(2901)ور بیابد مؤمنی زرّین وثن |
|
کی هلد آن را برای هر شَمَن؟ |
(2902)بلکه گیرد، اندر آتش افکند |
|
صورت عار بّتش را بشکند |
(2903)تا نماند بر ذهب شکل وثن |
|
زآن که صورت مانع است و راهزن |
(2904)ذات زرّش داد ربّانیت است |
|
نقش بت بر نقد زر عاریت است |
(2905)بهر کیکی تو گلیمی را مسوز |
|
وز صُداعِ هر مگس مگذار روز |
زرین وثن: بتی ساخته از طلا.
شَمَن: بت پرست.
عاریت: مالی یا متاعی است که به کسی بدهند برای مدتی محدود، مولانا این کلمه را به طور کلی به معنی موقت وناپایدار به کار می برد.
صورت عاریت: یعنی شکل ناپایدار وموقت.
بهر کیکى تو گلیمى را مسوز: مثل است:
دوست را کس بیک بدى نفروخت بهر کیکى گلیم نتوان سوخت
سنایى، محتوای این مثل این است که رشد وکمال روحانی را که ارزش دارد، فدای وجههْ نفسانی که بی ارزش است، نباید کرد.
گلیم: دراین جا کنایه از روح وجنبهْ روحانی وجود ماست.
کیک: کنایه از وجههْ نفسانی است .
صُداع: درد سر، مجازا، زحمت.
( 2901) اگر مؤمنى بتى از زر پیدا کند کى او را براى سجده بکار خواهد برد.( 2902) بلکه او را در آتش گداخته صورت عاریهاش را مىشکند ( 2903) تا صورت بت بر زر باقى نماند زیرا صورت راه زن و مانع است.( 2904) ماده زر همان است که خداوند داده ولى نقش بر ماده زر عاریتست.( 2905) براى استخلاص از کیکى گلیمى را آتش نزن و روزگار خود را براى درد سر هر مگس از دست نده.
برای توضیح بیشتر درباره ارزش باطن و اصل هر چیز به مثالهایی دیگر توجه کن. اگر مؤمنی بُتی طلایی پیدا کند، آیا آن را برای پرستیدن باقی میگذارد و یا بهخاطر صورت بتی از طلای ناب آن میگذرد؟ هرگز این کار را نمیکند. بلکه مؤمن یکتاپرست آن مجسمه طلایی را در کوره میگذارد و صورت بت را از آن میگیرد. زیرا آنچه خدایی است ذات زر است، نه شکل ظاهری بت یا وسایل دیگر؛ این شکلها عاریه است. همچنین عارف مؤمن هرگاه کلامی از روی شطح (سخنی که در حالت وجد از عارف صادر میشود که بر حسب ظاهر کفرآمیز است) بشنود، به صورت آن نگاه نمیکند، بلکه گوهر آن را مورد توجه قرار میدهد، زیرا صورت، راهزن و گمراه کننده است.
ای غافل از معنا و مایل به شکل و صورت! بهخاطر جانور کوچک و ناچیزی مانند کیک، گلیمی را به آتش مکشان و بهخاطر آزار مگسی، بهرهْ روز را از دست مده. منظور مولانا این است که ذات و حقیقت انسانیت را فدای ظواهر ناپایدار زندگی مادی نکن.
نقد تبعیض نژادى و بیان اینکه وحدت نژاد اصلى براى جامعه نتواند بود،
(2906)بتپرستی، چون بمانی در صور |
|
صورتش بگذار و در معنی نگر |
(2907)مرد حجّی، همره حاجی طلب |
|
خواه هندو، خواه ترک و یا عرب |
(2908)منگر اندر نقش و اندر رنگ او |
|
بنگر اندر عزم و در آهنگ او |
(2909)گر سیاه است او، هم آهنگ تو است |
|
تو سپیدش خوان، که همرنگ تو است |
بتپرستی، چون بمانی در صور: یعنی اگر در صورت متوقف شوی، بت پرستی، مولانا می گوید: بت پرستى از آن جهت مذموم است که بت پرستان بر صورت و شکل چیزى معین و مشخص مانند پیکر ستاره یا ماه و خورشید و نظایر آنها متوقف مىمانند و آن را مىپرستند و یا پرستش آنها متوجه چیزى است که خود ساختهاند و ثمرهى آن میل به انحطاط و پستى است زیرا ساختهى انسان، فروتر از خود اوست، حق تعالى در همه اشیا جلوه مىکند و به نسبت استعداد و ظرفیت، اوصاف الهى در آنها مىدرخشد و بنا بر این هیچ چیز جامع تمام اوصاف نتواند بود چنان که هیچ چیز خالى و مجرد از صفات حق نیست، توقف بر یک چیز مانع از رسیدن به خصائص اشیاء دیگر است واز این رو بت پرستى، سد تکمیل نفس و جامعیت روح است، این زیان عظیم، نصیب کسى که فریفتهى صورت باشد، نیز مىشود زیرا او هم از دریافت و تحقق بمعانى و اوصافى که در غیر آن، مختفى است، محجوب مىماند ولى هر گاه کسى بت را مظهرى از حق بیند و وجههى الهى را معبود خویش دارد او بىگمان خدا را مىپرستند و توجه او به صورت بت مانند روى آوردن نماز گزاران است بسوى کعبه، شخصى هم که صورت را ظرف معنى بیند و آن نظر، وى را از کمالات صور دیگر محجوب نکند بلکه همه صورتها و تعینات امکانى را بلحاظ معانى و اوصافى که در آنها جلوه گر است دوست دارد و قبلهى مطلوب شمارد سالک راه حقیقت است و راهى بده مىبرد.
منگر اندر نقش و اندر رنگ او: یعنیاختلاف رنگ و شکل و تفاوت گوهر و نژاد هم امرى نیست که انسان حقیقت جوی بدان پاى بند شوند و میان افراد انسان بدین سبب فرق گذارند و یکى را شریف و دیگرى را فرومایه پندارند و از حقوق انسانیت محروم کنند، این نظر ابلیسانه و اهریمنى، وحدت و یگانگى بشر را برهم مىزند و خلاف و نفاق و خصومت و جدال میان آنها بر مىانگیزد، هر فردى از بشر و هر صنفى از اصناف انسانى، ظرف جلوهاى از جمال و کمال ازلى است، تحقق به الوهیت، بدون اتصاف بدان معانى که در همهى افراد انسان پراکنده است امکان ندارد پس همه را دوست باید داشت و از هیچ یک کناره نباید گرفت. آن چه معتبر است، وحدت عقیده و مقصد است، هر گاه دو تن در فکر و هدف مشترک باشند، اختلاف نژاد و رنگ سیاه و سفید نباید آنها را از هم جدا سازد، صوفى حقیقت بین است، رنگ پوست و تفاوت شکل، در نظر او وزنى ندارد و پشیزى نمىارزد.
پس اگر به شکل ظاهری زندگی مادی اکتفا کنی، صورتپرست خواهی ماند. تعلّق به ظواهر، از رشد نفسانی و روحانی جلوگیری میکند. در سیر الیالله شرط همراهی، همدلی و اعتقاد و ایمان است، نه همرنگی یا همزبانی و سخن گفتن به یک زبان.
ضمناً این ابیات، انتقاد و نکوهش تبعیض نژادى است که هنوز هم پارهاى از کشورهاى مترقى در بند آن ماندهاند، مولانا قرنها پیش از صدور اعلامیهى حقوق بشر، تبعیضات نژادى را مردود شمرده است.
( 2906) اگر پاىبند صورت باشى بت پرستى صورت را رها کرده بمعنى بنگر.( 2907) اگر مرد حج هستى همراهى بطلب که حاجى باشد خواه آن حاجى ترک یا هندى یا رومى یا عرب باشد.( 2908) برنگ و شکل نگاه نکن بلکه متوجه باش که چه عزمى داشته و مقصدش کجا است.( 2909) اگر هم آهنگ تو بوده و با تو هم مقصد باشد اگر رنگش سیاه است تو سفید فرض کرده و هم رنگ خود بشمار.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |