شیخ ابو عبداللّه بن خفیف، آن شیخ المشایخِ دیار پارس، خاطره سفر حج خودرا چنین نقل کرده است:
خواستم به حج روم. چون به بغداد رسیدم، تصمیم به دیدار یکى از بزرگانگرفتم. وارد صحرایى شدم و طناب و دلوى نیز به همراه داشتم. تشنه شدم.چاهى دیدم که آهویى از وى آب مىخورد. چون به سر چاه رفتم، آب پایینرفت. گفتم: خداوندا! مرا قدر، از این آهو کمتر است؟ چون این بگفتم آوایىشنیدم که در گوشم گفت: اى مرد! این آهو دلو و طناب نداشت. اعتماد او بهما بود نه به اسباب. دلو و طناب بینداختم و حرکت کردم. آوازى شنیدم که:ابن خفیف! بازگرد و آب خور. بازگشتم. آب بر سرِ چاه آمده بود. وضوساختم و آب خوردم و برفتم.(8)
انبیا در قطعِ اسباب آمدند |
معجزاتِ خویش بر کیوان زدند |
جمله قرآن هست در قطع سبب |
عِزِّ درویش و هلاک بُولهب |
همچنین ز آغاز قرآن تا تمام |
(رَفض )(9) اسباب است و علّت و السّلام |
مولانا
و بالاخره نهایىترین مرحله فرار به سوى حضرت حق، گریز از آن است کهمبادا به غیر از خدا، کس دیگرى بر دل او حاکم و مسلط گردد که از این مقام که بعداز فرار نهایى براى وى حاصل مىگردد در اصطلاحِ عرفا به مقام فناى در خداوندو لقاءاللّه تعبیر مىشود و چون در این مقام، انسان سالک، جز خدا چیزىنمىبیند، از آن به مقام فناى در خداوند تعبیر مىشود، که تنها در این صورت استکه لقا و دیدار با خداوند، با چشمِ قلب، نصیبِ سالک مىشود.
خلقى که خواهند آمدن از نسل آدم بعد ازین |
جانهاى ایشان بهر تو هم در فنا پا کوفته |
اندر خراباتِ فنا شاهنشهانِ محتشم |
هم بى کُلَه سرور شده هم بىقبا پا کوفته |
مولانا
بارى آنکه از همه این وحشتها گریخت و به پروردگارش پناه آورد، در واقعاز «مقرّبین» درگاه حق تعالى شده است. براى او در این مقام، حتى توجه به اسبابو غفلت از مسبب الاسباب نیز نوعى لغزش و گناه محسوب مىشود، در حالى کهاین حالت براى سالکِ مبتدى و یا سالکى که در میانه راه است، گناهى نیست.چنانچه از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله نقل شده که فرمود: «حَسَناتُ الْاَبْرارِ سَیِّئاتُ الْمُقَرَّبینَ؛ کارهایىکه براى نیکوکاران، شایسته و نیکوست، براى مقربان به منزله گناه است(10)».
طاعتِ عامه، گناه خاصگان |
وصلتِ عامه، حجابِ خاصْدان |
براى مثال، آن هنگام که یوسف علیهالسلام در زندان به سر مىبرد، به دوست زندانىِخود که قرار بود آزاد شود توصیه کرد که مرا نزد سلطان مصر یادآورى کن تا براىآزادى من اقدام کند. در اینجا چون یوسف علیهالسلام از مسببالاسباب غافل شد و به اسبابتوجه کرد، این عمل، براى او که از مقرّبین بود، نوعى خطا و لغزش به شمار آمد.
به همین علت بود که خداوند در قرآن فرمود: «به سبب این غفلت (یوسف باآنکه بنا بود چند روز بعد آزاد گردد)، سالها در زندان بماند.
وَ قالَ لِلَّذی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنی عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَفِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنینَ (یوسف: 42)
به یکى از آن دو که مىدانست رهایى مىیابد گفت: مرا نزد صاحبت (سلطانمصر) یادآورى کن، ولى شیطان یادآورى او را نزد صاحبش از خاطر وىبرد، و به دنبال آن چند سال در زندان باقى ماند.
از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله نقل است که فرمود: «عَجِبْتُ مِنْ اَخى یُوسُفَ کَیْفَ اسْتَغاثَ بِالْمَخْلُوقِدُونَ الْخالِقِ؛ من از برادرم یوسف در شگفتم که چگونه به مخلوق، و نه به خالق، پناه برد و از اویارى طلبید».(11)
در حدیث دیگرى از امام صادق علیهالسلام مىخوانیم:
پس از این داستان، جبرئیل نزد یوسف آمد و گفت: چه کسى تو را زیباترینمردم قرار داد؟ گفت: پروردگار من. گفت: چه کسى، مهر تو را آنگونه در دلپدر افکند؟ گفت: پروردگارِ من. گفت: چه کسى قافله را به سراغ تو فرستاد، تااز چاه نجاتت دهند؟ گفت: پروردگار من. گفت: چه کسى تو را از چاه رهایىبخشید؟ گفت: پروردگار من. گفت: چه کسى مکر و حیله زنان مصر را از تودور ساخت؟ گفت: پروردگار من. در اینجا جبرئیل چنین گفت: پروردگارتمىگوید: چه چیز سبب شد که حاجتت را نزد مخلوق بردى و نزدِ مننیاوردى؟ و به همین جهت باید چند سال در زندان بمانى.(12)
زین سبب فرمود فخر کائنات |
طاعت ابرار باشد سیّئات |
از براى اهل قرب بارگاه |
هست آن را طاعت و این را گناه |
آنچه در بیرونِ در باشد روا |
کى روا باشد به بزم پادشاه |
ملااحمد نراقى
تذکر
مسبّب الْاَسباب را از یاد نبردن و تأثیرگذار ندانستن اَسباب به طور مستقل بهمعناى رها کردن اسباب و در انتظار مسبّب الاسباب بودن، نیست، بلکه آدمى بایدبراى رسیدن به مقصود، از طریق اسبابش وارد گردد؛ چنانچه در روایت است که: «اَبَىاللّهُ اَنْ یَجْرِى الْاُمُورَ اِلاّ بِاَسْبابِها؛ خداوند، اِبا دارد که امور را، بدونِ اسباب به جریان اندازد».
به تعبیر سعدى:
رزق اگر چند بىگمان برسد |
شرط عقلست جُستن از درها |
ور چه (کس) بىاجل نخواهد مرد |
تو مرو در دهانِ اژدرها |
بنابراین، مقصود آن است که آدمى در همان حال که براى نیل به مطلوب خود،از اسباب، مدد مىجوید معتقد باشد این اسباب در صورتى مىتوانند مؤثر باشندکه خداوند اراده فرماید و مشیّت او بر آن تعلق گرفته باشد.
بنابراین، کسى که مضمون «فَقَدْ هَرَبْتُ اِلَیْکَ» را در زندگى خویش، اجرا کند و بهراستى از غیر خداوند بگریزد، مىتواند به عوالِمى وارد شود که پیامبرى چونموساى کلیم علیهالسلام در آن عوالِم گام برمىداشته است و به مواهبى دست یابد که کلیماللّه علیهالسلام به آن دست یافته است. همانگونه که قرآن از زبان موسى علیهالسلام فرموده است:
فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لی رَبّی حُکْمًا وَ جَعَلَنی مِنَالْمُرْسَلینَ. (شعراء: 21)
چون از شما (و اعمالتان) بیمناک شدم فرار نمودم، پس پروردگارم مقامخلافت و رسالت را به من، موهبت و ارزانى داشت.
بنابراین، فرار از غیر خداوند مىتواند، خلافت و رسالت را نتیجه دهد.
«وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْکَ مُسْتَکینا لَکَ، مُتَضَرِّعا اِلَیْک.» این عبارت در صدد بیان مسکنتو بیچارگى و تضرع در پیشگاه معبود است:
هر که را خواهى ز غم خسته کنى |
راه زارى بر دلش بسته کنى |
وانکه خواهى از بلایش وا خرى |
جان او را در تضرّع آورى |
مولانا
گریه و تضرّع، یکى از رموزِ تسخیر قلب معشوق است و به زودى توجه او رابه خود جلب مىکند. و همانگونه که در دعاى کمیل آمده است، گریه اسلحهمؤمن است: «وَ سِلاحُهُ الْبُکاءُ».
گریه و تضرع در ابتداى دُعا ـ بلکه در هر حالى ـ درهاى رحمت و استجابتالهى را مىگشاید و اصولاً علامتى نیکو بر فریاد رسى حقتعالى نسبت به بندهاشمىباشد:
چون خدا خواهد که مان یارى کند |
میلِ ما را جانب زارى کند |
اى خُنُک چشمى که آن گریان اوست |
وى همایون دل که آن بریان اوست |
آخرِ هر گریه آخر خندهاى است |
مردِ آخر بین مبارک بندهاى است |
هر کجا آبِ روان، سبزه بُوَد |
هر کجا اشک روان رحمت شود |
مولانا
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |