تأثیر جان و عقل و عشق،
(2837)لطف شاهنشاه جان بیوطن |
|
چون اثر کرده ست اندر کل تن |
(2838)لطف عقل خوش نهاد خوش نسب |
|
چون همه تن را در آرد در ادب |
(2839)عشقِ شنگِ بیقرار بیسکون |
|
چون در آرد کل تن را در جنون |
(2840)لطف آب بحر، کو چون کوثر است |
|
سنگ ریزهاش جمله درّ و گوهر است |
(2841)هر هنر که استا بدان معروف شد |
|
جان شاگردان بدان موصوف شد |
(2842)پیش استاد اصولی، هم اصول |
|
خواند آن شاگرد چُست با حصول |
(2843)پیش استاد فقیه، آن فقه خوان |
|
فقه خواند نه اصول اندر بیان |
(2844)پیش استادی که او نحوی بود |
|
جان شاگردش از او نحوی شود |
(2845)باز استادی که او محو ره است |
|
جان شاگردش از او محو شه است |
(2846)زین همه انواع دانش، روز مرگ |
|
دانش فقر است ساز راه و برگ |
بىوطن: در اینجا، مجرد و غیر مکانى.
شنگ: شوخ و ظریف.
اصولى: کسى که علم اصول عقاید یعنى علم کلام و اثبات عقاید دینى مىداند، نیز داناى اصول فقه و آن علمى است که بوسیلهى آن، قدرت بر استنباط احکام از ادله شرعیه حاصل مىشود.
جان : که آثار حیات را در تن و قالب جسمانى پدید مىآورد.
عقل : جوهرى است مجرد و از عالم غیب بدین جهت خوش نهاد و خوش نسب است که بعالم غیب پیوند دارد و راه تشخیص مصلحت و مفسده را به آدمى مىآموزد و ادبى مناسب هر فعل و هر مرتبه تعلیم مىدهد،
عشق : محرک عالم هستى است و بر یک حالت نمىایستد و دائما شکلى و رنگى دیگر بخود مىگیرد و در جان عاشق حالات عجب و بىقراریهاى شگفت بوجود مىآورد بر خلاف عقل که ادب و آرامش مىبخشد:
خرد زاهد نماى هر حوالیست و لیکن عشق شنگى لا ابالیست
اسرار نامه، طبع طهران، ص 35
زهى فسرده کسى کو قرار مىجوید تو جان عاشق سر مست بىقرار بجو
دیوان، ب 23813
علم اصول : علم استنباطِ احکام از دلایل شرعی نظیر قرآن، سنت، عقل، اجماع
علم فقه : آشنایی با احکام شرع و فروع و اعمال و تکالیف
علم نحو : شناسایی ترکیب کلام و جای هر کلمه در جمله و نقش اعراب آن.
باحصول: یعنی کسی که از کارش نتیجه یی می گیرد وموفق می شود.
محو رَه: کسی که در راه حق خود وهستی وخود بینی را رها کرده وقطره یی است درجریان خروشان مشیّت الهی.
زین همه انواع دانش، روز مرگ: در توضیح مضمون سخن واین که کدام علم ، علم نافع وبه فرمودهْ پیامبر(ص) فریضه و واجب شمرده می شود، «طلب العلم فریضة.» بین علما اختلاف نظر وجود دارد.: فقها مىگویند که علم فقه مراد است، متکلمان، علم کلام را فریضه مىشمارند، مفسرین و محدثین مىگویند، طلب تفسیر قرآن و روایت حدیث واجب است، همچنین هر طائفه از علماى اسلام روش خود را در علم و دانش مشمول این حدیث فرض کردهاند، محمد غزالى مىگوید، مقصود، علم معامله و سلوک است. بعقیدهى ابن عربى، علم تابع معلوم است و حکم معلوم را دارد و بنا بر این هر علمى که مرتبط به امور دنیوى است از قبیل فقه که موضوع آن، اعمال ظاهر و داد و ستد و قضا و حدود و غایت آن، انتظام امور خارجى است و فنون ادبى که موضوع آنها الفاظ است و سائر علوم رسمى از کلام و حساب و هندسه و شعب علم ریاضى که جنبهى دنیوى و یا مادى دارد هیچ یک بکار آخرت نمىخورد زیرا همهى آنها با مرگ از آدمى گسسته مىشود به استثناى علم سلوک که صورت جان سالک است و جدایى نمىپذیرد. [1] مولانا نیز همین معنى را اراده فرموده است.
در ابیات پیشین سخن از تاثیر ونفوذ اندیشه وکیش وآیین فرمانروایان در مردم،وبویژه درکارگزاران حکومت بود. در این ابیات مولانا سخن از تأثیر جان و عقل و عشق سخن می گوید: واین که چگونه الطاف شاه جان که بیمکان و از عالم بالاست در سراسر کالبد و تن اثر میکند و یا لطف عقل خوشسرشت و نیکطبع، چگونه وجود انسان را اداره میکند تا همه کارهایش درست باشد. البته نه عقل مادی و حسابگر بلکه عقل خداجو که جوهری از عالم بالاست، به همین دلیل خوشنهاد و خوشنسب است. اما عشق، راه عقل و ادب را نمیپوید و کل تن را بیقرار و دیوانه میکند. مولانا میگوید: هر یک از این سه عامل به مناسبت خود تأثیری و حاصلی دارند. وجود انسان را به دریایی تبدیل میکنند که اگر آب آن چون کوثر باشد، سنگریزههای آن هم قیمتی خواهد بود.
سپس مولانا تأثیر جان و عقل و عشق را به تعلیم استادانی تشبیه میکند؛ مانند استاد علم اصول و علم فقه و علم نحو. مولانا از استاد دیگری نیز سخن میگوید که اصلاً اصول و فقه و نحو تدریس نمیکند، بلکه فانی ومحو رَه است؛ چنین استادی که کامل و واصل است، شاگردانش هم محو راه حقاند. سر انجام مولانا در این قسمت به این نتیجه میرسد که در پایان زندگی، فقط علم فقر و آشنایی با اسرار حق به درد میخورد و حتی علوم شرعی ـ چون فقه و اصول ـ نیز تا هنگامی سودمند است که ما در این جهان هستیم.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |