( 3574)چار جوی جنّت اندر حکم ماست |
|
این نه زور ما، ز فرمان خداست |
( 3575)هر کجا خواهیم، داریمش روان |
|
همچو سحر اندر مراد ساحران |
( 3576)همچو این دو چشمه چشم روان |
|
هست در حکم دل و فرمان جان |
( 3577)گر بخواهد، رفت سوی زهر مار |
|
ور بخواهد، رفت سوی اعتبار |
( 3578)گر بخواهد، سوی محسوسات رفت |
|
ور بخواهد، سوی ملبوسات رفت |
( 3579)گر بخواهد، سوی کلیات راند |
|
ور بخواهد، حبس جزویات ماند |
( 3580)همچنین هر پنچ حس، چون نایزه |
|
بر مراد و امر دل شد جایزه |
( 3581)هر طرف که دل اشارت کردشان |
|
میرود هر پنچ حس، دامن کشان |
( 3582)دست و پا، در امر دل اندر مَلا |
|
همچو اندر دست موسی آن عصا |
( 3583)دل بخواهد، پا در آید زو به رقص |
|
یا گریزد سوی افزونی ز نقص |
( 3584)دل بخواهد، دست آید در حساب |
|
با اصابع، تا نویسد او کتاب |
( 3585)دست در دست نهانی مانده است |
|
او درون، تن را برون بنشانده است |
( 3586)گر بخواهد، بر عدو ماری شود |
|
ور بخواهد بر ولی یاری شود |
( 3587)ور بخواهد، کفچهای در خوردنی |
|
ور بخواهد، همچو گرز ده مَنی |
چار جوى جنّت: چار جوى بهشت، و آن چار، آب، شیر، خمر، و عسل است که بهشتیان از آنها نوشند. [1]
زهر و مار: استعاره از آن چه آدمى را زیان رساند.
اعتبار: آن چه آدمى از آن پند گیرد و سود برد.
محسوسات: آن چه به وسیله پنج حس در یابند.
ملبوسات: آن چه مشتبه باشد، و مقصود خیالهاست. و بعضى به معنى پوشیدنى گرفتهاند.
کلیات: به معنی عناصر چهارگانه خلقت (آب و باد و خاک و آتش)، و یا استنباط کلی و قانونی ـ که امور کلی استـ میباشد، و مفهومهایى که بر افراد بسیار صدق کند.
جزویات: جزئیات، مفهومهایى که بر افراد بسیار نتوان حمل کرد.
نایزه: نایژه، لولهاى که مایع از آن عبور کند، وبه معنی لوله کوچک برای انشعاب آب است؛ یعنی در حواس پنجگانه ما نیز مانند یک انشعاب کوچک آب، جریانهای حسّی به خواست دل، روان است.
دل: قلب، نفس ناطقه. آن چه منشأ اراده آدمى است.
در حساب آمدن: به کار گرفته شدن.
اصابع: جمع اِصبَع: انگشت.
نهان: ناپیدا، که به ظاهر دیده نمىشود و مقصود دل است.
ولى: دوست.
کفچه: یعنی قاشق بزرگ، ملاقه
در این قسمت مولانا تأثیر امر خدا را مانند تأثیر جان و دل در حرکات چشم میشمارد، زیرا درون ما، چشم را هر لحظه به سویی که مطلوب جان است، میکشاند. همچنین دل و جان در رفتار و امور ظاهر نیز تأثیر میگذارند؛ چون حواس و اندامهای ما در اختیار دل و خواستهای درونی ما هستند. مولانا میگوید: دست نیز به اختیار یک دست نهانی است که همان جان یا دل است و از درون تن را اداره میکند. این دل چیست که چنین قدرت را در اختیار دارد؟ چنان که اشارت شد در تعبیر مولانا و دیگر عارفان از دل عضو صنوبرى معلوم، مقصود نیست. بلکه مراد از دل همان نفس ناطقه است که محل ادراک حقایق است و اسرار:
پس بود دل جوهر و عالم عرض سایه دل چون بود دل را غرض
2266 / د3
دل محیط است اندر این خطّه وجود زر همىافشاند از احسان وجود
2272 / د3
نفس ناطقه را چنان قدرتى است که تواند خواهشهاى حیوانى را در مهار خود کشد. اگر آدمى بدین رتبت رسید و نفس را اسیر عقل ساخت، همه چیز را در فرمان خویش آورده و اگر هوى بر او دست یافت، از حیوان فروتر خواهد بود که «أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»[2] و خداى ناخواسته اگر آدمى به چنین منزلى افتاد و نکوشید تا خود را از آن برهاند تا قیامت بد بخت خواهد بود.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |