آن که با حق درآویخت ، خون خود بریخت . [نهج البلاغه]
عرشیات
دنباله قصه زید (22)
پنج شنبه 93 خرداد 22 , ساعت 8:45 صبح  

جدال خود رحمانی با خود شیطانی

مرگ صورى مردن نیست و به حقیقت آغاز زندگانى تازه است

( 3696)آن عدم، او را هماره بنده است

 

 کارکن دیوا سلیمان زنده است

( 3697)دیو می‏‏سازد جفان کالجواب

 

زهره نه تا دفع گوید یا جواب؟

( 3698)خویش را بین چون همی لرزی ز بیم؟

 

مر عدم را نیز لرزان دان مُقیم

( 3699)ور تو دست اندر مناصب می‏‏زنی

 

هم ز ترس است آن، که جانی می‏‏کنی

( 3700)هر چه جز عشق خدای احسن است

 

گر شکرخواری است، آن جان‌کندن است

( 3701)چیست جان‌کندن؟ سوی مرگ آمدن

 

دست در آب حیاتی نا زدن

( 3702)خلق را دو دیده در خاک و ممات

 

صد گمان دارند در آب حیات

(3703)جهد کن تا صدگمان گردد نود

 

شب برو، ور تو بخسبی شب رود

( 3704)در شب تاریک جوی آن روز را

 

پیش کن آن عقل ظلمت‌سوز را

دیوا: (دیو الف خطاب) و دیو استعاره از نفس نافرمان است، یعنی هر عاملی که انسان را از راه حق دور کند و سلیمان در این‌جا کنایه از قدرت حق است.

          خانه دیو است دلهاى همه             کم پذیر از دیو مردم دمدمه‏

252 /د2

جفان: جمع جَفنه: کاسه.

جواب: جوابى: جمع جابیه: حوض.

جفان کالجواب: به معنای کاسه‏هایی به بزرگی حوض است و به آیهْ ‌13 سوره‌ «سبأ» اشاره دارد که در آن می‏‏خوانیم: دیوها در خدمت سلیمان، تمثال‏ها و کاسه‏های بزرگ می‏‏ساختند.

عدم: نیستى، فیلسوفان عدم را ضد وجود مى‏دانند. و عرفا مى‏گویند عدم نیز چون وجود قدرت حق تعالى است. اما باید توجه داشت که مقصود آنان از عدم، عدم لغوى نیست. بلکه گویند همه اشیاء در علم حق ثابت است و آن صورتها متصف به ثبوتند نه وجود، و چون خدا خواهد، آنها را موجود مى‏سازد. عدم و وجود هر دو در دست قدرت پروردگار‌ند.

 کارکن دیوا سلیمان زنده است : منظور این است که عوامل گمراهی سرانجام نابود می‏‏شوند. همان‌طور که دیو‏ها در خدمت سلیمان بودند منکران هم باید به خدمت راه حق درآیند و نمی‏‏توانند جواب یا سخنی در ردِّ حق بگویند.

مقیم :به معنای همواره و پیوسته است.

مناصب: جمع منصب: مقام و علاقه‏هاى دنیوى، وسیلت، اسباب.

مرگ: زندگانى دنیوى که فانى است.

آب حیات: آب زندگانى، کنایت از بقاء باللَّه.

شب رود: عمر پایان یابد.

 شب رو: یعنی در این دنیا درنگ نکن، تلاش کن. اگر هم درنگ کنی، باز شب دنیا تمام خواهد شد و صبح حقیقت را خواهی دید، اما صبح را در این دنیا بجوی.

پیش کردن: پیش انداختن، رهنما ساختن:

          ترسم از این پیشه که پیشت کند             رنگ پذیرنده خویشت کند

(نظامى، مخزن الاسرار، ص 115)

عقل ظلمت‌سوز: عقلی است که به سوی روشنایی حقیقت می‏‏رود و ظلمت جهل را می‌سوزاند. این عقل را پیش بینداز و به توفیق شناخت حق برسان.

 ( 3696) آن عدم همیشه بنده او است اى دیو کار بکن که سلیمان زنده است.( 3697) دیو براى سلیمان کاسه‏هاى بزرگ مثل حوض مى‏سازد و زهره آن را ندارد که از خود دفاع کند یا جواب بدهد که من نمى‏سازم. ( 3698) خود را ببین که از ترس همى‏لرزى عدم را نیز بخود قیاس کرده بدان که او نیز لرزان و مطیع است.( 3699) اگر دست به منصب مى‏زنى و جاه و جلال درست مى‏کنى هم از ترس است و مشغول جان کندن هستى.( 3700) غیر از عشق خداوند جمیل هر چه هست و هر قدر شیرین و دل پذیر باشد جان کندن است.( 3701) جان کندن چیست؟ سوى مرگ سیر کردن و دسترسى به آب و حیات نداشتن.( 3702) دو چشم مردم در خاک مرگ خفته و صد گمان و اندیشه و تخیل در باره آب حیات دارند. ( 3703) تو کوشش کن که این صد گمان به نود برسد و در عوض بیدار شده و شب براه بیفت و گر نه در خواب مى‏مانى و شب به آخر مى‏رسد. ( 3704) آن روز روشن را در شب تاریک بجوى و عقل ظلمت سوز را راهنماى خود ساز.

مخاطب مولانا در این ابیات نفس آدمى است که آن را به دیو همانند کرده است. دیوان در خدمت سلیمان بودند و براى او کاسه‏هاى بزرگ مى‏ساختند دیو نفس نیز باید در خدمت سلیمان عقل باشد. سپس مى‏گوید تو از مرگ و عدم مى‏ترسى، حالى که عدم نیز، در خدمت حق لرزان است چرا که محکوم حکم اوست. تو از ترس مردن دست به وسیلت‏ها مى‏زنى، و در بیمى که مبادا این زندگى از دستت برود. حالى که این جان کندن است و زندگى حقیقى عشق به خدا و محو شدن در هستى اوست.

کسی که در راه عشق حق نیست و سیر الی‌الله ندارد، بیمناک است و ناچاراً به مناصب دنیایی می‏‏چسبد تا خود را آرام کند. انسان وابسته به این جهان و دنیاگرا همیشه مقهور ترس‏های موهوم و پوچ است؛ ترس از عقب‌افتادن در رقابت با دیگران در عرصهْ منصب‏های دنیوی، درحالی‌که ترس او بی‌مورد است. مولانا تنها راه رهایی از این موهومات را عشق به خدا و سیر الی‌الله را آب حیات می‏‏داند، زیرا بنده‌ای که از همه چیز و از هستی خود در راه حق بگذرد، به بقاء‌بالله می‏‏رسد که جاودانگی است و در مقابل آن، چسبیدن به دنیا و مناصب آن، سوی مرگ‌آمدن است. مردم ناآگاه به این زندگی چسبیده‌اند و گمان می‏‏کنند که آب حیات همین است و باید کوشید که این خوش‌خیالی کاهش یابد.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 536 بازدید
بازدید دیروز: 528 بازدید
بازدید کل: 1400970 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]