وبدین ترتیب تاصبح پشت در می ماند که در جوابِ« کیست؟» چه بگوید.[1]
( 3069)آن یکی آمد در یاری بزد |
|
گفت یارش:کیستی ای معتمَد |
( 3070)گفت: من، گفتش: برو، هنگام نیست |
|
بر چنین خوانی مقام خام نیست |
( 3071)خام را جز آتش هجر و فراق |
|
کی پزد؟ کی وارهاند از نفاق؟ |
( 3072)رفت آن مسکین،و سالی در سفر |
|
در فراق دوست سوزید از شرر |
( 3073)پخته گشت آن سوخته پس باز گشت |
|
باز گرد خانه همباز گشت |
( 3074)حلقه زد بر در به صد ترس و ادب |
|
تا بنجهد بیادب لفظی ز لب |
( 3075)بانگ زد یارش که بر در کیست آن؟ |
|
گفت بر در هم توی ای دلستان |
مُعْتَمَد: مورد اعتماد.
هنگام: وقت، اجازت.
خام: آن که هنوز به کمال نرسیده، آن که خود را مىبیند، داراى انانیّت.
سوخته یعنی سوخته دل ، اهل درد.
همباز: شریک، دوست، رفیق،حریف.
بىادب: بىادبانه.
( 3069) یک نفر در خانه یارى را زده دوستش از پشت در پرسید که کیستى؟( 3070) گفت منم گفت برو وقت ندارم کنار سفره ما جاى هر خامى نیست.( 3071) خام را آتش هجران و شعله غم فراق لازم است که پخته شود و از نفاق رهایى یابد.() چون تویى تو هنوز از تو نرفته باید در آتش تند بسوزى.( 3072) آن بىچاره رفت و یک سال تمام در سفر با غم فراق یار بسر برده در آتش هجران سوخت.( 3073) تا پخته شد و از سفر باز گشت و بدر خانه یار رفت. ( 3074) با هزاران ترس و بیم بر در زد و مىترسید که مبادا چیزى بر خلاف ادب از دو لب او بیرون آید.( 3075) یارش از درون خانه بانگ زد که کیستى گفت در بیرون در هم تویى اى یار دلستان.
در موضوع پیشین عاقبت بدِ خود بینى و انانیّت را متذکرشد. این حکایت تأکید آن مطلب است که براى ترک صفتهاى بد و آراسته شدن به صفتهاى نیک باید ریاضت کشید و رنج فراق دید تا «من» از میان برود و «او» باقى ماند. و این قسم فنا را فناى افعال ذمیمه و افعال زشت گویند و آن از راه مجاهدت میسر گردد:
هیچ کس را تا نگردد او فنا نیست ره در بارگاه کبریا
چیست معراج فلک این نیستى عاشقان را مذهب و دین نیستى
233- 232/د 6
دوست چون «من» گفت به مجازات هجران مبتلا گشت. پس مولانا در این حکایت میخواهد به سالکین الیالله بگوید: تا وقتی وجود موهوم و مجازی باقی است و کمند انانیت از دستوپای سالک، گسسته نشده، نمیتواند به حقیقت مطلق، واصل گردد. باید تعینات «من و ما» را کنار گذاشت و بر همه عالم چار تکبیر زد تا به کوی حضرت معشوق راه یافت. عاشقی بر در خانه معشوق آمد و در خانه را به صدا درآورد، معشوق گفت: کیستی؟ عاشق گفت: منم، معشوق گفت: برو، اینک وقت نیست. زیرا شخص خامی چون تو سزاوار این خوان و نعمت دیدار معشوق نیست. انسان خام نیاز به آتش و سوز و گداز فراق و هجران دارد تا پخته گردد. تو را سفر سیر و سلوک بباید تا به مرحله شایستگی دیدار برسی. سالک خام سفر سلوک آغاز کرد و تا یک سال در اشتیاق روی معشوق، آداب سلوک به جای آورد. پس از یکسال برگشت و در خانه را به صدا درآورد؛ این بار نیز معشوق از اندرونی خانه صدا زد کیستی؟ سالک عاشق هجران کشیده گفت: ای دلبر! آنکه بر در ایستاده نیز تویی.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |