واقعهْ آتش سوزی در شهر مدینه ، در کتاب نوادر الاصول ترمَذی ودلائل النبوت ابو نعیم اصفهانی آمده است.در باره این آتش سوزى گذشته از آن چه مرحوم فروزانفر در مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى آورده[1] ، به نقل طبرى و ابن اثیر، این حادثه در سال نوزدهم هجرت رخ داده است. طبرى نویسد: «چنان که واقدى گفته است از حّره لیلى آتشى سر زد عمر خواست تا با مردمان بدان جا رود. سپس گفت تا صدقه دهند و آتش خاموش گردید»[2]
( 3721)آتشی افتاد در عهد عمر |
|
همچو چوب خشک، میخورد او حجر |
( 3722)درفتاد اند بنا و خانهها |
|
تا زد اندر پرّ مرغ ولانهها |
( 3723)نیم شهر از شعلهها آتش گرفت |
|
آب میترسید از آن و میشگفت |
( 3724)مشکهای آب و سرکه میزدند |
|
برسر آتش کسان هوشمند |
( 3725)آتش از استیزه افزون میشدی |
|
میرسید او را مدد از بی حدی |
( 3726)خلق آمد جانب عُمّر شتاب |
|
کآتش ما مینمیرد هیچ از آب |
( 3727)گفت آن آتش زآیات خداست |
|
شعلهای از آتش بخل شماست |
( 3728)آب و سرکه چیست نان قسمت کنید |
|
بخل بگذارید اگر آل منید |
( 3729)خلق گفتندش که در بگشودهایم |
|
ما سخی، و اهل فتوّت بودهایم |
( 3730)گفت نان در رسم و عادات داده اید |
|
دست از بهر خدا نگشاده اید |
( 3731)بهر فخر و بهربوش و بهر ناز |
|
نز برای ترس و تقوی و نیاز |
( 3732)مال تخم است و به هر شوره منه |
|
تیغ را در دست هر رهزن مده |
( 3733)اهل دین را بازدان از اهل کین |
|
همنشین حق بجو، با او نشین |
( 3734)هرکسی بر قوم خود ایثار کرد |
|
کاغه پندارد که او خود کار کرد |
شگفتیدن: به معنى مات ومبهوت، آشفته شدن است، لیکن در این بیت به معنى ترسیدن، سرباز زدن به کار رفته است.
حجر: سنگ.
سرکه: سرکه را که حاوى اسید استیک است چون در آتش بریزند گاز انیدریک کربنیک (گازى که در بازدم از بینى بیرون آید) تولید شود که موجب فرو نشاندن آتش است ولى تأثیر اصلى از آن آبى است که در سرکه است.
استیزه: ستیزه، زبانه زدن.
بىحدى: از سویى که حد و مرز ندارد. از عالم غیب، از سوى خدا.
آل: در این بیت معنى وابسته من، هم باور من، یاوران من در کار دین.
نیاز: یعنی نیاز به درگاه خدا، نذر ونیاز
در گشودن: باز داشتن در خانه، مهمان پذیرفتن.
اهل فتوت: جوانمرد، بخشنده.
دست گشادن: بخشیدن.
بَوش: خود نمایى، کر و فر:
گر زیادت مىشود زین رو بود نه از براى بوش و هاى و هو بود
12 /د4
کار کردن: کنایت از رضاى خدا را به دست آوردن.
ایثار: گذشتن از چیزی به خاطر دیگری و ترجیح دیگری برخود است و اینکه هرچه میدهد، از خدا بداند نه از خود.
کاغه: یعنی تنبل و از زیر کار در رو، ساده دل.
آتش به شهر افتادن و نیمی از شهررا سوزاندن،آتشی که سنگها را همانند چوب خشک میسوزاند و همه چیز را در کام خود فرو میبرد، به طوریکه آب واپس مینهد و گیج و درمانده که چرا بر آتش اثر ندارد؟ بلکه بر تیزی و خروش آن میافزاید.چنین آتشی، آتش بخل و آزمندی است؛که به صورت تمثیل در این ابیات بیان شده است، زیرا این آتش نفس و هواهای نفسانی، از جمله بخل و آز است که از دوزخ نفس برخاسته میشود و در حقیقت، از عالم دیگر است و مدد گرفته از آتش قهرالهی است. برای خاموش کردن این آتش، راهی جز مقابله به مثل نداریم و آن ایثار و بخشش خالصانه است. بنابراین، عمر گفت: این بخششهایی که مدعی آن هستید، همه از روی رنگ و ریاست و نه از بهر خدا. در احسان و بخشش باید دو چیز را مراعات کنید: یکی آنکه مال را به غیر مستحق ندهید، زیرا این کار مانند این است که تیغی به دست زنگی مست بدهید. دوم اینکه باید فقط برای رضای حق، احسان کنید و نه از روی ریا. منظور این است که مال را در هر راهی که خرج میکنید، نباید به حساب خدا بگذارید و انتظار لطف حق را داشته باشید. چه بسا آن را به کسی میدهید که شایسته یاری نیست و درست مثل این است که سلاح را به دست دزدان بدهید. شاید مولانا به مضمون این آیه توجه دارد که «وَلاَ تُؤْتُواْ السُّفَهَاء أَمْوَالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ قِیَاماً وَارْزُقُوهُمْ فِیهَا وَاکْسُوهُمْ وَقُولُواْ لَهُمْ قَوْلاً مَّعْرُوفًا»:اموال خود را، که خداوند وسیله قوام زندگى شما قرار داده، به دست سفیهان نسپارید و از آن، به آنها روزى دهید! و لباس بر آنان بپوشانید و با آنها سخن شایسته بگویید![3] همچنین مولانا میگوید: هر کسی به نزدیکان خود کمکی میکند، میپندارد که در راه خدا کاری کرده است.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |