(2860)آن سبوی آب دانشهای ماست |
|
وآن خلیفه، دجلهْ علم خداست |
(2861)ما سبوها پُر به دجله میبریم |
|
گرنه خر دانیم خود را، ما خریم |
(2862)باری، اعرابی بدان معذور بود |
|
کو ز دجله غافل و بس دور بود |
(2863)گر ز دجله با خبر بودی چو ما |
|
او نبردی آن سبو را، جا به جا |
(2864)بل که از دجله چو واقف آمدی |
|
آن سبو را بر سر سنگی زدی |
این ابیات نتیجه حکایت است و مناسبتى دارد با مضمون آیهى شریفه:« وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ اَلْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً»: (و ندادهاند شما را از علم و دانش مگر اندکى.)[1]
ما سبوها پُر به دجله میبریم: یعنی ماسرشار از غروریم و اگر با این غرور به سوی معرفت حق گام برداریم مثل کسی هستیم که با کوزهْ پر از آب به دجله میرود
گرنه خر دانیم خود را: یعنی اگر بىشعور نیستیم.
بدان معذور بود: یعنی عذر آن اعرابی پذیرفته بود
( 2860) سبوى آب دانشهاى ما و خلیفه دجله علم خداوندى است.( 2861) سبوهاى پر خود را بدجله مىبریم در این صورت اگر خود را بىشعور ندانیم خیلى خریم.( 2862) آن عرب لا محاله عذرى داشت که از وجود دجله اطلاع نداشت.( 2863) اگر او مثل ما از دجله خبر داشت هرگز آن سبو را ببغداد نمىبرد.( 2864) بلکه اگر از دجله با خبر بود سبوى خود را بر سنگ زده مىشکست.
مولانا میگوید: ما از دانشهای ناچیز خود سرشار از غروریم و اگر با این غرور به سوی معرفت حق گام برداریم مثل کسی هستیم که با کوزهْ پر از آب به دجله میرود و نمیتواند از دجله آب بر دارد. بههرحال، آن اعرابی چون از وجود دجلهْ علم الهی بیخبر بود بر او باکی نیست که آن سبو را برای ارمغان به بارگاه شاه ببرد و اگر خبر داشت، آن سبو را هرگز جهت هدیه نمیبرد، بلکه آن سبو را بر سنگ میکوفت و آن را میشکست و با فقر و تهیدستی کامل به پیشگاه شاه وجود میرفت و گدای کوی حضرت واجبالوجود میشد.
(2865)چون خلیفه دید و احوالش شنید |
|
آن سبو را پُر ز زرکرد و مزید |
(2866)آن عرب را کرد از فاقه خلاص |
|
داد بخششها و خلعتهای خاص |
(2867)پس نقیبی را بفرمود آن قباد |
|
آن جهان بخشش و آن بحر داد |
(2868)کین سبو پُر زر به دست او دهید |
|
چون که وا گردد سوی دجلهاش برید |
(2869)از ره خشک آمده استو از سفر |
|
از ره دجلهاش بود نزدیک تر |
(2870)چون به کشتی درنشست و دجله دید |
|
سجده میکرد از حیاه و میخمید |
(2871)کای عجب لطف ، این شه وهّاب را |
|
وآن عجب تر کوستد آن آب را |
(2872)چون پذیرفت از من آن دریای جود |
|
آن چنان نقد دغل را زود زود؟ |
مزید: اضافه کردن.
فاقه: نیازمندى و تهى دستى.
خلعت: لباس یا پارچهْ لباسی که پاهان به عنوان جایزه می دادند.
آن قباد : یعنی آن پادشاه واشاره به خلیفه است.
سجده کردن: دراین جا به معنی خم شدن از شرمندگی، تواضع نشان دادن.
خمیدن: دو تا شدن بقصد احترام، خم شدن، تعظیم کردن، در محاورات کنونى.
نقد دغل: پول قلب، سکهى تقلبى.
( 2865) خلیفه چون حال مرد عرب را دیده و تفصیل کار او را شنید سبوى او را پر از زر نموده و علاوه بر آن.( 2866) بخششهاى زیادى باو نموده و از افلاس و فقر نجاتش داد.() پس پادشاه، همان دریاى بخشش و مرکز عدل و داد بیکى از ملازمانش فرمود.( 2867) پس از آن که سبوى زر را باو دادى در مراجعت او را از سمت دجله ببر.( 2868) چون او از راه خشکى آمده و راه دجله نزدیکتر است.( 2869) وقتى بکشتى بنشیند رنج راهى که آمده فراموشش خواهد شد. ( 2870) عرب چون در کشتى نشسته و دجله را دید خجل گردیده از حیا و خجلت سر را خم کرد بطورى که بحال سجده در آمده.( 2871) گفت عطا و لطف شاهنشاه بس عجب است و از او عجیبتر این است که آن کوزه آب را از من پذیرفت.() راستى آن جنس پست را آن دریاى بخشش چگونه از من به آن اشتیاق قبول کرد.
همین که شاه، ارمغان را دید و شرح حال او را شنید، آن سبو را پر از طلا کرد و هدیههایی هم به او بخشید و آن مرد را از تهیدستی رهایی داد. شاه گفت: این سبوی پر از طلا را به او بدهید و هنگام بازگشت، او را از راه دجله راهنمایی کنید تا برگردد، زیرا از راه خشکی آمده و برای نزدیک شدن راه بهتر است از راه دجله برود. مرد عرب همین که در کشتی نشست و دجله را دید، از شرم و حیا به خاک افتاد و تعظیم کرد و گفت: این شاهِ بسیار بخشنده، عجب لطفی دارد و شگفتتر اینکه او آن آب ناگوار را نیز از من قبول کرد. آن دریای جود و سخاوت چگونه بیدرنگ آن سکه تقلبی را از من پذیرفت؟
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |