عاقبت شئوم خود بینی وقدرت طلبی
( 3334)همچو هاروت وچو ماروت شهیر |
|
از بطر خوردند زهر آلود تیر |
||
( 3335)اعتمادی بودشان بر قدس خویش |
|
چیست بر شیر اعتماد گاو میش؟ |
||
( 3336)گرچه او با شاخ صد چاره کند |
|
شاخ شاخش شیر نر پاره کند |
||
( 3337)گر شود پُر شاخ همچون خار پشت |
|
شیر خواهد گاورا ناچار کُشت |
||
( 3338)گر چه صرصر بس درختان میکند |
|
با گیاهِ تر، وی احسان میکند |
||
( 3339)بر ضعیفیِ گیاه آن باد تند |
|
رحم کرد، ای دل تو از قوّت مَلنُد |
||
( 3340) تیشه را ز انبوهى شاخ درخت |
|
کى هراس آید ببُرَّد لخت لخت |
||
( 3341) لیک بر برگى نکوبد خویش را |
|
جز که بر نیشى نکوبد نیش را |
||
( 3342) شعله را ز انبوهى هیزم چه غم |
|
کى رمد قصّاب ز انبوهى غنم |
مأخذ آن داستانى است که مفسّران ذیل آیه 102 سوره بقره نوشتهاند، و آن اینکه فرشتگان آدمیان را بر گناهانشان سرزنش کردند، پروردگار فرمود آنان را سرزنش مکنید که آن شهوت که در آدمیان است اگر در شما بود بدتر مىکردید، و اگر خواهید آزموده شوید بهترین خود را بگزینید تا او را به طبع آدمیان گردانم و شما عجایب بینید. آنان سه فرشته از میان خود برگزیدند: عزا و عزایا و عزازیل.
خدا آنان را به طبع آدمیان گردانید و به زمین فرستاد. عزازیل دانست که خود را نگاه نتواند داشت استعفا خواست خدا او را به آسمان برد. عزا و عزایا روز را میان مردم به داورى مىگذراندند و شب با خواندن نام بزرگ خدا به آسمان مىرفتند. روزى زنى زهره نام که سخت زیبا بود نزد آنان آمد و از شوى خود شکایت کرد. آنان فریفتهى او شدند و گفتند اگر به حکم ما شوى تو را از شوهر جدا سازیم. پذیرفت و آنان به ناحق او را از شوى وى جدا کردند. زن فرشتگان را به جایى خلوت برد چون قصد او کردند، گفت من هنوز از شوى ایمن نیستم مگر او را هلاک کنید. فرشتگان شوى وى را هلاک کردند. زن گفت یک کار دیگر مانده است من بت پرستم شما نیز باید بت به پرستید. آنان سر باز زدند. گفت اگر بت نمىپرستید باید مى خورید. پذیرفتند. زن خود را بیاراست. چون قصد او کردند گفت آن نام بزرگ خدا را به من بیاموزید، بیاموختند. زهره آن نام بر خواند و به آسمان شد. آنان چون به خویش آمدند دیدند حکم به ناحق کرده و مردى را کشته و مى خوردهاند. به زاری پرداختند و نزد عابد آن زمان شدند. عابد گفت شما سزاوار عذاب خدایید این جهان را خواهید یا آن جهان را. گفتند: این جهان پایان یافتنى است اما آن جهان نه. عذاب این جهان پذیرفتند و خدا آنان را در چاهى سر نگون بیاویخته است و به عذاب گرفتارند.[1] و در تفسیر درّ المنثور آمده است که آن چاه در سرزمین بابل است.
هاروت و ماروت: در باره ریشه این واژه اختلاف است. جفرى به نقل از مارجلیوث نویسد که «این دو کلمه از ریشه آرامى است به معنى طغیانگر و بد کردار و گوید: ونسینک اصل کلمه را قدرت و فرمانروایى معنى کرده و لاگارد آن دو را با دو واژه اوستایى «هئورواتات» و «امرتات» منطبق دانسته است. واژه نخست به معنى کمال و رسایى و واژه دوم به معنى جاودانى است» [2] درادبیات ما هاروت وماروت مَثَلِ غرور وخود بینی اند.
بَطَر: یعنی خود بینى، تکبر، غرور، ناسپاسى.
اعتماد کردن: تکیه داشتن.
قدس: پاک دامنى، بىگناهى.
شاخ شاخ: جدا جدا، قطعه قطعه.
صَرصَر: تند باد. مطابق روایات بادی است که قوم عاد را ازمیان برد.
لُندیدن: شکایت کردن، زیر لب از روى خشم سخن گفتن، غرغر کردن.
قوّت مَلنُد: یعنی اظهار قدرت مکن.
لَخت لَخت: پاره پاره.
نیش: به معنى بر آمدگى، سطبرى. ضخامت. و نیش دوم به معنى لبه، تیزى.
غَنَم: گوسفند.
انبوهى غنم: بسیارى گوسفندان:
گوسفندان گر برونند از حساب ز انبهیشان کى بترسد آن قصاب
4145/ 3
( 3334) مثل آن هاروت و ماروت معروف که از روى غفلت از خود راضى و شاد کام بودند همان غفلت باعث شد که آماج تیر زهر آلود شدند.( 3335) بقدس و پاکى خود اعتماد داشتند تصور کنید اگر گاومیش بشیر اعتماد کند اعتماد او چه خواهد بود.( 3336) اگر گاومیش با شاخهاى خود دفاع کرده صد مرتبه چاره جویى کند بالاخره شیر نر او را پاره و شاخ شاخش خواهد کرد.( 3337) اگر مثل خار پشت تمام بدنش پر از شاخ باشد بالاخره شیر او را خواهد شکست.( 3338) باد صرصر که درختان کهن را از بن مىکند گیاهان پستتر را نوازش کرده با آنها بخوشى رفتار مىکند. ( 3339) باد بر ضعیفى گیاه رحم مىکند پس تو اى دل بر توانایى خود گزاف گویى نکن.( 3340) تیشه از زیاد بودن شاخههاى درخت باک ندارد و بتدریج او را مىبرد.( 3341) ولى خود را ببرگ آشنا نمىکند و جز با ریشه او که شاخ است مزاحمت ندارد.( 3342) شعله از انبوهى هیزم باک ندارد و قصاب را از زیادى گوسفند غمى نیست.
مولانا پس از بیان ماجرای کاتب وحی و قصهْ بلعم باعورا، که هر دو از شمول عنایت پروردگار دچار خودبینی و گمراهی شدند، برای سومین نمونه، به یاد هاروت و ماروت میافتد که آن دو فرشته هم پنداشتند که دامن پاکشان آلوده نخواهد شد. این تصور باعث شد که خود را برتر از انسان بدانند، اما آزمایش الهی آنها را رسوا کرد و آماج تیر زهرآگین قهر الهی واقع شدند.
سپس مولانا انسان مغرور را به گاومیشی تشبیه میکند که در برابر شیر، سلطان جنگل، عرض وجود میکند، غافل از اینکه اگر تمام تن او مانند خارپشت پر از شاخ باشد، باز هم شیر او را پارهپاره خواهد کرد. هاروت و ماروت میپنداشتند، این انسان خاکی است که به گناه و شهوت آلوده است. اما پس از آنکه خود نیز از آن برحذر نماندند، در چاه بابل آویخته شدند. این برای دیگر فرشتگان بود تا خودبین نشوند. در ادبیات ما هاروت و ماروت مَثَل غرور و خودبینیاند.
مولانا میگوید: این دو فرشته هرگاه گناه و فسق مردمان جهان را از جایگاه خود میدیدند، از روی خشم و عیبجویی دست خود را گاز میگرفتند. ولی عیب خود را نمیدیدند و مانند کسی که چهرهْ زشت خود را در آینه میبیند و با خشم و ناراحتی از آینهْ روی میگرداند. شخص خودبین، اگر در کسی عیبی و لغزشی مشاهده کند، آنچنان خشمگین و آتشین میشود که گویی شرارهْ دوزخ و لهیب جهنم برجانش افتاده است.
چکیده کلام مولانا این است که اگر انسان در برابر این قدرت خود را کوچک وناچیز بداند از آن ضربتی نخواهد خورد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |