بحثی در باره احتیاج بمرشد، وپیر راهنما
میان صوفیان و علماء ظاهر، خلافى عظیم در مورد احتیاج به پیر، وجود داشته است، اهل ظاهر مىگفتند که قرآن و حدیث و اقوال علماى دین و تحصیل علوم دینى براى نجات امت کافى است و حاجتى به شیخ و تربیت او، وجود ندارد، صوفیان مىگفتند که طریق تهذیب نفس، سخت غامض و دشوار است و هر کسى آفات آن را نمىشناسد، طریقت را مثال مىزدند به جادههاى محسوس که قطع آنها بىدلیل و راهبرى متضمن خطر است و بر فرض آن که کسى راه را باز شناسد، وقتى با دلیلى راه دان همراه شود، آرامش خاطر او بیشتر است پس اگر آدمى در راه حس به راهبرى نیازمند است بطریق اولى در قطع طریق مجاهدهى نفس و تصفیهى دل که راهى بس پنهان و محفوف بهزاران آفت است به رهنمایى بصیر و واقف بر مواضع خطر نیازمند خواهد بود، مولانا عین این دلیل را ذکر مىکند. صوفیان و مخالفان ایشان در ضرورت وجود پیر، هر یک بر درستى گفتارخود، دلایل چند آورده و ادلهى یکدیگر را نقض و رد کردهاند، این مناظرهى دل کش را عبد الرحمن بن محمد معروف به ابن خلدون (متوفى 808) در کتاب شفاء السائل [1]بتفصیل تمام ذکر کرده و علاوه بر آن، در مورد هر یک از دلایل، نظر خود را باز گفته است.
ابن خلدون، راه و طریق تصوف را مشتمل بر سه نوع از مجاهده تقسیم کرده است: 1- مجاهدهى تقوى که عبارت است از وقوف و عمل به حدود و احکام شرع و مقصود از آن نجات و رهایى از عقوبت اخروى و پاد افراه آن جهانى است، درین مجاهدت، احتیاجى بشیخ نیست زیرا احکام و حدود شرع در کتب دینى بروشنى تمام ضبط شده است. 2- مجاهدهى استقامت یعنى اصلاح نفس و نگه داشتن بر حد وسط و دور از افراط و تفریط و تحقق به اخلاق نیک بصورتى که اخلاق قرآنى و آن چه حضرت رسول اکرم (ص) بدان متحقق شده بود بر اثر مجاهدت و ریاضت، صورت نفس و امرى جبلى گردد، درین گونه مجاهدت توسل به پیرى مربى و معلم ضرورت دارد، بدلیل آن که شناختن نفس و احوال آن و دستان آوریها و حیلت انگیزیهاى او سخت دشوار است و کسى مىتواند نفس را بشناسد که راه مجاهدت را با قدم راسخ و نیت پاک و اخلاص تمام بپایان برده باشد. 3- مجاهدهى کشف که مقصود از آن، پرده بر گرفتن از روى رازهاى آفرینش و اسرار شرع و معرفت خداست، این مجاهدت، محصول مجاهدهى تقوى و استقامت است و امرى است که اصول آن را، صوفیان در نتیجهى خلوت و ریاضتهاى نفسانى باز یافته و باشارت در کتب خود نقل کردهاند، راهى است که شریعت از بیان آن، تن زده است و این، صوفیاناند که اصطلاحاتش را وضع کرده و مدعى وصول بدان هستند و بنا بر این، مجاهدهى کشف اگر چه مشروع بودن آن، محل خلاف است، هرگز بدون پیر و شیخى معلم و مربى، میسر نتواند بود.
ابن خلدون، در فتوایى که ضمیمهى کتاب شفاء السائل است[2] بصراحت بر مخالفت روش ابن عربى و ابن سبعین با شریعت، فتوى داده و گفته است که فصوص و فتوحات مکیه و کتاب (البدء) ابن سبعین هر جا یافته شود، ستردنى و سوختنى است. حقیقت امر، آنست که راهرو بهر حال در سلوک جادهى حق، به شیخ و پیرى راهبر نیازمند است و بیان احکام و اخلاق در کتب دینى هرگز کفایت نمىکند، معالجه و درمان روح از علاج تن سخت دشوارتر است، بیماریهاى دل و امراض نفسانى نیک در پرده و پوشیده است، کسى که بدین گونه بیمارى گرفتار مىشود بیمار است و درد خود را حس نمىکند، این علل و امراض گاهى جداگانه اثر مىکنند و گاهى با یکدیگر مىآمیزند و بیمارى صعب و هول انگیزى را سبب مىشوند، با وجود سختى و دشوارى مرض، بیماران روحى از احوال خود لذت مىبرند و بدان مىنازند تا چه رسد بدان که در صدد علاج بر آیند و بطبیبى علت شناس گرایند، درمان دل و نفس بوسیلهى کتب همچنانست که کسى بیمارى محسوس را از روى کتب طب معالجه کند و یا از دارو ساز بخواهد که دارویى برایش تجویز کند، اصل و پایهى درمان، تشخیص بیمارى است که بدون طبیب حاذق صورت نمىپذیرد، میزان استعمال دارو هم بسته بتشخیص طبیب است، کتب شرعى و اخلاق مانند کتب طب و دارو شناسى است و درمان روح از روى آن کتب، همان حکم دارد که معالجهى حصبه و سل و یا هر مرض دیگر بوسیلهى کتابهاى پزشکى و داروسازى. گذشته از آن که بیمار حسى همواره نیازمند است که بطبیب حاذق مراجعه کند تا پیش رفت و یا کندى مرض را باز شناسد و اگر لازم دید، نسخهى دوا را عوض کند و اگر مرض شدت یافت بناچار مریض محتاج مراقبتى بیشتر است و پرستاران کار آزموده، باید مواظب احوال او باشند، خانقاه بمنزلهى بیمارستان و پیر، بجاى طبیب و پرستار است که حالات درونى و آثار اعمال را در باطن سالک بدقت و از روى دل سوزى مراقبت مىکند و آن گاه که سالک از بیمارى رست و تخلیهى بکمال رسید و تحلیه و آرایش جان آغاز گشت باز هم پیر باید که دست راهرو را بگیرد و او را از اسرار هر مقام و آفاتى که ممکن است بجان سالک در آویزد، با خبر سازد و بر حذر دارد تا فریفتهى عمل نگردد و عجب و خود بینى مجاهدتش را نقش بر آب نکند، این راه تا وصول بمرتبهى فنا، هر منزلى متضمن خطرى و مخافتى و هر قدمى آمیخته به آفتى است، در تمام این منازل، اشراف پیر مدد جان سالک است و او را دستگیرى و یارى تواند کرد.
اضافه مىکنیم که تصوف، علمى است منبعث از عمل و مبتنى بر مجاهده و ریاضت و مانند سائر صنایع است که بىاستاد نتوان آموخت با این تفاوت که اصول طریقت، مأخوذ است از امور وجدانى و ذوقى که حواس ظاهر با آنها پیوند ندارد.
اهل ظاهر مىگویند که اصول تصوف در زمان پیمبر (ص) و صحابه وجود نداشته و اینان سادات تابعین توسل به پیر را ضرورى ندانستهاند، در جواب مىتوان گفت که علم اصول فقه و کلام و درایت نیز در زمان حضرت سید کاینات (ص) وجود نداشت و شما مىآموزید و بدانستن آنها مىنازید و باد در آستین مىاندازید و عامهى مردم را به پیروى خود ملزم مىدانید، فرض کنیم که اصول تصوف نیز چنان است ولى حقیقت آن، در زمان مهتر و بهتر عالم (ص) وجود داشته و گزینان اصحاب آن روش را ورزیدهاند و اگر تعلیم پیشینیان و کتب بسنده بود بعثت وى ضرور نمىشد. سیرهى حضرت رسول اکرم (ص) را نیز اهل ظاهر گرد آوردهاند و از آن همه کوشش معنوى و تعلیم سماوى بر ذکرحروب و مغازى اکتفا کردهاند و در حقیقت آن کتب، متضمن سیرهى روحانى پیمبر (ص) نیست و آن چه هست هم چندان مورد اعتماد نیست و حقائق ظروف و محیط بعثت و سوابق حیات آن حضرت را چنان که باید نشان نمىدهد و بدین جهت هر چه پیشتر مىرویم مسائلى را مىبینیم که جسته گریخته در کتبى مثل طبقات ابن سعد و اغانى ابو الفرج و روایات شیعه ذکر شده و در کتب مشهور سیرهى نبوى یاد نشده است، محدثین و رواة اخبار نیز مردمى خشک و گراینده بظاهر بودهاند و خود جهد در ضبط و نقل و تمسک بوجوه مختلف روایت هر چند کارى دقیق مىنماید حاکى از درجهى رغبت و حدود فهم و همت این راویان و محدثان است و بدین سبب اخبار مربوط به سلوک باطن را از جنس خبر موضوع و یا ضعیف در شمار آورده و شاید بسیارى را بهدر دادهاند. گفتار صوفیان در ضرورت وجود پیر همانند است بعقیدهى شیعه دربارهى امام، شیعه مىگویند که هرگز جهان از حجتى غایب یا حاضر و ظاهر خالى نتواند بود، خلافت نیز در عقیدهى عامهى اهل اسلام همین حکم را دارد پس اگر براى انتظام امور ظاهر و معیشت دنیوى وجود خلیفه ضرور باشد بىگمان و بطریق اولى براى تهذیب باطن، وجود امام یا پیر ضرورى تر است، در صورتى که جهانیان از راه وضع قوانین و نظامات بوسیلهى قوهى مقننه اکنون امور دنیوى خود را از دوران خلفا بهتر و عادلانه تر منظم و مرتب مىسازند. از نظر دیگر، اکتفا بکتب، مانند بقاء بر تقلید میت است که اکثر فقهاى شیعه روا نمىدانند.
مولانا میگوید: مردان راه حق را عین راه بدان؛ یعنی بپذیر که پیر راهنما نیست، بلکه خود راه است و هرچه میگوید بیتردید باید پذیرفت و اطاعت کرد. مولانا مردان حق را این چنین توصیف میکند: همانطور که گرمای تیر ماه درختان را پربار و سرسبز میکند، پیر، مریدان را به خرمی و باروری معنوی میرساند. دلهای مریدان از روشنی پیر نور میگیرد، همانطور که شب از ماه روشن میشود. پیر برای سالکان، بخت جوان و مایه توفیق الهی است. پیر کسی است که کمال او کمال حق است و پیری او به معنای سالمندی و گذشت ایام نیست.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |