(2947) اى ضیاء الحق حسام الدین بگیر |
|
یک دو کاغذ بر فزا در وصف پیر
|
(2948) گر چه جسم نازکت را زور نیست |
|
لیک بىخورشید ما را نور نیست
|
(2949) گر چه مصباح و زجاجه گشتهاى |
|
لیک سر خیل دلى سر رشتهاى
|
(2950)چون سر رشته به دست و کام تست |
|
دُرّه هاىِ عِقد دل ز انعام تست |
ضیاء الحق: عنوانى است که مولانا، حسام الدین حسن چلبى را بدان یاد مىکند، ضیا، روشنى اصلى و ذاتى است، شمس و آفتاب را در قرآن کریم بدین مناسبت (ضیا) گفته است، نور، روشنى مکتسب است و در مورد ماه بکار رفته است (قرآن کریم، یونس، آیهى 5) پس اعطاى این عنوان بسبب آن تواند بود که حسام الدین، تجلى دیگر از حقیقت شمس تبریزى است. از مولانا بشنوید:
ز ان ضیا گفتم حسام الدین ترا که تو خورشیدى و این دو وصفها
کین حسام و این ضیا یکیست هین تیغ خورشید از ضیا باشد یقین
نور از آن ماه باشد وین ضیا آن خورشید این فرو خوان از نبا
شمس را قرآن ضیا خواند اى پدر و آن قمر را نور خواند این را نگر
شمس چون عالى تر آمد خود ز ماه پس ضیا از نور افزون دان بجاه
مثنوى، ج 4، ب 16 ببعد
همچنین مولانا، وى را «مصباح و زجاجه» مىخواند همچنان که دربارهى شمس الدین تبریزى فرموده است: «سر المشکاة و الزجاجة و المصباح»[1] حسام الدین بسبب ریاضت و مجاهدت و بىخوابیهاى پیاپى ضعیف و لاغر شده بود، مولانا در مکتوبى که بدو نوشته، فرموده است: «درین روزها شنیده باشید که مخلصى دعوتى مىساخت اگر چه آن عزیز از حضور دعوتها از نازکى و لطف مزاج محروس گریزانست لیکن نمىخواستم که بىحضور مبارکش باشد که:« لا صلاة الا بحضور القلب»
من بندهى آن کسم که بىماش خوش است جفت غم آن کسم که تنهاش خوش است
گویند وفاهاش چه لذت دارد ز آنم خبرى نیست جفاهاش خوش است
چه جاى جفا از آن معدن صفا و وفا که تا قوت بود، تن و جسمش را، وفا مىکرد، شب و روز در معاونت این ضعیف بود و امروز که تن ضعیف شد و روح مبارکش قوت گرفت بدین صفت که قائل گوید:
فصلى است چو وصل دوست فرخنده شده وز مردن تن چراغ دل زنده شده
بتایید روح قدس در یارى این ضعیف لطفها و معاونت او مىرسد.»[2]
این ابیات، دلیل دیگر است بر آن که مولانا مثنوى شریف را انشا مىکرده و حسام الدین مىنوشته است.
مصباح : چراغ، روشنایی
زجاجه : شیشه، حباب چراغ، این تعبیر برگرفته است از آیهى شریفه: اَللَّهُ نُورُ اَلسَّمواتِ وَ اَلْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فِیها مِصْباحٌ اَلْمِصْباحُ فِی زُجاجَةٍ اَلزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ (خداى تعالى روشن کننده و یا روشنى آسمان و زمین است، صفت نور او چون چراغدان و یا لولهى قندیلى است که در آن چراغى یا زبانهى چراغى باشد و آن چراغ در حبابى است که آن حباب گویى ستارهاى است روشن و تابناک.)[3] مفسران بر این آیت تفسیرهاى گوناگون نوشتهاند و متاخرین آن را عبارت از وجود مىدانند که مفهومى است تشکیکى و داراى مراتب مختلف به شدت و ضعف.
سر خیل: رئیس جمعیت، سر لشکر. این تعبیر مناسبتى دارد با (راس الحزب) در اصطلاح عیاران و جوانمردان که پدر حسام الدین از آنها بوده است.
سر رشته: کسى که مبدا عملى است و سر نخ آن کار بدست اوست مانند کسى که سر نخ کلاف بدست اوست و آن را باز مىکند و مىپیچد، مدبر، اهل حل و عقد.
دُرّه : یعنی دانه های دُرّ، یامروارید کمیاب ومنحصر به فرد.
دُرّه هاىِ عِقد دل: یعنی اندیشه ها ومضامین سخن مولانا.
( 2947) اى ضیاء الحق حسام الدین یکى دو برگ کاغذ بگیر و صفحاتى بیشتر از پیش در وصف پیر بنویس. () (خطاب به حسام الدین) اگر چه جسمت لاغر و ضعیف است ولى کار جهان بىتو انجام پذیر نیست.( 2948) اگر چه تن نازک تو زور ندارد ولى تو خورشیدى هستى که بىتو ما نورى نداریم.( 2949) اگر چه آئینه دل و چراغ روح هستى ولى سر خیل و سر رشته دل هستى.( 2950) چون سر رشته بدست تو و براى تو است و براى خاطر تو است که این مثنوى سروده مىشود پس این مرواریدهاى غلطان و درهاى صاف و روشن دل از برکت وجود تو و انعامى است که تو کردهاى.
[1] - مناقب افلاکى، طبع انقره، ص 629.
[2] - مکتوبات مولانا، طبع اسلامبول، ص 134.
[3] - النور، آیهى 35.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |