( 144)گفت: اى شه خلوتى کن خانه را |
|
دور کن هم خویش و هم بیگانه را |
( 145)کس ندارد گوش در دهلیزها |
|
تا بپرسم زین کنیزک چیزها |
( 146)خانه خالى ماند و یک دَیّار نه |
|
جز طبیب و جز همان بیمار نه |
( 147) نرم نرمک گفت: شهر تو کجاست |
|
که علاج اهل هر شهرى جداست |
(148)و اندر آن شهر از قرابت کیستت؟ |
|
خویشى و پیوستگى با چیستت؟ |
(149) دست بر نبضش نهاد و یَک به یَک |
|
باز مىپرسید از جور فلک |
دهلیز: گوشه وکنار خانه ،پستوی خانه.
دیّار: اهل خانه .
علاج اهل هر شهر: بیانگر این مسئله است که شرایط طبیعی واقلیمی مناطق مختلف ، در طبیعت وزندگی انسان اثر می گذارد،بیابراین علاج ودرمان آن نیز مختلف می باشد.
جور فلک: یعنی از درد ورنجی که برسرش آمده بود پرسش می کرد.
( 144) مرد حکیم رو بشاه نموده گفت خانه را خلوت کن بطورى که خودى و بیگانه از مجلس ما دور باشند. ( 145) باید بطورى خلوت باشد که کس نتواند از دهلیزها و اطراف مجلس به سخنان ما گوش دهد تا من بتوانم از کنیزک آن چه لازم است بپرسم.( 146) بامر شاه خانه خالى شد بطورى که جز طبیب و بیمار کسى در خانه باقى نماند.( 147) پس از آن طبیب با نرمى و ملاطفت مخصوص از بیمار پرسید که تو اهل کدام شهرى راست بگو چون معالجه اهل هر دیارى طریق مخصوصى دارد. ( 148) و در آن شهر خویشان و نزدیکان تو چه کسانى بودند و با چه اشخاصى قرابت داشتى.( 149) در تمام مدت بازجویى انگشت بر نبض بیمار نهاده و یک یک از حال او جویا و از آشنایان او پرسش مىکرد.
(150) چون کسى را خار در پایش جهد |
|
پاى خود را بر سر زانو نهد |
(151) وز سر سوزن همىجوید سرش |
|
ور نیابد مىکند با لب ترش |
(152) خار در پا، شد چنین دشوار یاب |
|
خار در دل چون بود ،واده جواب |
( 153) خار در دل گر بدیدى هر خسى |
|
دست کى بودى غمان را بر کسى؟ |
خار در دل: یعنی چیزی که دل را آزار می دهد وغمگین می کندف هرناکسی نمی تواند ریش? رنجها وشادیها را پیدا کند
( 150) بلى اگر خارى بپاى کسى بخلد پاى خود را بر زانو نهاده.( 151) با سر سوزن سر خار را جستجو مىکند و اگر پیدا نکند محل سوزش را با دهان تر نموده و به جستجوى خود ادامه مىدهد.( 152) خار در پا که باین اندازه پیدا کردنش مشکل باشد خارى که بدل خلیده باشد چگونه پیدا خواهد شد. ( 153) البته اگر هر آدم معمولى خار دل را مىدید و بیرون مىکشید دیگر غم و رنج چگونه بر کسى مسلط مىشد .
مولا می گوید: کار هر کس نیست که خار دل را از دل بزداید وریشهْ رنجها وغمها را پیدا کند .بلکه این کار حسّاس ومهم کار مردان حق وپیران طریقت است . چراکه بر دلها اشراف دارند .« عاقلی باید که خاری برکند»
استاد فروزانفر درتفسیر بیت 153 چنین می گوید:
حدوث خیال درانسان ویا کلیهى انفعالات نفسانى مسبوق است بامورى که غالب آنها اختیارى نیست از قبیل مواریث و تاثیر محیط و کیفیت تلقى حوادث خارجى، کیفیت ظهور افکار خود بسوابق ذهنى ارتباط تمام دارد و بدین سبب ممکن است امرى نسبت بیکى از ما ایجاد سرور کند و نسبت بدیگر کس غم و اندوه ببار آورد گذشته از آن که درجات غم و اندوه و شادى نیز نسبت به اشخاص تفاوت دارد که آن نیز با کیفیت تلقى حوادث مرتبط است و اسباب انفعالات درونى متعدد و اکثر بر خود آدمى پوشیده است و چون خیالى حادث گشت دفع آن بسهولت میسر نمىگردد پس آن چه مبدا غم و اندوه مىشود بیرون از اختیار بکار مىافتد و سلسلهى تصورات را در جنبش مىآورد و در نتیجه آدمى بىآن که بخواهد، اندوهگین و غمناک مىشود ولى مردان حق که بر عالج دل توانا هستند ارزش حوادث و اهمیت آنها را بواسطهى ریاضت نفسانى و گشودن چشم دل از میان مىبرند و یا کمتر مىکنند تا بر اثر تربیت صحیح، سالک از بند غم و شادى آزاد مىگردد و امورى که دیگران مهم مىشمارند در چشم او از اهمیت مىافتد.
( 154) کس به زیر دم خر خارى نهد |
|
خر نداند دفع آن، برمى جهد |
( 155) بر جهد و ان خار محکمتر زند |
|
عاقلى باید که خارى بر کند |
( 156) خر ز بهر دفع خار، از سوز و درد |
|
جفته مىانداخت، صد جا زخم کرد |
خارى نهد: تیغ گذاشتن.
دفع: یعنی خلاصی، رهایی.
برمی جهد: یعنی مضطرب شدن، جست وخیز کردن.
صد جا زخم کرد: یعنی محکمتر شدن زخم، گسترش یافتن زخم.
( 154) ببینید مثلا کسى زیر دم خر خارى مىگذارد خر چون طریق رهایى خود را تمیز نمىدهد جست و خیز مىکند.( 155) و براى خلاصى از خلیدن خار و سوزش آن جفته انداخته در نتیجه خار زخمهاى دیگرى ایجاد کرده بیشتر فرو مىرود.( 156) خر جست و خیز کرده خار را محکمتر مىکند بنا بر این یک نفر عاقل لازم است که خار را بیرون آورد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |