( 3100) چون که جمع مستمع را خواب بُرد |
|
سنگهاى آسیا را آب بُرد |
( 3101) رفتن این آب فوق آسیاست |
|
رفتنش در آسیا بهر شماست |
( 3102) چون شما را حاجت طاحون نماند |
|
آب را در جوى اصلى باز راند |
( 3103) ناطقه سوى دهان تعلیم راست |
|
ور نه خود آن نطق را جویى جداست |
( 3104) مىرود بىبانگ و بىتکرارها |
|
تَحْتَهَا الانَهْاَرُ تا گُلزارها |
( 3105) اى خدا جان را تو بنْما آن مقام |
|
که در او بىحرف مىروید کلام |
( 3106) تا که سازد جان پاک از سر قدم |
|
سوى عرصه دورْ پهناى عدم |
مسلک: راه بردن و مقصود نوع هدایت کردن است:
در تحیّات و سلام الصّالحین مدح جمله انبیا آمد عجین
مدحها شد جملگى آمیخته کوزهها در یک لگن در ریخته
ز انکه خود ممدوح جز یک بیش نیست کیشها زین روى جز یک کیش نیست
ب /2124- 2122 / د3
خواب بردن: غالب شدن خواب، که در اینجا غفلت و بىتوجهى شنونده مقصود است.
سنگهاى آسیا را آب بردن: ویران شدن آسیا، در اینجا مقصود باز ماندن شاعر است از گفتار:
بحر کف پیش آرد و سدّى کند جر کند وز بعد جر مدّى کند
این زمان بشنو چه مانع شد مگر مستمع را رفت دل جایى دگر
196- 195/د 2
طاحُون: آسیا، و استعارت از گردیدن زبان است در دهان.
آب در جوى اصلى باز راندن: استعاره از لب فرو بستن و در اندیشه فرو رفتن. منظور مولانا این است که اگرشما به این تعلیم وارشاد نیاز ندارید ما سخن را درسطحی بالاتر می گوییم، درست مثل این که آب را به جای تنورهْ آسیا در جوی اصلی رها کنند.
ناطقه: نفسى که ما بِهِ الامتیاز انسان است از دیگر جانداران، قوه تفکّر.
آن نطق: یعنی بیان اسرار الهی
تحتها الانهار: زیر آن جویها است، برگرفته است از قرآن کریم : «جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهارُ» که در آیههاى فراوان آمده است.[1]
از سر قدم ساختن: استعارت از با شتاب و با اشتیاق رفتن. یعنی با اشتیاق به سوی عدم مطلق می دود، عدمی که جسم وهستی مادی در آن فنا می شود، ولی انسان به هستی حق می پیوندد وبقاء بالله می یابد.
عرصه عدم: آن جا که از تعّینات نشانى نیست. آن جا که مشخصات صورى از میان رفته است، عالم معنى.
( 3100) وقتى شنوندگان همه بخواب رفتند لبهاى ناصحین بىحرکت مىمانند چون سنگهاى آسیا در وقتى که آب را از آسیا بر گیرند. ( 3101) مجراى این آب بالاتر از آسیا است و رفتن آب به آسیاب براى این است که آرد براى شما درست کنند.( 3102) وقتى که شما احتیاجى به آسیاب نداشته باشید آب بمجراى اصلى خود بر مىگردد.( 3103) قوه ناطقه که متوجه دهان و زبان و لب مىگردد براى تعلیم است و گر نه این آب که ناطقه نام دارد جوى جداگانه مخصوص بخود دارد.( 3104) از آن مجرا جارى شده بدون صدا و بدون قال و قیل و بحث مکرر مىرود و مصداق کلمه انهار در آیه جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهارُ است که به گلستانها و گلزارها مىرود.( 3105) بار الها تو جان را آن مقام بنما که در آن مقام کلام بدون حرف بوجود مىآید.( 3106) تا جان سر قدم ساخته بطرف عرصه پهناى عدم رهسپار گردد.
مولانا در جاى جاى از دفترهاى مثنوى شکایت از کوتاهى فهم مستمعان دارد، و بلند بودن معانى، که وى در صدد بیان آن است. لیکن از آن جا که تربیت کنندگان باید سخن خود را بگویند شاید گوشى شنوا آن را بشنود، ناچار از بیان حقیقتند، و اگر دریافتن آن حقیقت برتر از طاقت همگان باشد، باید آن را چنان گویند که در خور دانش آنان شود.
مولانا می گوید: اکنون که شما گوش فرا نمىدارید، و یا خود را نیازمند ارشاد نمىبینید، دو لب از سخن مىبندم. نفس ناطقه از عالم علوى است و اگر از مجراى دهان جسم خاکى سخن مىگوید براى ارشاد شماست، و گر نه آن خود زبانى دیگر دارد، آن بىسخن و بىتکرار صوت در جوى معنى مىرود تا به بهشت حق تعالى برسد، که نهرها از آن جارى است.
اینچ مىگویم به قدر فهم توست مُردم اندر حسرت فهم درست
2098 /د3
از نفس ناطقه چنان که اشاره شد عقل مقصود است و زبان در دهان ترجمان آن قوّه است، و این که زبان در دهان مىگردد تا آن قوّه را به فعل رساند، تنها براى ارشاد و راهنمایى نفوس است لیکن خود قوّه ناطقه از عالم دیگر است و درک آن نیازى به لفظ و تکرار لفظ ندارد و نیز پایان ناپذیر است چرا که حقیقتها و معنیهاى آن به بهشت اسرار ربوبى مىپیوندد.
حرف وصوت وگفت را برهم زنم تا که بی این هر سه با تو دم زنم
1740/د1
مولانا می گوید: زبان و گفتار وسیلهْ تعلیم ناقصان است و قوّه ناطقه که قوّهاى است بسیط، آن را حدّى و نهایتى نیست، در این وسیله تجلّى مىکند. اما زبان نمىتواند تمام حقیقت ناطقه را بیان دارد. آن چه آن حقیقت را در مىیابد عقل است و روح مجرّد. و چون این زبان خاموش گردد با زبان دیگر توان آن حقیقت را دریافت:
دم مزن تا بشنوى از دم زنان آن چه نامد در زبان و در بیان
دم مزن تا بشنوى ز آن آفتاب آن چه نامد در کتاب و در خطاب
1306- 1305/د 3 و نیز:
بر لبش قفل است و در دل رازها لب خموش و دل پر از آوازها
عارفان که جام حق نوشیدهاند رازها دانسته و پوشیدهاند
2239- 2238 /د5
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |