( 3641)گر سمای نور بیباریده نیست |
|
هم زمین تار بیبالیده نیست |
( 3642)یؤمنون بالغیب میباید مرا |
|
زآن ببستم روزن فانی سرا |
( 3643)چون شکافم آسمان را در ظهور |
|
چون بگویم: هل تری فیها فُطور؟ |
( 3644)تا در این ظلمت تحرّی گسترند |
|
هر کسی رو جانبی میآورند |
( 3645)مدتی معکوس باشد کارها |
|
شحنه را دزد آورد بر دارها |
( 3646)تا که بس سلطان و عالی همّتی |
|
بنده بنده خود آید مدّتی |
خیال: تصور، اندیشه. خیال که آن را مصوره هم گویند قوتى است که صورت موجود در باطن را نگاه مىدارد. خیال را بعضى با وهم یکى گرفتهاند. واهمه یکى از حواس باطنى است، و چیزهاى نادیده را به نفس مىنمایاند،
نور: نورانى، روشن.
باریده: مقصود باران است.
تار: در بعض نسخهها «نار».
بالیده: روییده، گیاه.
یُؤْمِنوُنَ بِالْغَیْبِ: مىگروند به نادیده. جملهاى است از آیات قرآن کریم از جمله، آیه:«الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ»:هدایتیافتگان کسانی هستند که به غیب ایمان میآورند ؛ و نماز را برپا مىدارند؛ و از تمام نعمتها و مواهبى که به آنان روزى دادهایم، انفاق مىکنند.[1]
فانى سرا: این جهان، جهان فانى، دنیا.
هل ترى فیها فطور: آیا مىبینى در آن شکافها. برگرفته است از قرآن کریم: «اَلَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً ما تَرى فِی خَلْقِ اَلرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ اَلْبَصَرَ هَلْ تَرى مِنْ فُطُورٍ- » آن که آفرید هفت آسمان را بر بالاى هم نبینى در آفریده رحمان تفاوتى، باز گردان چشم را آیا مىبینى شکافهایى»[2]
معکوس: وارونه.
شحنه: داروغه.
تا که بس: بسا، بود که.
کش: به معنای خوش و خوشآیند است.
مولانا می گوید: اگر چیزى پنهان باشد در باره حقیقت و چگونگى آن تصورهاى گونهگون رود و چون حاضر شد و دیده آن را دید مجالى براى خیال نمىماند. جوان سلیمان را بر لب جو تنها و بىانگشترى دید در باره او دو دل شد چرا که او ظاهر سلیمان را دیده بود با حشمت و از حقیقت وى آگاه نه، و چون انگشترى به سلیمان رسید و جوان او را با آن علامت دید خیالش برفت. سلیمان بىانگشترى براى وى غایب بود و در باره او خیالها مىکرد همین که او را با انگشترى دید غیبت برفت. غیبت مقتضى غلبه قوت خیال است و حضور مستلزم زوال آن. آن که در حضور است حقیقت را مىبیند و آن که در غیبت است خیال بر وى غالب مىشود. در این جهان بنا بر مصلحت حقیقت باید نهفته ماند و حقیقت جویان از روى نشانه بدان راه برند.
و بسا که کارها واژگونه شود، عارفان به شبهت بر سردار روند، مجرمان با شیطنت بر کرسى سرورى نشینند. بیابان بىآب و گیاه را مفازه گویند که به معنى رستگارى است و بود که کسى از روى این نام به دام افتد. مردى را در رداى علم بینند و در پى او روند حالى که او را هیچ دانشى نباشد، و مردى در لباس زاهدان در آید و از زهد چیزى نداند:
دیده این شاهان ز عامّه خوف جان کین گُرُه کورند و شاهان بىنشان
چون که حکم اندر کف رندان بود لاجرم ذو النّون در زندان بود
1393- 1392 2
نیز بسا که متغلبان چیره گردند و پارسایان را زیر دست خود سازند که:
خواجه لقمان به ظاهر خواجهوش در حقیقت بنده لقمان خواجهاش
در جهان باز گونه زین بسى است در نظرشان گوهرى کم از خسى است
هر بیابان را مفازه نام شد نام و رنگى عقلشان را دام شد
یک گره را خود معرف جامه است در قبا گویند کو از عامه است
یک گره را ظاهر سالوس زهد نور باید تا بود جاسوس زهد
1475- 1471 2
مولانا در رابطه با زمینهْ ایمان به غیب می گوید: آسمان روشن، اگرچه ابر و باران ندارد و بر زمین تیره و خشک نمیبارد، اما باران و روییدنی بالقوه در طبیعت هست. بنابراین، همانطور که وجود بالقوهْ باران و گیاه را میپذیریم، باید به غیب هم ایمان بیاوریم. مولانا به این آیه اشاره میکند: هدایتیافتگان کسانی هستند که به غیب ایمان میآورند. به این دلیل روزن این دنیای فانی را به سوی آخرت بستم که احوال واقع در آخرت را غایبانه تصدیق کنند. ما انسانها باید بدانیم که تماس با غیب در همین جهان بسته، باارزشتر است از تماس با غیبی که پرده از رویش برداشته شود. ارزش ایمان به همین نکته برمیگردد. خداوند میفرماید: اگر این حقایق عالم غیب را ظاهر کنم و آسمانها را بشکافم، دیگر جای این ندارد که بپرسم در آن شکافی میبینی؟ .پروردگار میگوید: حقایق را در پردهْ غیب نهادهام تا در این جهان خاکی و تاریک، هر بندهای با توسل به قرائن و نشانهها به سویی در پی حقیقت برود.
پس پروردگار چنین خواسته است که مردم در این جهان حقیقت را نبینند و به غیب ایمان آورند. دریچه غیب به روى دنیائیان بسته است. اگر در این جهان هم مانند آن جهان حقیقت آشکار باشد هَلْ تَرى مِنْ فُطور (آیا در آسمان شکافها مىبینى) معنى نخواهد داشت. مولانا چنان که شیوه اوست از این جمله قرآنى نتیجه عرفانى مىگیرد و مىگوید خداوند در این جهان راهى براى رسیدن به حقیقت ننهاده است تا مردمان در تاریکى جستجو کنند و خود را به رنج افکنند تا نشانههاى حقیقت را بیابند.
آسمانى که بود با زیب و فر حق بفرماید که ثم ارجع بَصَر
یک نظر قانع مشو زین سقف نور بارها بنگر ببین هَلْ مِنْ فُطور
چون که گفتت کاندرین سقف نکو بارها بنگر چو مرد عیب جو
پس زمین تیره را دانى که چند دیدن و تمییز باید در پسند
تا بپالاییم صافان را ز دُرد چند باید عقل ما را رنج برد
2950- 2946 2
مردمان تا در این جهانند براى یافتن حقیقت باید تحرّى کنند و طبیعى است که هر کس براى یافتن حقیقت راهى را پیش گیرد و این سو و آن سو رود، لکن پایان همه راهها یک جا خواهد بود.
البته پنهانماندن حقیقت و رویآوردن به این سوی و آن سوی، گاه دیو را بر جای سلیمان مینشاند و دزد را بر داروغه مسلط میکند؛ حتی زمانی پادشاهان و مردان بزرگ، بندهْ بندهْ خود و در خدمت زیردستان قرار میگیرند، اما «مدتی» نه همیشه. از سوی دیگر بندگی و عبادت در سایه غیب ارزشمند است.پروردگار کسی را بندهْ خوب میداند که رازهای او را با همه در میان نگذارد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |