( 3080) دستِ حق باید مر آن را اى فلان |
|
کو بود بر هر محالى کُنْ فَکان |
( 3081) هر محال از دست او ممکن شود |
|
هر حَرون از بیم او ساکن شود |
( 3082) اکمه و ابرص چه باشد مرده نیز |
|
زنده گردد از فُسون آن عزیز |
( 3083) و آن عدم کز مرده مرده تر بود |
|
وقت ایجادش عدم مضطر بود |
کو: مخفّف که او، و مرجع ضمیر دست حق است.
کن فکان: باش پس شد. که در اینجا به معنى قادر تواناست و برگرفته است از قرآن کریم: «... إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ... « چون چیزى را اراده کند که بگوید: باش پس مىباشد»[1]. بنده را آن توانایى نیست که با ریاضت خود را تهذیب کند و صفتهاى مذموم را از خویش محو نماید مگر به امر خدا که او بر هر چیز تواناست.
مُحال: ناممکن.
حَرون: سرکش.
اکمه: کور مادرزاد.
ابْرَصْ: کسی که بیمارى پیسى دارد.
فسون: کنایت از قدرت شگرف است.
( 3080) دست حق در این مورد باید بکار افتد. که هر محالى با او ممکن شده وقتى بگوید باش شده است.
( 3081) هر محالى از دست او ممکن شده و هر اسب سرکش از بیم او رام خواهد شد.( 3082) شفاى کور مادرزاد و پیش گرفته چیست؟ افسون او مرده زنده مىکند.( 3083) عدم و نیستى که از مرده مردهتر است در دست ایجادش ناچار است که بوجود آمده و زنده شود.
دراین ابیات مولانا می گوید: برای آن که «ریاضت وعمل» اشتر وجودِ مادی را باریک کند وازسوراخ سوزن بگذراند، دست حق ومشیّت پروردگار باید آن را ممکن ومقدور سازد.همچنین این ابیات می تواند پاسخى به گفته متکلّمان باشد که گویند مشیّت الهى بر محال تعلّق نمىگیرد. مولانا اصل حکم را مىپذیرد، لیکن در باره تعلّق اراده، قائل به تبدّل موضوع است. مىگوید: درست است که مشیّت الهى به محال تعلّق نمىگیرد، امّا چون اراده حق متوجّه محال شود همان محال به ممکن تبدیل مىگردد. کور را بینا، پیس را تندرست، و مرده را زنده مىکند و از آن شگفتتر این که عدم هم در مقابل اراده او بىچاره است و چون خواست مبدّل به وجود مىگردد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |