب |
|
اینت باطل اینت پوسیده سبب |
(2823)ور تو گویى جزو پیوستهى کل است |
|
خار مىخور خار مقرون گل است |
(2824) جز ز یک رو نیست پیوسته به کل |
|
ور نه خود باطل بدى بعث رسل |
(2825) چون رسولان از پى پیوستناند |
|
پس چه پیوندندشان؟ چون یک تناند |
(2826) این سخن پایان ندارد اى غلام |
|
روز بىگه شد، حکایت کن تمام |
صیادسایه: کسی که می خواهد سایهْ مرغ را بگیرد ونمی بیند که مرغ بالای سرش در پرواز است.
مدمغ: کسى که مغزش آسیب دیده باشد، احمق. لفظى است عامیانه.
ور تو گویى جزو پیوستهى کل است : این سخن ردّی است برگروهی از صوفیه که اشتغال به زیبایی ها رانیز عشق به خدا می دانند زیرا که هرحسنی مظهری از جمال حق است. اما مولانا می گوید: افراد کائنات واجزاء هستی فقط از یک رو به کل پیوسته اند وآن رابطهْ خالق ومخلوق وپیوند کلّ وجزو است.
ور نه خود باطل بدى بعث رسل: یعنی این برای رسیدن به حقیقت کافی نیست واگر کافی بود برگزیدن پیامبران ضرورت نداشت.پیامبران واسطه های پیوند حق با بندگان اند وهمهْ آنها یک وظیفه دارند ودرحکم یک تن اند. پیوستن به حق برای بنده یی امکان دارد که با هدایت ادیان راه خدا را بیابد وسنت پیامبران را فرونگذارد.
( 2820) مثل صیادى که سایه را شکار کند البته سایه کى ممکن است حقیقت داشته باشد.( 2821) او سایه مرغ را گرفته و مرغ بر بالاى درخت متحیر است.( 2822) مىگوید این احمق بچه کس مىخندد بکار باطل و وسیله و سبب پوسیدهاى که تو بدست گرفتهاى. ( 2823) اگر مىگویى جزء بکل پیوسته پس عشق بجزء عشق بکل است پس خار بخور که خار هم بگل پیوسته.( 2824) جزئى که فقط یک رو دارد و آن هم متوجه این عالم است او بکل پیوسته نیست و گر نه مبعوث شدن انبیا بىمورد بود.( 2825) چون انبیا و فرستادگان خدا براى پیوستن بحق آمدهاند لهذا آنها هستند که از یک طرف بحق پیوسته و از یک طرف روى بخلق دارند میانه آنها و حق جدایى نیست.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |