امتحان کردن شیر گرگ را، وگفتن که: پیش
آی ای گرگ، یخش کن صیدها را میان ما
از فریفتگان دنیا هیچ گاه عدالت انتظار نباید داشت.
( 3055) گفت شیر: اى گرگ این را بخش کن
معدلت را نو کن اى گرگ کُهُن
( 3056) نایب من باش در قسمتگرى
تا پدید آید که تو چه گوهرى
( 3057) گفت اى شه گاو وحشى بخش توست
آن بزرگ و تو بزرگ و زَفت و چُست
( 3058) بُز مرا، که بز میانه است و وسط
روبها خرگوش بستان بىغلط
معدلت: دادگرى، و مقصود قسمت عادلانه است.
معدلت را نوکن: یعنی به عدل وداد جلوهْ تازه یی بده، عدالت خود را آشکار کن
کهن: سالخورده، کار آزموده، و در این تعبیر طنزى است گرگ را
قسمتگرى: قسمت کردن، بخش کردن.
زَفت: درشت اندام.
چُست: چابک.
بىغلط: بدون خطا. نیکلسون آن را قید تقسیم گرفته است «در این تقسیم خطایى نرفته». لیکن مىتوان آن را قید فعل «بستان» گرفت: «روباه آن چه بهره توست بگیر مبادا غلط کنى و به حصّه دیگران دست اندازى».
( 3055) شیر رو بگرگ نموده گفت اینها را بعدالت تقسیم کن.( 3056) در تقسیم کردن از طرف من نماینده باش تا ببینم چگونه تقسیم مىکنى. ( 3057) گرگ گفت اى پادشاه وحوش این گاو کوهى قسمت تو که آن بزرگ و تو نیز از ما بزرگترى.( 3058) بز هم مال من که متوسط است و خرگوش هم که کوچک است قسمت روباه که کوچکتر از ما است.
گرگ مظهر طمع کارى است و در حکومت دادن شیر به گرگ و خواست اجراى عدالت، تنبیهى است که از فریفتگان دنیا هیچ گاه عدالت انتظار نباید داشت.
شرط ادب اقتضا می کرد که گرگ گوید: مرا جرأت چنین گستاخى نیست، چنان که بنده در هر حال بایستى خویش را در برابر پروردگار خوار و بىمقدار بداند و از خود هر اراده و استقلال را سلب کند، لیکن طمع از یک سو و روى آوردن نعمت دنیا از سوى دیگر او را مىفریبد تا در هلاک خود بکوشد.
نکوهش انانّیت وخود بینی، فنا فی الله نهایت سیر الى اللَّه است،
( 3059) شیر گفت اى گرگ چون گفتى؟ بگو
چون که من باشم تو گویى ما و تو
( 3060) گرگ خود چه سگ بود کو خویش دید
پیش چون من شیرِ بىمثل و نَدید
( 3061) گفت پیش آ اى خرى کو خود بدید
پیشش آمد پنجه زد او را درید
( 3062) چون ندیدش مغزِ تدبیر رشید
در سیاست پوستش از سر کشید
د/1
ما و تو: خود را همتا دانستن، یکى تو و یکى من گفتن «خود را در پایه من مىنهى؟». مرید در راه حق ودر برابر پیرنباید به خود بیندیشد وما و تو بگوید.چراکه در راه حق دیدن خود شرک است.
خود دیدن: خود را به حساب آوردن، خود را به چیزى شمردن.
نَدید: مانند.
مغز: فکر، اندیشه، قوه ادراک.
تدبیر رشید: یعنی تدبیر کامل ورشد یافته، اندیشه راست و درست و در اینجا مقصود لازم آن است: خویشتن- شناسى و حد خود دانستن.
سیاست: کیفر ومجازات.
پوست از سر کشیدن: یعنی کشتن، پوست از سر کندن:
به یک ساغرم گر کنى شیر گیر کشم پوست از فرق این گرگ پیر[1]
( 3059) شیر گفت چه گفتى؟ در جایى که من هستم تو از ما و تو سخن مىگویى و نام از خود مىبرى؟.( 3060) گرگ چه سگى است که در بودن چون من شیر بىمثل و مانندى خود را ببیند.( 3061) گفت اى گرگ پیش بیا که خرى مثل تو کس ندیده چون پیش آمد پنجه زده او را هلاک کرد.( 3062) و چون دید که او در سیاست کله پختهاى ندارد پوست از سرش بر کند.
این ابیات وپس از آن پیرامون نکوهش انانّیت و خود دیدن و پایان بد آن و ارشاد به فانى دانستن خویش سخن می گوید:،. و گفتهاند فنا نهایت سیر الى اللَّه است، و آن رها کردن شخصیت و تعیّنات خویش است برابر پروردگار. چنان که خود را در وجه اللَّه محو نماید تا به بقاى حق باقى بماند. چه هر چیز جز وجه اللَّه، نیست است و آن که خود را در حق فنا کرد به بقاى حق زنده است و هالک نیست و مستثنى است:
بلندى از آن یافت کو پست شد در نیستى کوفت تا هست شد
(سعدى، بوستان، ب 1988) اما آن که دعوت انانیّت و من و ما دارد در حکم لا است و هالک است. پسر
نوح فرمان پدر را نشنید و در کشتى امان او نرفت، و گفت به کوهى پناه مىبرم تا از غرقه شدن نگاهم دارد. پدر گفت: «... لا عاصِمَ اَلْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اَللَّهِ..- امروز هیچ چیز برابر فرمان خدا نگاه دار نیست...» [2]، نشنید و غرقه شد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |