( 3311)بلعم باعور را خلق جهان |
|
سُغبه شد مانند عیسای زمان |
( 20)سجده ناوردند کس را دون او |
|
صحّت رنجور بود افسون او |
( 3313)پنجه زد با موسی از کبر وکما ل |
|
آن چنان شد که شنید ستی تو حال |
( 3314)صد هزار ابلیس و بلعم در جهان |
|
همچنین بوده ست، پیدا و نهان |
( 3315)این دو را مشهور گردانید اله |
|
تا که باشد این دو بر باقی گواه |
( 3316)این دو دزد آویخت از دار بلند |
|
ورنه اندر قهر بس دزدان بدند |
( 3317)این دو را پرچم به سوی شهر برد |
|
کشتگان قهر را نتوان شمرد |
( 3318)نازنینی تو ولی در حدّ خویش |
|
الله الله پامنه از حدّ بیش |
( 3319)گر زنی بر نازنین تر از خودت |
|
در تگ هفتم زمین زیر آردت |
( 3320) قصّه عاد و ثمود از بهر چیست |
|
تا بدانى کانبیا را نازُکیست |
( 3321) این نشان خسف و قذف و صاعقه |
|
شد بیان عزّ نفس ناطقه |
( 3322)جمله حیوان را پی انسان بکُش |
|
جمله انسان را بکش از بهر هُش |
بلعم یا بلعام « درزبان عبری یعنی شکم پرست»، نام یکی از مدعیان نبوت است که در بین النهرین می زیست وپادشاه موآب او را مزد داده بود تا عبرانیان را لعنت ونفرین کند. وقتی که بلعام به سوی عبرانیان می رفت، اُلاغ او بر جای ماند وحرکت نکرد، وفرشته یی از جانب خداوند آمد که: به جای لعنت، عبرانیان را دعا کن. این خلاصه یی از روایات کتاب مقدس( تورات وانجیل) دربارهْ بلعام است. ولی سور آبادى شرح مبسوطى نوشته که خلاصه آن این است: مردم شهر اریحا از موسى بترسیدند همه به نزدیک بلعام آمدند که مستجاب الدعوة بود تا بر موسى نفرین کند. گفت او به فرمان خداست، شما باید بدو ایمان بیاورید. مردم اریحا زن بلعام را با زر و گوهر بفریفتند، و او شوهر را بفریفت تا موسى را نفرین کرد و آنان در تیه گرفتار شدند. موسى (ع) نیز در حق او نفرین کرد و آن نور معرفت از وى گرفته شد.[1]
سُغْبَه: فریفته.
سجده کردن: (علاوه بر معنى مشهور کلمه) فروتنى کردن، تعظیم کردن، ستودن:
چو شعر من بخوانى دوست و دشمن تو را سجده کند خندان و گریان
ناصر خسرو
دون: جز، غیر از.
صحت: تندرستى.
افسون: فسون، دم، دمیدن، نفس،
عزائم: آن چه براى بهبودى بیمار خوانند.
پنجه زدن: در افتادن، زور آزمایى کردن: «پنجه با شیر انداختن و مشت با شمشیر زدن کار خردمندان نیست» (گلستان، ص 178).
بر دار آویختن: مجازاً شهره ساختن، مشهور کردن.
پرچم: موى پیش پیشانى است،کاکل نوعی گاو کوهی است که شکاربانان ودلیران بر بالای درفش یا نیزهْ خود نصب می کردند واین نشانهْ قدرت وغلبهْ آنها بود، پرچم به معنی بیرق از همین معنی است.
پرچم به سوى شهر بردن: موى پیشانى آنان را گرفته کشان کشان گرداندن. شهره ساختن، اعلام غلبه بردشمن،وبیان پیروزی، ودر آن اشاره است به آیه «یُعْرَفُ اَلْمُجْرِمُونَ بِسِیماهُمْ فَیُؤْخَذُ بِالنَّواصِی وَ اَلْأَقْدامِ» [2]
نازنین: (ناز نین، پسوند نسبت) دوست داشتنى، گرامى. محبوب،
تگ: قعر، درون، ژرفا.پست ترین مرتنه درجهان خاکی
هفتم زمین: در روایت است که زمین هفت است و میان هر زمین با زمین دیگر پانصد سال راه، و زمین هفتم سقر است و ابلیس در سقر است دو دست او به آهن بسته .[3].
عاد و ثمود: از قبیلههاى قدیم عرب بودهاند که در قرآن کریم بدانها و عذابى که بدیشان رسید، اشارت شده است. هود پیمبر قوم عاد بوده است و صالح پیمبر قوم ثمود. سرزمین قوم عاد میان عدن و حَضْرَموت بوده است و سرزمین ثمودیان حِجْر و دومة الجندل (بیابانی میان حجاز و شام).[4]
نازکى: زود رنجى. لطافت طبع: «آن زیارت کننده که نازکى اولیا را مىداند و عظمت ایشان را» (فیه ما فیه، ص 122، به نقل از فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوى) خَسف: فرو رفتن، فرو بردن در زمین.
خسف: یعنی ناپدید شدن.
قذف: انداختن سنگ، انداختن، سنگباران.
صاعقه: آذرخش. آتشی که از رعد وبرق درگیر شود وبه زمین اصابت کند.
نفس ناطقه: نفسى که تنها انسان آن را دارد. آن چه آدمى را از دیگر جانداران جدا سازد. فصل ممیّز انسان از دیگر جانداران. و در این جا مقصود از دارنده نفس، پیمبر یا ولى کامل است.
هُش: عقل. روحی که قادر به ادراک معرفت حق باشد.
اما مولانا براساس روایات مفسران قرآن، بلعم، پسر باعور را یکی از زاهدان بنیاسرائیل میداند که مشمول توجه خداوند نیز بود، اما به دلیل تکبر و غرور و مقابله با موسی، در شمار گمراهان درآمد. در قرآن نامی از بلعم نیست، اما مفسران آیهْ 175 سورهْ اعراف را اشاره به او میدانند که: «ای پیامبر بر مردم حکایت کسی را بخوان که ما آیات خود را به او عطا کردیم، اما از آن آیات سر پیچید...و از گمرهان شد». به هر حال مولانا چنان که شیوه اوست در تأیید سخنان پیشین خود که آدمى نباید به عبادت و پرهیزکارى خود غرّه شود و باید پیوسته میان خوف و رجا به سر برد، این داستان را شاهد آورده است.
به موجب این اعتقاد، بلعم بهقول مولانا، مانند عیسای زمان، خلق را مسحور خود کرده بود. او را تعظیم میکردند، دم او را شفای بیماران میدانستند، اما بلعم دچار بیماری روحی خطرناک خود بزرگ بینی و تکبر و غرور شد و مدعی شد که کمال معنوی او با موسی برابر یا از او برتراست. مولانا میگوید کسانی که بر اثر کبر و غرور و دیگر رذایل اخلاقی، مانند بلعم و یا ابلیس، از صراط الهی باز ماندند و گمراه شدند، افراد کمی نیستند، بلکه بیشمارند. خداوند برای عبرت مردم، این دو نفر را مشهور و پرچم آنها را برافراشت، تا مایه عبرت دیگر انسانها شوند. ای انسان! تو عزیزی و محترمی، ولی به اندازهْ خود، از خدا بترس و پای خود را فراتر مگذار و بر اثر خود بزرگبینی با عزیزتر و محترمتر از خودت، مقابله مکن که اگر چنین کنی، تو را از آسمان هفتم به پایینترین مرتبهْ زمین تنزّل خواهند داد. همهْ غریزههای نفسانی و رذایل اخلاقی خود را که موج تحکیم جنبهْ حیوانیت تو میشود، باید در پای انسانیت خود فدا کنی، زیرا انسان شایستگی ادراک حقایق الهی را دارد. اما انسان هم باید تمام هستی خود را فدا کند تا به این هوش معرفتیاب برسد.
[1] - (قصص قرآن، (ص 88- 92).
[2] - سوره الرحمن، آیه41.
[3] - (کنز العمال، ج 6، ص 157- 158)
[4] - کشف الاسرار و عدة الابرار (ج 3، ص 661)
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |