(2877) ور بدیدى شاخى از دجلهى خدا |
|
آن سبو را او فنا کردى فنا
|
(2878) آن که دیدندش همیشه بىخودند |
|
بىخودانه بر سبو سنگى زدند
|
(2879) اى ز غیرت بر سبو سنگى زده |
|
و این سبو ز اشکست کاملتر شده
|
(2880) خم شکسته آب از او ناریخته |
|
صد درستى زین شکست انگیخته
|
(2881)جزو جزو خم به رقص است و به حال |
|
عقل جزوى را نموده این محال
|
(2882) نى سبو پیدا در این حالت نه آب |
|
خوش ببین و اللَّه اعلم بالصواب |
شاخ: جوى فرعى که از رودخانه یا نهر بزرگ تر جدا کنند.
و این سبو ز اشکست کاملتر شده: یعنی رفع خودبینی موجب کمال انسان شود.
صد درستى: یعنی صد تا درستی و کمال الهی در این سبوشکنی است.
جزو جزو خم به رقص است و به حال: یعنی همهْ اجزاء شکسته شده از فرط شادی در رقصند، زیرا حیات ابدی یافتند و به اصل خود پیوستند.
عقل جزوى را نموده این محال: یعنی عقل جزئی، حیلهگر، چون به حیات مادی میاندیشد این حیات معنوی، پس از شکسته شدن تن را نمیپذیرد و محال میداند .
( 2877) اگر قطرهاى از دجله خداوندى مىدید آن سبو را معدوم و فانى مىنمود.( 2878) آنان که دیدهاند همیشه از خود بىخود بوده و بىاختیار سبو را بسنگ زدهاند. ( 2879) اى آن که از روى غیرت بر سبو سنگ زدهاى آن سبو از شکستن درستتر و کاملتر شده.( 2880) خم شکسته شده ولى آبش نریخته و از این شکستن صد درستى بوجود آمده است.( 2881) جزء جزء خم در حال رقص و طربند ولى عقل جزئى این کیفیت را باور ننموده و محال تصور مىکند. ( 2882) خوب بین باش که در این حالت نه سبو پیدا است و نه آب دیده مىشود.
ای آنکه از روی غیرت و همّت، سنگی بر سبوی وجودت زدهای، این سبو بر اثر شکستگی، کاملتر نیز شده است؛ یعنی رفع خودبینی موجب کمال انسان شود. صد تا درستی و کمال الهی در این سبوشکنی است، زیرا از فنای خود به بقاء بالله میتوان رسید. همهْ اجزاء شکسته شده از فرط شادی در رقصند، زیرا حیات ابدی یافتند و به اصل خود پیوستند. اما عقل جزئی، حیلهگر، چون به حیات مادی میاندیشد این حیات معنوی، پس از شکسته شدن تن را نمیپذیرد و محال میداند، چگونه ممکن است سبویی بشکند ولی آبش نریزد؟ مولانا میگوید: در حالت فنا و فانیشدن، دیگر نه سبو پیداست و نه آب، باید بتوانی خوب این سخن و گوهرِ کلام را هضم کنی و نیکو بیندیشی، که خدا آگاهتر به درستی است.
صاحب کتاب کشف اسرار معنوى در شرح این ابیات چنین می گوید: مقصود آنست که شهود علم حق، رویت خود و خودى را فانى مىسازد و کسى که وسعت علم و احاطهى اشراف حق تعالى را در یابد بعلم و معرفت مختصر و محقر بشرى فریفته نمىگردد، توان گفت که شهود کمال خداى تعالى بنحو کلى، وجود سالک را محو و فانى مىکند چنان که قطره در دریا و یا نور چراغ در روشنایى و فروغ خورشید. آن گاه مىگوید کسانى که جمال و کمال الهى را شهود مىکنند، مست و بىخود مىشوند زیرا ظرفیت و استعداد آدمى هر اندازه که فراخ و کمال یافته باشد نسبت بحق تعالى تنگ و محدود است، او مانند طفلى است که پیمانهى کلان و شگرفى را که خوراى باده گساران دریا کش است و از بادهاى کهن و دیرینه سال پر کردهاند، یک باره سر کشد و قطرهاى باز نهلد، بىگمان، مست و بىخود از پا مىافتد و قواى او از تاثیر شراب فرو مىریزد یا عاشقى فراق زده و شبها در انتظار وصل بروز آورده و از شرار عشق سوخته و تشنهى وصال شده، درهاى امید بر روى او بسته و نومیدى سراپایش را فرا گرفته، او درین حالت تنها و نومید سر بر زانو نهاده، ناگهان معشوق از در بىخبر در آید، جمال دل فریب بدو نماید و روى بر روى او نهد و اشکش پاک کند و دست مهر بر سر خاک آلودش مالد، عاشق در چنین حالى خود را فراموش مىکند و واله و حیران فرو مىماند، دل دادگان جمال احدیت نیز چنیناند، در وادى طلب مىتازند، سر بر آستان ارادت مىنهد، قواى جسمانى را در بوتهى ریاضت و مجاهدت مىگدازند، سر بر زانوى مراقبه، چشم بر دریچهى عنایت مىگشایند تا کدام وقت و ساعت پرتوى از جمال جانان در تابد، تافتن همان و از خویشتن رفتن و نقد هستى در باختن همان. این بىخویشى و نیستى حکم و اثر تجلى است که کوه طور نیز با همه زفتى و بىخاورى آن را بر نتافت و همین که لمعهاى از خورشید زیبایى قهار حق بر آن پرتو افکند بر خود شکافت و از هم گسیخت. لیکن فناى سالک نه چون مرگ صورت است که عاقبت و سرانجام آن تباهى است، این فنا پیش آهنگ بقا و هستى جاویدان است و شکستن و درهم ریختنى است مقدمهى درستى و پیوستن، صورت، کوزه وار مىشکند ولى آب معرفت و شراب ذوق از آن نمىریزد و چگونه ممکن است بریزد در حالتى که قدرت خدایش نگهبانى مىکند و در کنارش مىدارد:
چو شیشه ز آن شدهام تا که جام شه باشم شها بگیر بدستم که دستکار توم
عجب که شیشه شکافید و مى نمىریزد چگونه ریزد داند که بر کنار توم
دیوان، ب 18074، 18075
پیشتر، گفتیم که سالک پس از مجاهده و تسلط بر هوى و آرزوهاى نفسانى، ازین درجه برتر مىرود و از لذات معنوى برخوردار مىشود و اگر هم بدین لذات گراید از آنها خوشى بیشتر و تمام تر مىیابد، ممکن است مراد مولانا درین ابیات این نکته فرض شود.
تشبیه قالب و صورت جسمانى به کوزه درین بیت نیز آمده است:
دل آب و قالب کوزه است و خوف بر کوزه چو آب رفت باصلش شکسته گیر سفال
دیوان، ب 14315
سپس اشاره مىکند به این نکته که صوفیان معتقداند ، چون سالک وجود خود را شکست و بموت ارادى مرد، نور ذات احدیت که جامع جمیع اسما و صفات است، تمامى اجزاى وجودش را فرا مىگیرد و قوتهاى نفسانى سالک در نور حق مستهلک و ناچیز مىگردد، تجلى ذاتى جامع همگى تجلیهاى اسمایى و صفاتى است بنا بر این هر قوتى عمل قوتهاى دیگر را تواند کرد هم چنان که حق تعالى احدى الذات و الصفات است و بذات خود، عالم و سمیع و بصیر است پس در آن حالت، سالک بچشم مىبیند و مىشنود و مىبوید و مىچشد و این آلتها صفت یگانگى مىگیرند و یک باره بدل مىشوند مثل آن که در حالت خواب، آدمى هم مىبیند و هم مىشنود و هم لمس مىکند و آن جا چشم و گوش و حاسه لمس در کار نیست.[1]
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |