( 3588)دل چه میگوید بدیشان؟ ای عجب |
|
طُرفه وصلت، طرفه پنهانی سبب |
( 3589)دل مگر مُهر سلیمان یافته است؟ |
|
که مهار پنچ حس برتافته است |
( 3590)پنج حسی از برون میسور او |
|
پنج حسی از درون مأمور او |
( 3591) ده حس است و هفت اندام و دگر |
|
آنچه اندر گفت نآید میشُمر |
( 3592)چون سلیمانی دلا در مهتری |
|
بر پری و دیو، زن انگشتری |
( 3593)گر در این مُلکت بری باشی زریو |
|
خاتم از دست تو نستاند سه دیو |
( 3594)بعد از آن عالم بگیرد اسم تو |
|
دو جهان محکوم تو، چون جسم تو |
( 3595)ور ز دستت دیو خاتم را ببُرد |
|
پادشاهی فوت شد، بختت بمُرد |
( 3596)بعد از آن یا حسرتا شد یا عباد |
|
بر شما محتوم، تا یوم التناد |
( 3597)مکر خود را گر تو انکار آوری |
|
از ترازو و آینه، کی جان بری؟ |
طرفه: شگفت، عجیب.
وصلت: اتصال، پیوند.
مهر سلیمان: انگشترى که سلیمان در اختیار داشت و با نیروى آن دیوان را فرمان مىداد.
پنج حس: حسهاى ظاهرى.
بر تافتن: نگه داشتن، باز داشتن.
پنج حس برون: لامسه، ذائقه، باصره، شامه، سامعه.
پنج حس درون: حس مشترک، خیال، وهم، حافظه، و متصرفه.
مَیْسور: ممکن، در اختیار.
هفت اندام: یعنی تمام بدن و اعضا و جوارح و هرچه که هست، ماموران دلاند.
مُهر سلیمان: همان خاتم سلیمان است که مطابق روایات بر آن اسم اعظم بود و او را بر همه فرمانروا کرده بود.
انگشترى زدن: مهر کردن، مهر نهادن، مجازاً مسخر کردن، به فرمان آوردن:
چون سلیمان باش بىوسواس و ریو تا تو را فرمان برد جنّى و دیو
خاتم تو این دل است و هوش دار تا نگردد دیو را خاتم شکار
1151- 1150/ د 4
خاتم: همان حکومت دل و جان، و نفوذ معنوی در امور جاری زندگی است.
بری باشی زریو: یعنی فریب نخوری.
سه دیو: ظاهراً کنایه از مکر و شهوت و قدرت طلبی است. نیکلسون احتمال داده است: نفس، هوى و هوس باشد ولى به نظر مىرسد سه دیو متأثر از بیت سنایى است:
عمر دادى به مکر و شهوت و زور چه تو مردم چه دیو و دد چه دستور
با همه حسرت و فغان و غریو پاى عقلت به بستهاند سه دیو
(سنایى، حدیقه، ص 374)
و مؤید آن قرآن کریم است. « زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ اَلشَّهَواتِ مِنَ اَلنِّساءِ وَ اَلْبَنِینَ وَ اَلْقَناطِیرِ اَلْمُقَنْطَرَةِ مِنَ اَلذَّهَبِ وَ اَلْفِضَّةِ.»- زینت داده شده است مردمان را دوستى شهوتها از زنان و فرزندان و پوستهاى پر از طلا و نقره..[1]
عالم بگیرد اسم تو: شهره جهان شوى، جهان تو را مسخر شود.
چون جسم تو: آن چنان که اندام تو در فرمان توست.
یا حسرتا: اى دریغا. برگرفته است از قرآن کریم: « یا حَسْرَةً عَلَى اَلْعِبادِ ما یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِءُونَ- اى دریغا بر بندگان نیاید آنان را فرستادهاى جز که او را ریشخند کنند.[2]
محتوم: حتم، مسلّم، رد نشدنى.
یوم التناد: روز پراکنده شدن و از یکدیگر گریختن. یوم التناد از نامهاى قیامت است: «وَ یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ یَوْمَ اَلتَّنادِ- » و اى مردم من بر شما مىترسم از روز تناد»[3]
ریو: مکر، دو رویى.
مهر پنچ حس برتافتهست: یعنی آنها را به اختیار دارد و به هر سویی میکشاند.
مولانا از خود میپرسد: دل، به این حواس و اندامها چه میگوید؟ میان آنها چه پیوند عجیب و شگفتآوری است. بعد از آنچه درباره دل و جان و تأثیر آنها در حرکات و حواس انسان گفته شد، مولانا به زبان ستایش با دل سخن میگوید که ای دل! تو در فرمانروایی مانند سلیمانی...
در پایان مولانا میگوید: اگر معنویت و پیوند با حق، در زندگی ما حاکم نباشد، بعد از آن جز حسرت و عذاب روز قیامت چیزی نخواهد بود. «أَن تَقُولَ نَفْسٌ یَا حَسْرَتَى علَى مَا فَرَّطتُ فِی جَنبِ اللَّهِ وَإِن کُنتُ لَمِنَ السَّاخِرِینَ»:(این دستورها براى آن است که) مبادا کسى روز قیامت بگوید: «افسوس بر من از کوتاهیهایى که در اطاعت فرمان خدا کردم و از مسخرهکنندگان (آیات او) بودم!»[4] و به آیهْ سوره مؤمن، که در آن یکی از مؤمنان دین موسی به فرعونیان میگوید: «وَیَا قَوْمِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ یَوْمَ التَّنَادِ»: ای مردم! من بر شما از روز کیفر میترسم، اشاره می کند.سپس دل را مخاطب قرار می دهد ومی گوید: ای دل: اگر تو مکری پیش آوری و باز انکار کنی، حقیقت پنهان نمیماند، زیرا ترازو و آینه همواره هستند
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |