سیر نزولى انسان
( 3323)هُش چه باشد عقل کلّ هوشمند |
|
هوش جزئی هش بود، اما نژند |
( 3324)جمله حیوانات وحشی زآدمی |
|
باشد از حیوان انسی در کمی |
( 3325)خون آنها خلق را باشد سبیل |
|
زآن که وحشیاند از عقل جلیل |
( 3326)عزت وحشی بدین افتاد پست |
|
که مر انسان را مخالف آمده ست |
( 3327)پس چه عزت باشدت ای نادره |
|
چون شدی تو حمُر مستنفره |
( 3328)خر نشاید کشت از بهر صلاح |
|
چون شود وحشی، شود خونش مباح |
( 3329)گرچه خر را دانش زاجر نبود |
|
هیچ معذروش نمیدارد ودود |
( 3330)پس چو وحشی شد از آن دم آدمی |
|
کی بود معذور ای یار سَمی؟ |
( 3331)لاجرم کفّار را شد خون مباح |
|
همچو وحشی پش نشّاب و رماح |
( 3332)جفت و فرزندانشان جمله سبیل |
|
زآن که بیعقلاند و مردود و ذلیل |
( 3333)باز عقلی کو رمد از عقل عقل |
|
کرد از عقلی، به حیوانات نقل |
هُش: مخفّف هوش.
عقل کلّ: عقل اوّل.
نژند: لاغر، ضعیف، ناتوان.
حیوان انسى: دام. جانداران که با آدمى انس گیرند.
کمى: کم ارزش بودن.
سبیل: روا، مباح، حلال، بىبها، مأخوذ از ترکیب «فى سبیل اللَّه» در راه خدا:
پیش درویشان بود خونت مباح گر نباشد در میان مالت سبیل
(گلستان، ص 184)
وحشی: یعنی حیوان و در مقابل آن انسان یعنی انسان معرفتجو و مشتاق حقیقت.
وحشی شد از آن دم: یعنی از نَفَس رحمانی وهدایت پروردگار روی گردانید.
جَلیل: بزرگ.
عقل جلیل: همان عقل کلِ هوشمند است که قادر به سیرالیالله و ادراک اسرار حق است.
نادره: عجیب، شگفت.
حُمُر: جمع حمار: خر.
نمستنفره: (اسم فاعل از استنفار) رمنده. برگرفته است از قرآن کریم :«کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُّسْتَنفِرَةٌ . فَرَّتْ مِن قَسْوَرَةٍ»: گویى گورخرانى رمیدهاند، که از (مقابل) شیرى فرار کردهاند![1].
ُشّاب ورُماح: یعنی تیرها و نیزهها.
عقل عقل: همان عقل کل عقل کامل، یا نخستین جلوه پروردگار است و اگر عقل جزئی ما از عقل کلی و از جلوههای ذات الهی رم کند و گریزان شود، دیگر عقل نیست، بلکه پدیدهْ حیوانی است.
از بهر: براى، به خاطر.
صَلاح: سودمند بودن، فایده داشتن.
مُباح: حلال.
زاجِر: مانع، باز دارنده.
وَدود: از نامهاى خدا.
سَمى: بلند مرتبه،بلند پایه.
یارِ سمی: یعنی دوست بلند پایه،رفیق اهل معرفت.
نَقل: انتقال.
( 3323) هوش چیست؟ هوش عقل کل است عقل جزئى نیز هوش است ولى هوش پست.( 3324) تمام حیواناتى که از انسان دورى مىکنند و نسبت باو وحشى هستند از حیواناتى که با انسان مأنوس و اهلى هستند پستترند. ( 3325) خون آنها براى خلق سبیل و مباح است براى اینکه از عقل صاحب جلال گریزان هستند.( 3326) عزت وحشیان براى آن از میان رفته که مخالف امر انسان شدهاند.( 3327) (در قرآن مجید در حق کفار مىفرماید: »کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ »یعنى مثل اینکه خران گریختهاى هستند که از جلو شیر فرار کردهاند حضرت مولوى اشاره به آیه مزبور مىفرماید) وقتى تو وحشى گردیده و چون خر گریخته شدى دیگر چه عزتى دارى. ( 3328) کشتن خر جایز نیست ولى وقتى وحشى شد خونش مباح مىشود.( 3329) خر دانش ندارد که او را از وحشى بودن باز دارد ولى با این وصف خدا او را معذور ندانسته است.( 3330) پس اگر آدم از گفتار فرستاده خدا وحشى گردیده و متنفر شد چگونه معذور خواهد بود.( 3331) از این جهت همان طور که خون حیوانات وحشى نزد تیر اندازان و نیزه پرانان حلال است خون کفار نیز حلال شده است.( 3332) زن و فرزندشان سبیل است چون عاقل نبوده و رانده از درگاه خدا و ذلیل هستند.( 3333) عقلى هم که از عقل عقل رم کرده دورى گزیند از مرتبه عقل فرود آمده در شمار حیوانات قرار گرفته است.
مولانا هوشِ معرفتیاب را تعریف میکند، که همان عقل کل است. وی هوش جزئی (عقل جزئی) را از سنخ عقل کل میداند اما در مقایسه، ضعیف و کمتوان میباشد. مولانا بارها از عقل و هوش کلی سخن گفته است و آن را تحسین میکند و درجهْ اعتبار انسان را به مقدار بهرهمندی از عقل و هوش میداند. انسان برای بقای خود مجاز است که خون حیوان را بریزد، زیرا حیوان از عقل عالی، یا عقل معرفتیاب دور است.
مولانا میگوید: خر را برای آن که تربیت شود نباید کشت، چون فایده ندارد. اما اگر وحشی و نافرمان باشد، میتوان هر بلایی را بر سرش آورد. البته خر نمیفهمد و آنچه زاجر او (چارپادار) میداند، او درک نمیکند، با این حال خدای مهربان او را معذور نمیداند و چون عقل ندارد باید با چوب او را ادب کرد. حال، در جاییکه خداوند، خر ناآگاه را معذور ندارد، انسانی که نخواهد بفهمد، طبعاً معذور نخواهد بود. لذا مولانا میگوید: ای انسان شگفتانگیز و ای رفیق اهل معرفت! اگر بخواهی از نفَس رحمانی اولیاءالله و هدایت پروردگار گریزان باشی چه عزتی برای تو خواهد ماند. مولانا نتیجه میگیرد که کفار، همان انسانهایی هستند که نمیخواهند بفهمند و از نفس رحمانی رویگردانند. لذا نه تنها خودشان، که خون زن و فرزندانشان نیز مباح است.
ازاین بیان نیزسرّ جنگ با کفّار مشخص می شود. مولانا مىگوید خر جاندارى است اهلى و نمىباید او را کشت لیکن اگر وحشى شد و دیگران را آسیب رساند کشتنش رواست. درست است که خر را خردى نیست تا او را از گزند رساندن به دیگران منع کند ولى چون موجب آزار دیگران است جاهل بودن مانع از کشتن او نمىشود. کافران نیز چنینند و سرّ آیه قرآن کریم که: «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ اَلدِّینُ لِلَّهِ».. بکشید آنان را تا فتنهاى نماند و دین خدا را باشد...»[2]
مولانا می گوید:درست است که اینان داراى عقل جزئى بودند اما به گرایش به کفر آن عقل را از دست دادند و به مرحله حیوانى منتقل شدند که: «أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ.- » آنان همچون چار پایانند، بلکه گمراهترند»[3] پس عزّت آدمى به عقل است و اگر عقل را از دست داد آن عزّت را از دست مىدهد و به مرحله حیوانى مىرسد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |