( 3508)رفت فکر، و روشنایی یافتند |
|
نحر و بحر آشنایی یافتند |
( 3509)مرگ، کین جمله از او در وحشتاند |
|
میکنند این قوم بر وی ریشخند |
( 3510)کس نیابد بر دل ایشان ظفر |
|
بر صدف آید ضرر، نه بر گهر |
( 3511)گر چه نحو و فقه را بگذاشتند |
|
لیک محو ِفقر را برداشتند |
( 3512)تا نقوش هشت جنّت تافته است |
|
لوح دلشان را پذیرا یافته است |
( 3513)برترند از عرش و کرسی و خلا |
|
ساکنان «مقعد صدق» خدا |
نحر و بحر: ترکیب عطفى است، نحر گلو گاه و پیش سینه است. و بحر دریا. و شارحان به سلیقه خود از این دو کلمه تعریفى کردهاند، یعنی بالاترین حد و اصلیترین منبع هر چیز، نحر، به معنای غلبه معنوی بر چیزی، نیز میباشد. و محتملاً درست همان است که در حاشیه چاپ نیکلسون احتمال داده شده، نهر و بحر: جوى و دریا، هر یک به مقدار استعداد خویش از آشنایى برخوردار شدند بعضى به نهر رسیدند و بعضى به بحر.
نحو: علمى است که بدان حرکت آخر اسم و یا فعل معرب را در لغت عربى دانند.
فقه: علم به احکام شرعى فرعى است از دلیلهاى تفضیلى آن. و از این دو کلمه علوم ظاهرى مقصود است.
محو: قشیرى گوید: «محو رفع اوصاف عادت است»[1] و بعضى گفتهاند فناى افعال بنده است در فعل حق.
فقر: واگذاردن نفس است در اختیار احکام اللَّه.
هشت جنّت: شاید اشارتى است بدان که بهشت را هشت در است [2]و یا چنان که در بعض فرهنگها آمده است: خلد، دار السلام، دار القرار، جنّت عدن، جنت المأوى، جنت النعیم، علیین، فردوس[3] و بعض شارحان مثنوى هشت بهشت را: جان، شنوایى، بینایى، گویایى، علم، قدرت، خواهش، و خرد معنى کرده [4]
عرش: تختگاه پروردگار است که فرشتگان در گرد آن به تسبیح مشغولند
کرسی: موضع امر و نهی، و مُلک و قدرت حق است.
خلا: خلا، وراى عرش حضرت حق است. ظاهراً به مرتبهای از هستی اشاره دارد که آثار وجود مادی در آن نیست، یعنی ماورای این جهان. منظور مولانا این است که: مردان حق از هر چه تصور کنی بالاترند و در پناه حق سکونت یافتهاند.
مقعد صدق: (نشستگاه راستی و درستی) اشاره به این آیه است که میفرماید:«إِنَّ اَلْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ» ( محقق است که پرهیزکاران در باغها و کنار نهرها در نشیمنگاه صدق نزد پادشاه توانا هستند) [5]
( 3508) فکر را گذاشته و روشنایى یافته و بصحرا و دریاى آشنایى رسیدهاند.( 3509) مرگ که همه از آن هراسان و لرزانند آنان بمرگ لبخند زده و بریش مرگ مىخندند.( 3510) آنها چون صدف پر گوهرى هستند که کسى بر دل آنها دست نخواهد یافت.( 3511) اگر چه علم نحو و درس فقه را رها کردهاند ولى در عوض درس محو خوانده و بدولت فقر رسیدهاند.( 3512) هر وقت و هر چه نقوش بهشتى نور افشانى کرده لوح دل آنان را پذیرا دیده است.( 3513) آنها از عرش و کرسى و خلاء بالاتر رفته در نشیمنگاه صدق در پیشگاه خداى خود منزل گرفتهاند.() صد نشان و علامت دارند و محو و فانى صرفند چه نشان و علامتى که عین دیدار خداوندى هستند.
مفهوم کلام مولانا در این ابیات این است که مردان حق در مرتبه عینالیقین، فکری از خود ندارند و به نور حق روشناند و از بالاترین منبع آشنایی و معرفت برخوردارند. از نگاه مولانا اهل صیقل و یا مردان حق، چنان در حق فانیاند که کسی جز حق بر دل آنان غلبه نمییابد و دل آنها مانند گوهری بیآسیب میماند؛ اگر برخوردی هم با این جهان دارند به جسم آنها مربوط است که مانند صدف این دل را در خود نگه میدارد. این افراد علوم ظاهری را رها کردهاند اما محو ِفقر را آموختهاند که فنای خود و خودبینی در برابر پروردگار است، چنان که همه اهل فقر چنیناند. نقش حقیقی بهشت را در دل این عارفان میتوان یافت و آن جلوه حق است.
[1] - (ترجمه رساله قشیریه، ص 42)
[2] - (سنن ابن ماجه، کتاب جنائز، باب ثواب فرزند مرده)
[3] - (غیاث اللغات):
[4] - (نیکلسون، از صارى عبد اللّه).
[5] - سوره قمر آیهْ 55
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |