( 3226)زآن نمیپرد به سوی ذوالجلال |
|
کو گمانی میبرد خود را کمال |
( 3227)علّتی بدتر زپندار کمال |
|
نیست اندر جان تو ای ذو دلال |
( 3228)از دل و از دیدهات بس خون رود |
|
تا ز تو، این مُعجبی بیرون رود |
( 3229)علّت ابلیس انا خیری بُده ست |
|
وین مرض در نفس هر مخلوق هست |
( 3230)گر چه خود را بس شکسته بیند او |
|
آب صافی بین و سرگین زیر جو |
( 3231)چون بشوراند تو را در امتحان |
|
آب سرگین رنگ گردد در زمان |
( 3232)در تگ جو هست سرگینای فتی |
|
گرچه جو صافی نماید مر تو را |
ذو الجلال: داراى شکوه و عظمت و مقصود پروردگار است عزّ اسمه.
علّت: بیمارى.
ذُو دَلال: خداوند ناز، داراى ناز. کرشمه،اما در زبان عرفا، اضطرابی است که در دل سالک به هنگام جلوهْ حق پدید می آید واو را از خود به در می کند ودر آن حال هرچه بر دل او بگذرد می گوید.منظور مولانا این است که درچنین اضطرابی ممکن است سالک خود را در کمال ببیند وعیبی بدتر ازاین نیست.
خون از دل و دیده رفتن: کنایه از غم ودرد، وزاری به درگاه حق است.
معجبى: خود بینى، خود پسندى. غرور
أنا خیر: من بهترم. برگرفته است از قرآن کریم «قَالَ مَا مَنَعَکَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَقالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ...» (خداوند به او) فرمود: «در آن هنگام که به تو فرمان دادم، چه چیز تو را مانع شد که سجده کنى؟» گفت من از او (آدم) بهترم، آفریدى مرا از آتش و آفریدى او را از گل» [1] و:«وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلآئِکَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إَلاَّ إِبْلِیسَ قَالَ أَأَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِینًا»:(به یاد آورید) زمانى را که به فرشتگان گفتیم: «براى آدم سجده کنید!» آنها همگى سجده کردند، جز ابلیس که گفت: «آیا براى کسى سجده کنم که او را از خاک آفریدهاى؟!»[2] و:«
شکسته: متواضع، فروتن، که خودى را از خود رانده.
آب صافى: استعارت از تصورات ظاهرى و پندارهاى نیک که هر کس در باره خود دارد.
سرگین: استعارت از هوى و هوس و خود بینى.
امتحان: آزمایش خدایی است ودر آن، مواردی پیش می آید که غرور وهوای انسان آشکار می شود.
فتى: جوان، شخص.
مضمون ومحتوای ابیات، ارشادی است به آیات:« وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبَى وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ»:و (یاد کن) هنگامى را که به فرشتگان گفتیم: «براى آدم سجده و خضوع کنید!» همگى سجده کردند؛ جز ابلیس که سر باز زد، و تکبر ورزید، (و به خاطر نافرمانى و تکبرش) از کافران شد.[3] و:«وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أَبَى»:و به یاد آور هنگامى را که به فرشتگان گفتیم: «براى آدم سجده کنید!» همگى سجده کردند؛ جز ابلیس که سرباز زد (و سجده نکرد)![4] و:«إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی خَالِقٌ بَشَرًا مِن طِینٍ.فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِین.فَسَجَدَ الْمَلَائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ،إِلَّا إِبْلِیسَ اسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنْ الْکَافِرِینَ »:و به خاطر بیاور هنگامى را که پروردگارت به فرشتگان گفت: «من بشرى را از گل مىآفرینم!هنگامى که آن را نظام بخشیدم و از روح خود در آن دمیدم، براى او به سجده افتید!»در آن هنگام همه فرشتگان سجده کردند،جز ابلیس که تکبّر ورزید و از کافران بود![5]
( 3226) از این جهت بطرف حضرت ذو الجلال پرواز نمىکنى که گمان کردهاى کمالى در تو هست.( 3227) بدتر از تصور کمال در خودت مرض و علتى در جان تو نیست. ( 3228) براى اینکه این خود پسندى و عجب از تو بیرون برود خونها باید بخورى و زحمتها باید متحمل شوى.( 3229) ناخوشى ابلیس همین خود پسندى بود که در سجده به آدم بامر خداوندى مخالفت نموده گفت «انا خیر منه» من از آدم بهترم و این مرض در نفس هر مخلوقى وجود دارد.( 3230) ممکن است کسى خود را خیلى افتاده شکسته و کوچک ببیند ولى او مثل آب صافى است که سرگین در او ته نشین شده باشد.( 3231) وقتى آب را براى امتحان بشورانى و بهم بزنى فى الفور آب تغییر کرده رنگ سرگین در او آشکار مىگردد.( 3232) در ته این جوى سرگین هست اگر چه در نظر تو صاف و بىآلایش است.
مضمون این ابیات مکمل بحث پیش است. گاه حقیقت بر آدمى پوشیده شود چندان که عیب وى بر او آشکار نباشد و به اندک توفیق که نصیب او گردد و عبادتى مختصر که انجام داده خویش را مستحق کرامت الهى داند، اما چون آزمایش پیش آید حقیقت پیدا شود و درون پلید آشکار و ظاهر آراسته ناپدیدار مىگردد.
مولانا می گوید:تکبر و خود برتربینی، از موانع بزرگ سیر و سلوک الیالله است که آسیب جدی برای شخصیت انسان محسوب میشود. کسی که در خود نقصی نبیند، بهطور قطع به سوی حق پرواز نمیکند، زیرا گمان دارد کامل است. مولانا میگوید: هیچ بیماری و دردی بدتر از تکبر و کامل دیدن خود نیست؛ بهخصوص برای سالک، خود بزرگبینی خطر جدّی است. ای سالک! باید از دل و دیدهات چندان خون رود تا اینکه خوی زشت خودپسندی از تو زایل شود. تنها بیماری ابلیس، همین تکبر و خودپسندی بوده است که او را به روز سیاه نشانده است. این بیماری خطرناک، در هر انسانی وجود دارد. پناه میبریم به خدا. انسان متکبّر چه بسا ظاهر بسیار متواضع و خاکسار دارد، ولی در باطن به دام غرور گرفتار است. مولانا میگوید: مثل چنین کسی، مثل آب زلال و صافی است که در زیر و بستر آن پر از سرگین باشد. اگر کسی آن آب زلال را زیر و رو کند، تعفن آن مشخص میشود. شخص متکبّر نیز این چنین است که اگر او را عصبانی کنند، بوی تعفن آن خوی زشت نمایان میشود.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |