(2936)تا بپوشد حسن آن و ننگ این |
|
تا نبینی رنگ آن و زنگ این |
(2937)پس خزان او را بهار است حیات |
|
یک نماید سنگ و یاقوت زکات |
(2938) باغبان هم داند آن را در خزان |
|
لیک دید یک به از دید جهان |
(2939)خود جهان آن یک کس است او ابله است |
|
هر ستاره بر فلک جزو مه است |
یاقوت زکات: یاقوت پاکیزه و آب دار و بىرگه. زکات، پاک کردن است که درین تعبیر بمعنى مزکى و پاک کرده، بکار رفته است.
باغبان: مثالى است براى وجود ولى کامل، باغبان انواع درختان را از یکدیگر باز مىشناسد و مىداند که کدام یک میوهى خوش مىدهد و یا بر آور و یا بىثمر است و معرفت او به احوال درختان متوقف بر رسیدن فصل بهار نیست، ولى حق هم در این جهان نیک مردان و بد کاران را از هم تمیز مىدهد و برسیدن روز قیامت نیازمند نیست،
دیدِ یک: یعنی نظر مرشد.
اوابله است: یعنی آن خار ،آن مرد گمراه ، آن سالک ناآگاه که خود را کسی می شمارد، ابله است. ظاهرا اشاره باشد به حدیث: اکثر اهل الجنة البله. (بیشتر بهشتیان ابلهان و گولاناند.)[1]
( 2936) خزان را دوست دارد براى اینکه حسن گل و عیب او را بپوشاند و کسى رنگ گلستان و ننگ خار را نبیند. ( 2937) پس خزان بر او بهار و مایه زندگى است که سنگ با یاقوت پاک در آن فصل یکى دیده مىشوند.( 2938) باغبان هم مىداند که خزان این خاصیت را دارد ولى دیدن یکى از دیدن جهانى بهتر است. ( 2939) تمام جهان یک نفر است و آن یک نفر شاه است چنان که در فلک هر ستارهاى جزء ماه است.() جهان عبارت از همان یک نفر است و باقى دیگر طفیلى وجود او هستند.
درابیات بالاتر مولانا گنهکاران را به هندوی روسیاه، وبه خار تشبیه کرد وگفت که برای این خار بی معنا خزان بهتر از بهار است.دراین ابیات مرد کامل ومرشد را به باغبان تشبیه می کند: باغبان حتی درخزان هم خار وگل را می شناسد، اما سالکان باید بدانند که نظر مرشد بهتر از دید همهْ مردم است.مولانا ولى کامل را که غرض آفرینش، فرض مىکند، همه و تمامى جهان مىداند و دیگر افراد انسان و موجودات را جزو او مىشمارد چنان که نور ستارگان در فروغ ماه ناپدید است و بدین اعتبار جزو اوست. بگفتهى ابن عربى، پس از آن که عارف بسر ربوبیت تحقق یافت چنان که حق، چشم و گوش و تمام قواى او بشمار رفت، درین حالت، او (اهل اللَّه) است و جمیع جهان اهل و عیال او هستند و بتبع وى، روزى حسى و معنوى مىخورند. [2]
قیامت ظهور مراتب نیکروزان و تبهروزان است
(2940)پس همی گویند هر نقش و نگار |
|
مژده مژده نک همیآید بهار |
(2941)تا بود تابان شکوفه چون زره |
|
کی کنند آن میوهها پیدا گره؟ |
(2942)چون شکوفه ریخت، میوه سر کُند |
|
چونکه تن بشکست، جان سر بر زند |
مژده مژده نک همیآید بهار: مضمون سخن در بیان حقیقتِ قیامت است، سخن مولانا این است که قیامت ظهور مراتب نیکروزان و تبهروزان است. همانگونه که بهار خاصیت هر درختی را ظاهر میسازد، بهطور حتم همهْ اجزای جهان از روی استعداد، حشر خویش را خواهاناند و منتظر آن روزند که خواص و آثار وجودی آنها آشکار شود. مژده مژده، نک همیآید بهار. اما همانگونه که شکوفهها از پیکر درختان بریزند، میوهها سر میکشند و خود را نمایان میکنند، همینطور نیز وقتی که کالبد خاکی و تن مادی آدمی شکست، جان سربلند میکند و خود را ظاهر میسازد. بنابراین، تکامل روحی انسان، تدریجاً و درست مانند تکامل و رویش درختان و گیاهان در بهاران صورت میپذیرد. اما در نظر انسان گنهکار، غافل و فاقد معنا، خزان برگونهْ بهار است و زندگیبخش، زیرا بر حسب ظاهر، سنگ معمولی با یاقوت صاف و بیخط و رگه، یکسان دیده میشود.
( 2940) پس از گذشتن خزان و زمستان هر نقش و نگارى از طبیعت با زبان طبیعى مىگویند مژده مژده که بهار رسید.( 2941) تا شکوفهها درختان را چون زره در بر گیرند و تکمه میوهها ظاهر شوند.( 2942) وقتى شکوفه ریخت میوه از زیر آن سر بر مىآورد مثل اینکه وقتى تن شکسته شد جان سر بلند مىکند.
(2943)میوه معنی و شکوفه صورتش |
|
آن شکوفه مژده ،میوه نعمتش |
(2944)چون شکوفه ریخت، میوه شد پدید |
|
چون که آن کم شد، شد این اندر مزید |
(2945)تا که نان نشکست، قوّت کی دهد؟ |
|
ناشکسته خوشهها، کی می دهد؟ |
(2946)تا هلیله نشکند با ادویه |
|
کی شود خود صحّت افزا ادویه؟ |
میوه معنی و شکوفه صورتش: یعنی برای جلوه کردن در بهارستان معنوی، باید تن، یا جنبه مادی و نفسانی فدا شود تا میوه معنویت بهبار نشیند و کمال انسانی تحقق یابد و انسان شایسته وصال حق گردد.
تا که نان نشکست، قوّت کی دهد؟: یعنیتا تن نشکند، جان سر برنزند و تا نان خُرد نگردد و در بدن هضم نشود، به عامل نیروبخش تبدیل نمیگردد.
ناشکسته خوشهها، کی می دهد؟: یعنی تا خوشههای انگور، افشرده نشود، شراب ناب حاصل نمیشود.
تا هلیله نشکند با ادویه: یعنی تا وقتیکه هلیله با ادویه دیگر آمیخته و ممزوج نشود، موجب صحت و سلامتی نخواهد شد؟ بنابراین برای شکوفایی روح و درک حقایق آن جهانی باید ریاضت کشید و تزکیه نمود.
( 2943) میوه بمنزله معنى است که صورت آن شکوفه است میوه نعمت و شکوفه مژده رسیدن آن است.( 2944) وقتى شکوفه ریخت میوه آشکار شد اینکه کم شد آن افزون گردید.( 2945) نان اگر خورد و شکسته نشود کى قوت بدن خواهد شد خوشههاى انگور تا فشرده نشوند کى تبدیل بشراب خواهند شد.( 2946) اگر هلیله با داروها خورد نشود کى باعث صحت مزاج خواهد شد.
مولانا دراین ابیات به این حقیقت اشاره می کند که: وصول به معنى با بقاء صورت میسر نمىشود زیرا هر فعلیتى که بر نفس و قلب سالک عارض مىشود داراى حکمى خاص و صفتى ویژهى خویش است و مادام که احکام و اوصاف فعلیت پیشین بر جاى خویش است و دل سالک بدان تعلق دارد به فعلیت لا حق نائل نمىآید و بنا بر این تا سالک کمال طلب، در بند پرورش تن است بجهان جان قدم نتواند نهاد، مقصود از شکستن صورت، ترک تعلق است نه خود کشى یا ناقص کردن و ضعیف ساختن جسم که از طریقت محمدیان بیرون است، پس تا موت اختیارى و ترک تعلق دست ندهد که بمنزلهى ریختن شکوفهى درخت است میوهى معنى پدید نمىآید، مثال دیگر از نان و خوشهى انگور و هلیله مىآورد که تا نان را زیر دندان خرد نکنند، بخورد بدن نمىرود و تا خوشهى انگور را نفشارند شراب نمىشود و هلیله را با دیگر داروها مىشکنند و مىکوبند و ترکیب مىکنند و سپس بکار مىبرند، اینها همه نشانهى آنست که حصول بقا بدون فناى از خود و خودى صورت پذیر نیست.
این ابیات، مترتب است بر بحث پیشین دربارهى قیامت و ظهور مراتب نیک روزان و تبه روزان یعنى بدین سبب که قیامت مانند بهار است که خاصیت هر درختى را ظاهر مىسازد، لا جرم اجزاى جهان همه از روى استعداد، حشر خویش را خواهاناند و منتظر آن روزاند که خواص و آثار وجودى آنها را آشکار مىکند و از خزان صورت که پرده بر روى حقیقت آنها مىکشد نفرت دارند، این نکته اشارتى است به سیر طبیعى عالم از نقص بسوى کمال.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |