(2853)محو میباید نه نحو اینجا بدان |
|
گر تو محوی، بی خطر در آب ران |
(2854)آب دریا مرده را بر سر نهد |
|
ور بود زنده، زدریا کی رهد |
(2855)چون بمردی تو زاوصاف بشر |
|
بحر اسرارت نهد بر فرق سر |
(2856)ای که خلقان را تو خر میخواندهای |
|
این زمان چون خر بر این یخ ماندهای |
(72)گر تو علامه زمانی در جهان |
|
نک فنای این جهان بین وین زمان |
(2858)مرد نحوی را از آن در دوختیم |
|
تا شما را نحو محو آموختیم |
(2859)فقه فقه و نحو نحو وصرف صرف |
|
در کم آمد یابی ای یار شگرف |
محو: ستردن و پاک کردن چیزى است از سطح جسم، معنى آن را در اصطلاح صوفیه پیشتر بیان کردهایم. بر آن مىافزاییم که متاخرین، محو را به پنج معنى گرفتهاند: 1- محو ارباب ظواهر: رفع اوصافى که بعادت فرا گیرند و ازالهى اخلاق نکوهیده. 2- محو ارباب سرائر: شستن و زایل کردن آفاتى که از وصول بحقیقت باز مىدارد و آن اوصاف بنده و رسوم افعال و اخلاق اوست، این محو بتجلى صفات و اخلاق و افعال حق حاصل مىشود. 3- محو جمع و یا محو حقیقى: فناى کثرت در وحدت. 4- محو عبودیت و یا محو عین عبد: و آن عبارت است از اسقاط اضافهى وجود باعیان، اعیان صورت علمیهى ذات حقاند و معلومى هستند که عین آن، معدوم است ولى مظاهر وجود حقاند، وجود، عین حق است که اضافه و نسبتى به اعیان دارد، اضافه و نسبت امرى است اعتبارى، آثار خارجى تابع وجود است بنا بر این موجودى جز خدا متصور نیست، محو، شهود این معنى است. 5- محو محو: بقاى بحق بعد از فناى خلق.[1] خلاصه«محو»به معنای فنای هستی و خودبینی و نیز پرداختن به حق است، چنانکه از خود نشانی نماند.
مرده: سالکی است که هستی او محوِ پروردگار شده،
زنده: کسی است که هنوز در بندْ تعیّن ودلبستگی های دنیاست.
خر بریخ: مثالى است از فرو ماندن و باز ایستادن بلحاظ آن که خر بر روى یخ نتواند رفت. نظیر: خر در خلاب.
در دوختن: پیوستن بچیزى.
فقه فقه: جان و حقیقت فقه، و بر قیاس، نحو نحو، صرف صرف.
فقه فقه و نحونحو و صرفصرف: یعنی اصل تمام دانشها دانش مدرسهای نیست، بلکه علم اهل باطن است که به علم ازلی و ابدی حق پیوند دارد و آگاه از اسرار و عوالم غیب است، که همان محو است، نه نحو.
کم آمد: فروتنى و تواضع، نیستى و نادیدن خود.
( 2853) در اینجا نباید نحو دانست بلکه باید محو بود اگر محو عالم الهى هستى بدون خطر داخل آب شو.( 2854) آب دریا مرده را بسر خود نهاده روى آب نگاه مىدارد اگر زنده باشد چگونه ممکن است از آب رهایى یابد.( 2855) وقتى تو از اوصاف بشریت مردى دریاى اسرار الهى تو را بفرق سر خود خواهد نهاد.( 2856) اى که خود را دانا تصور کرده و مردم را بىشعور و خر مىخواندى و اکنون چون خر بگل مانده در گرداب و امواج دریا گیر افتادهاى.( 2857) اگر تو در دنیا علامه زمان هستى اکنون فناى دنیا را ببین.( 2858) مثل مرد نحوى و استیصال او را از این جهت آوردیم که بشما نحو محو بیاموزیم و قانون فنا یاد دهیم.( 2859) فهم فقه و وجهه علم نحو و تغییرات علم صرف را در موقع مرگ خواهى فهمید که همگى باطل شده از میان خواهند رفت.
مولانا می گوید: در دریای اسرار الهی، محو کاربرد دارد نه نحو. اگر از سر هستی خود گذشتی و از خودبینی و اوصاف بشری دست برداشتی و در اصطلاح مرده شدی، این دریا تو را بر سر خود میگذارد و واقف به حقایق و اسرار نهفتهْ الهی میکند. اما اگر در بند تعینات و دلبستگیهای دنیا هستی و زندهای و در کام آب فرو میروی و هلاک میگردی. ای کسی که بر اثر تکبر و غرور، مردم را خر میخواندی و نادان فرض میکردی، اینک تو خود مانند خر وامانده شدی. اگر تو علامهْ دهر هستی، اکنون فنای این جهان و این دهر یعنی محو آثار تعیّن و خودی را در برابر معرفت حق ببین.اومیگوید: ما مرد نحوی مغرور را با جواب کشتیبان خاموش کردیم تا به شما بیاموزیم که محو چگونه است. اینک به پیروى مولانا قصهاى از نحوى دیگر که مولانا نقل فرموده و نتیجهى آن همانند حکایت نحوى در مثنوى است بدین بحث مىپیوندیم: «همچنان روزى حضرت مولانا اصحاب را معانى مىفرمود، در اثناى سخن حکایتى مثال آورد که مگر نحویى در چاه افتاده بود، درویشى صاحب دل بر سر چاه رسیده بانگى زد که ریسمان و دول بیارید تا نحوى را از چاه بیرون کشیم، نحوى مغرور اعتراض کرد که رسن و دلو بگو، درویش دست از خلاص او باز کشید و گفت تا من نحو آموختن تو در چاه بنشین، اکنون جماعتى که اسیر چاه جاه و طبیعت گشتهاند و پیوسته بپر هنر خود مىپرند تا ترک آن خیالات و هنرها نکنند و پیش اولیا سر ننهند حقا که از آن چاه خلاص نیابند و در صحراى و ارض اللَّه واسعه خرامان نشوند و بمقصود کلى نرسند.»[2]
[1] - اصطلاحات الصوفیة، در ذیل: محو. کشف اسرار معنوى در شرح ابیات مثنوى.
[2] - مناقب افلاکى، طبع انقره، ص 136.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |