(2994) این حکایت بشنو از صاحب بیان |
|
در طریق و عادت قزوینیان |
(2995) بر تن و دست و کتفها بىگزند |
|
از سر سوزن کبودیها زنند |
(2996) سوى دلاکى بشد قزوینیى |
|
که کبودم زن بکن شیرینیى |
(2997) گفت چه صورت زنم اى پهلوان |
|
گفت بر زن صورت شیر ژیان |
(2998) طالعم شیر است نقش شیر زن |
|
جهد کن رنگ کبودى سیر زن |
(2999) گفت بر چه موضعت صورت زنم |
|
گفت بر شانهگهم زن آن رقم |
(3000) چون که او سوزن فرو بردن گرفت |
|
درد آن در شانگه مسکن گرفت |
حکایتی که بااین عنوان آغاز شد،ظاهراً ازلطیفه هایی بوده که درزمان مولانا روی زبان مردم می گشته ونقل می شده است. درایران برخورد منافع مردم شهرها واقوام وقبایل، موجب شده است که غالباً مردم شهرهای نزدیک ومجاور برای یکدیگر مضمون می تراشند وبه صورت تحقیر وتمسخر یاشوخی، مطالبی در قالب لطیفه می گویند. سنّت خال کوبی یا کبودی زدن خاص مردم قزوین نبوده است بلکه در سایر بلاد هم کم وبیش مرسوم بوده است.امروزه در تمامی جهان انسانهایی هستند که به شیوهْ مدرن،مبادرت به این کار می کنند.
صاحب بیان: قصه پرداز، قصه گو.
بی گزند: یعنی بی این که ناراحت شوند، با تحمل درد.
کبودى زدن: رسم خال کوبى است که هم اکنون نیز معمول است و بعضى کسان بر ساعد و یا سینه و یا شانه و پشت، صورت حیوانات یا کسى را که دوست دارند خال کوبى مىکنند بدین گونه که با سر سوزن پوست را مىخلند و بجاى آن، سرمه یا نیل یا مرکب کتابت مىافشانند و ز ان پس خالى سیاه یا سبز و کبود و یا صورت حیوان یا محبوب بر آن موضع نمایان مىگردد، این عمل را بزبان عربى (وشم) مىگویند و کسى را که خواهان خال کوبى است (مستوشم) و استاد خال کوب را (واشم) مىنامند، این کار در اسلام مذموم است و در حدیث آوردهاند:« لعن اللَّه الواشمة و المستوشمة.»[1]
دلاک: کیسه کش حمام که همو اندام مشترى را در سر بینه مالش مىداد، در روزگار پیشین وظیفهى دلاک و یا قائم حمام، منحصر بکیسه کشیدن و مالش دادن اندام نبود، او وظایف بسیار بر عهده داشت، سر کتاب باز مىکرد، فال مىگرفت، باطل السحر مىخواند، افسون بسیارى از امراض را از بر داشت، رگ مىزد، ختنه مىکرد، گوش را پاکى (تیغ و استره) مىزد، دندان مىکشید، مساله مىگفت و بعلاوه روضه خوان هم بود.
طالع هرکسی: یعنی آن قسمت از منطقة البروج که درهنگام تولد او درمشرق آسمان درحال طلوع باشد وبسته به این که کدام سیاره با این طالع قرین باشد دربارهْ نوزاد وسرنوشت او پیش بینی می کنند.
طالعم شیر است: یعنی سرنوشت من این است که مانند شیر زورمند باشم.
شیرینى کردن: مجازا، کارى بظرافت کردن، لطف بکار بردن.
شانه گه: موضع کتف و شانه در بدن.
( 2994) این حکایت را از قول یکى در عادت و رسم قزوینىها بشنو.( 2995) قزوینىها بر تن و دست و شانه خود صورت شیر و پلنگ خال کوبى مىکردند.() براى این کار باید با نوک سوزن بمحل خال کبودى بزنند.( 2996) یک نفر قزوینى نزد دلاک رفته گفت براى من خال کوبى کن.( 2997) دلاک گفت اى پهلوان چه صورتى مىخواهى خال کوبى کنم گفت صورت شیر بکوب.( 2998) طالع من برج اسد و شیر است دقت کن که رنگ خال کبود سیر باشد.( 2999) گفت بکجاى بدنت بکوبم گفت بشانهام بزن.() تا در رزم و بزم بوسیله این شیر شرزه پشتم قوى باشد.( 3000) وقتى دلاک شروع بخال کوبى نموده سوزن را فرو برد شانه مرد سوزش و درد گرفت.
(3001) پهلوان در ناله آمد کاى سنى |
|
مر مرا کشتى چه صورت مىزنى |
(3002) گفت آخر شیر فرمودى مرا |
|
گفت از چه عضو کردى ابتدا |
(3003) گفت از دمگاه آغازیدهام |
|
گفت دم بگذار اى دو دیدهام |
(3004) از دم و دمگاه شیرم دم گرفت |
|
دمگه او دمگهم محکم گرفت |
(3005) شیر بىدم باش گو اى شیر ساز |
|
که دلم سستى گرفت از زخم گاز |
(3006) جانب دیگر گرفت آن شخص زخم |
|
بىمحابا بىمواسا بىز رحم |
سنى: روشن، بلند، مجازا نامور و بلند پایه.
دمگاه، دمگه: جاى دم در جسم حیوان.
دمگاه: جاى آمد شد نفس، گلو، خشک ناى.
محابا: ملاحظهْ کسی را کردن
مواسا: دوستی کردن، یاری.
بی مواسا: یعنی بی محبیت، بی ملاحظه.
( 3001) پهلوان فریاد زد که مرا کشتى چه صورتى خال مىکوبى.( 3002) گفت خودت گفتى که صورت شیر بکوبم گفت اکنون از چه عضو شیر شروع کردهاى. ( 3003) گفت دم شیر را مىخواهم درست کنم گفت دم شیر را ول کن نکوب. ( 3004) از دم شیر نفسم گرفت و دمگاه او دمگاه مرا محکم گرفته.( 3005) دلم ضعف کرد حال شیر دم نداشته باشد چه عیب دارد.( 3006) دلاک طرف دیگر را شروع بسوزن زدن نمود.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |