(2916)عقل را شُودان و زن این نفس و طمع |
|
این دو ظلمانی و منکر، عقل شمع |
(2917)بشنو اکنون اصل انکار از چه خاست |
|
زآن که کل را گونه گونه جزء هاست |
(2918)جزء کلّ، نی جزءها نسبت به کل |
|
نی چو بوی گل که باشد جزء گل |
(2919)لطف سبزه جزء لطف گل بود |
|
بانگ قمری جزء آن بلبل بود |
(2920)گر شوم مشغول اشکال وجواب |
|
تشنگان را کی توان داد آب |
عقل را شُودان: یعنی عقل باید همچون مردِ خانواده، نفس و هوای نفسانی را در اختیار بگیرد و در خدمت سیرالیالله درآورد.
این دو: یعنی نفس و طمع.
این دو ظلمانی و منکر، عقل شمع: یعنی البته نفس در برابر این عقل خداجو، حالت انکار و مقاومت دارد.
بشنو اکنون اصل انکار از چه خاست: یعنی ریشهْ این انکار و تضاد میان نفس و عقل و یا میان اجزاء شخصیت انسان در این است که کل هستی ما و کل هستی عالم از اجزای گوناگون ترکیب یافته است که اقتضای این گوناگونی، تضاد و انکار است.
جزء کلّ، نی جزءها نسبت به کل: یعنی باید توجه داشت که نفس و عقل و اجزای دیگر شخصیتی انسان، اجزائی هستند که روی هم کل شخصیت انسان را میسازند.
نی چو بوی گل که باشد جزء گل: یعنی چنان که گل نیز گلبرگ، کاسبرگ، ساقه، برگ و ریشه دارد و در کنار این اجزاء بوی گل هم جزء آن است و مجموع آنها را گل میگوییم. نتیجه اینکه این اجزای متضاد همه باهم و هر یک به جای خویش نیکوست. گوناگونی اجزای خلقت و یگانگی آنها در کل هستی، از الف تا یاء (از اول تا آخر) همه مثل حروف الفبا هستند، که هر یک در ظاهر شکلی دارد، اما در بیان و نگارش همراه یکدیگر وظیفهای را انجام میدهند و یک «کل»اند. اجزای هستی و از جمله اجزای شخصیتی انسان نیز چنین است. ، ازین معنى تعبیر مىکند به «جز و کل».
لطف سبزه جزء لطف گل بود: یعنی به عنوان مثال هر گاه ما بباغى و چمن زارى رویم که در آن جا سبزهها دمیده و گلها شکفته باشند و قمریان و بلبلان به آواز خوش نغمه سرایى کنند حالتى از لطف روح و ذوق جان در ما پدید مىگردد که مجموع آنها در حصول آن، اشتراک دارند و نتوان گفت که این جزو از ذوق منوط به سبزه و این دیگر زادهى گل و آواز قمرى یا بلبل است.
گر شوم مشغول اشکال وجواب: روح لطیف مولانا از ایرادهای بیمبنا و از قال و قیلهای بیحاصل، زود ملول میشود و میگوید: تا کی مشغول کسانی گردم که به هر سخنی اشکال میگیرند و دلیل میجویند. وظیفهْ من پاسخگویی به این اشکالات بیاساس نیست، بلکه وظیفه من سیراب نمودن روحهایی است که تشنهْ حقایق آن جهانی است.
( 2916) عقل را شوهر و زن را نفس و طمع فرض کن نفس و طمع ظلمانى و تاریک و منکر بوده و عقل بمنزله شمع است.( 2917) اکنون متوجه باش که انکار از کجا پیدا شده و علت پیدایش انکار این است که کل جزءهاى مختلف دارد.( 2918) که هر جزئى مغایر با جزء دیگر و مغایر با کل است جزء نسبت بکل همیشه چنین نیست که مثل بوى گل نسبت بگل باشد و با او سنخیت کامل داشته باشد.( 2919) بلى لطف سبزه جزء لطافت گل و نغمات قمرى جزء این مرغ خوش الحان است اینها با کل خود سنخیت داشته و منکر کل خود نیستند.( 2920) اگر در اینجا بخواهم در رد اشکالات بحث کنم از مقصود اصلى باز مىمانم و تشنگان حقیقت را نتوانم سیراب نمود.
(2921)گر تو اشکالی به کلّی و حرَج |
|
صبر کن الصبر مفتاح الفرَج |
(2922)احتما کن، احتما ز اندیشهها |
|
فکر، شیر و گور و دلها بیشهها |
(2923)احتماها بر دواها سرور است |
|
زآن که خاریدن فزونیگر است |
(2924)احتما اصل دوا آمد یقین |
|
احتما کن، قوّت جانت ببین |
(2925)قابل این گفتهها شو، گوش وار |
|
تا که از زر سازمت من گوشوار |
(2926)حلقه در گوش مه زرگر شوی |
|
تا به ماه و تا ثریا برشوی |
احتما: یعنی پرهیز از آنچه زیان دارد. پرهیز غذایى، خود دارى از فکر غلط و تباه، در تعبیر مولانا. در حدیث آمده است که «الحمیة رأس الدّواء و المعدة بیت الدّاء؛ پرهیز اولین درمان است و معده (بهطور کلی خوردن) منشأ بیماریهاست»[1].
خاریدن: منظور همین اندیشه های شک آمیز است.
گر: بیمارى جرب. بیماری است که درپوست حیوان یا انسان پدید می آید وجای آن خارش دارد اما خاریدن آن را شدیدتر می کند.
حلقه در گوش: مجازا، فرمانبردار و مطیع مانند بردگان و غلامان، در روزگار قدیم بگوش غلامان حلقهى زرین و سیمین و یا آهنین مىافکندند و آن را (حلقهى غلامى) مىگفتند، بعضى هم بودند که خود را غلام یکى از ائمهى دین مىخواندند و بعلامت آن، حلقهاى در گوش مىانداختند.
مه زرگر: یعنی بزرگی که میتواند از مس وجود مرید، زر بسازد.
دراین ابیات مولانا ترجیح می دهد که با یاران ومریدان هم دل خود سخن بگوید، نه با کسانی که به هرسخنی اشکال وایراد می گیرند ودلیل می جویند. مولانا به مریدان توصیه میکند که اگر تمام وجود تو را اشکال و تردید گرفته و احساس دشواری و تنگی (حرج) میکنی، صبر کن، که صبر کلید گشایش است. او معتقد است افکار و خواطر بعضى انسانها قوى و صیاد دیگر فکرها و پارهاى ضعیف و تابع فکرهاى دیگر و منبعث از آنها هستند. دستهى نخستین را به شیر و دستهى دوم را به گورخر تشبیه مىفرماید، دل مانند بیشهاى است که این اندیشههاى قوى و ضعیف در آن جولان مىکنند، تا دل از اندیشههاى تقلیدى و تلقینى پاک نشود، فکر و خاطر خوب و معانى غیبى در آن نمىتابد و حریت باطنى نصیب سالک نمىگردد پس راهرو حق جوى آزادى طلب باید عرصهى دل را پاک کند و از اندیشه تباه بشوید و گوش بر سخن پیر که زرگر صنع و صباغ جان است بگمارد تا بمرتبهى کشف نائل آید.
پس برای نجات از شک و تردید و از اندیشههای شکآمیز، بهترین دارو، پرهیز کردن و پیروی از نظر مردان حق است. اومی گوید: دل یا ذهن شما مانند بیشهای است که در آن اندیشههای گوناگون نیک و بد، چون شیر و گور در جولاناند. اندیشهها مانند بیماریگر (جرب) است که در پوست انسان ایجاد میشود و باعث خارش میشود اما خاراندن آن را بدتر میکند، پس بهترین چاره پرهیز از خاراندن است. مولانا میگوید: حرفهای مرا بپذیر تا گوش تو مثل گوشواره زرین خوشآیند باشد. اگر از من و یا از مردان حق و مرشد طریقت اطاعت کنی به مراتب کمال خواهی رسید.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |