(3007) بانگ کرد او کاین چه اندام است از او |
|
گفت این گوش است اى مرد نکو |
(3008) گفت تا گوشش نباشد اى حکیم |
|
گوش را بگذار و کوته کن گلیم |
(3009) جانب دیگر خلش آغاز کرد |
|
باز قزوینى فغان را ساز کرد |
(3010) کاین سوم جانب چه اندام است نیز |
|
گفت این است اشکم شیر اى عزیز |
(3011) گفت تا اشکم نباشد شیر را |
|
چه شکم باید نگار سیر را |
(3012) خیره شد دلاک و بس حیران بماند |
|
تا به دیر انگشت در دندان بماند |
(3013) بر زمین زد سوزن از خشم اوستاد |
|
گفت در عالم کسى را این فتاد |
(3014) شیر بىدم و سر و اشکم که دید |
|
این چنین شیرى خدا خود نافرید |
کوته کردن گلیم: مجازا، مختصر کردن. کار را جمع وجور کن، تمامش کن.
خلش: حالت فرو بردن چیزى سر تیز مانند سوزن و خار در تن.
ساز کرد: یعنی آغاز کرد.
خیره شد دلاک: یعنی حیران و متعجّب شد.
جهاد با نفس
(3015)ای برادر صبر کن بر درد نیش |
|
تا رهی از نیش نفس گبر خویش |
(3016)کان گروهی که رهیدند از وجود |
|
چرخ و مهر و ماهشان آرد سجود |
(3017)هر که مُرد اندر تن او نفس گبر |
|
مر ورا فرمان برد خورشید و ابر |
(3018)چون دلش آموخت شمع آفروختن |
|
آفتاب او را نیارد سوختن |
(3019)گفت حق در آفتاب منتجم |
|
ذکر تزّاور کذی عن کهفهم |
(3020) خار جمله لطف چون گل مىشود |
|
پیش جزوى، کاو سوى کل مىرود |
درد نیش: کنایه از ریاضت ها وسختی ها یی است که سالک در راه معرفت حق باید تحمل کند ودر نتیجهْ آن از هوای نفس آسوده شود.
نفس گبر: یعنی نفس کافر وبی دین.
مر ورا فرمان برد خورشید و ابر: از اینرو جهاد با نفس که عبارت از تهذیب اخلاق است. مکررا در قرآن مقابل با هوا و هوس آمده است، از جمله «فَلاَ تَتَّبِعُواْ الْهَوَى أَن تَعْدِلُواْ »: از هوای نفس، پیروی نکنید، مباد که از راه عدل کژ روید.
عرفا، جهاد با نفس و ریاضت را یکی از مهمترین شرائط سلوک دانستهاند و در اهمیت آن گفتهاند: نهاد آدمی آنگه پاک شود که در دریای مجاهدت افتد، کسی که دربِ مجاهدت را بر خود بسته دارد، لشکر هوا، وی را به غارت بَرَد و بر وی غالب شود.
رهیدند از وجود: یعنی از هستی مادی وعلائق این جهانی آسوده شدند.
منتجم: نادیر پاى و گذران، داراى طلوع و غروب منظم، از (نجم) بمعنى وقت مقرر.
تَزاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ:اشاره است به آیهى شریفه: وَ تَرَى اَلشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ تَزاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ ذاتَ اَلْیَمِینِ وَ إِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ اَلشِّمالِ (و بینى آفتاب را چون بر آید که در گردد از سر غار ایشان بسوى دست راست و چون فرو شود و ابرد از ایشان و در گردد بسوى چپ.)[1]
مولانا ازقصهْ کبودی زدن قزوینی ونالهْ او از درد سوزن دلاک، سخن را به یک نتیجهْ معنوی می کشاند. او میگوید: سالک که خواهان همراهی با مردان حق و اولیاء الله است و میخواهد به مدارج عالی و والای اخلاقی نائل شود، باید بر رنج ریاضت صابر باشد تا از حرمان نفس اماره بیرون آید، چرا که:
«بقدر الکد تُکتسب المعالی و من طلب العُلی سهر اللیالی؛ هرکس به اندازه رنجی که میبرد، کمالات والای معنوی به دست میآورد و هر کس خواهان بلند مرتبگی است باید رنج سحرخیزی را بر خود هموار سازد».
ای برادر! بر درد نیش ریاضت و عبادت، صبر کن تا از نیش و گزند نفس کافرت رهایی یابی. مولانا میگوید: کسی که دل خود را بتواند از معرفت و عشق الهی روشن کند، عوامل طبیعی نمیتواند به او آسیب برساند، چنانکه سالیانی دراز بدن اصحاب کهف نسوخت و نپوسید. مطابق نصّ قرآن کریم در مدّت سیصد و چند سال خواب اصحاب کهف، خورشید پس از طلوع چنان میتابید که پرتو مستقیم آن بر بدنهای این خفتگان نمیرسید .
جهاد با نفس که در فرمایش حضرت نبوی به جهاد اکبر تعبیر شده، مهمترین شرط سلوک است. زیرا نفس انسان خاصیت تلوّن دارد؛ یعنی به رنگهای مختلف در میآید. ممکن است کسی را با لباس پُست و مقام گمراه کند و دیگری را با غرور بر طاعت و عبادت و یکی را با علم و دیگری را با شهوت ...
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |