( 3777)چون تو بابی آن مدینه علم را |
|
چون شعاعی آفتاب حلم را |
( 3778)باز باش ای باب بر جویای باب |
|
تا رسد از تو قشور اندر لباب |
( 3779)باز باش ای باب رحمت تا ابد |
|
بارگاه ما له کُفواً احد |
( 3780)هر هوا و ذرّهای خود منظری است |
|
ناگشاده کی گُوَد کانجا دری است |
( 3781)تا بنگشاید دری را دیدبان |
|
در درون هرگز نجنبد این گمان |
( 3782)چون گشاده شد دری، حیران شود |
|
مرغ امید و طمع پرّان شود |
( 3783)غافلی ناگه به ویران گنج یافت |
|
سوی هر ویران از آن پس می شتافت |
( 3784)تا ز درویشی نیابی تو گهر |
|
کی گهر جویی ز درویش دگر؟ |
( 3785)سالها گر ظن دود با پای خویش |
|
نگذرد ز اشکاف بینیهای خویش |
( 3786)تا به بینی نایدت از غیب بو |
|
غیر بینی هیچ میبینی بگو |
باب علم: اشاره دارد به حدیث مشهور نبوى «اَنَا مَدینَةُ العِلْمِ وَ عَلیٌّ بابُها» و فردوسى آن را چنین به نظم آورده است:
که من شهر علمم علىام در است درست این سخن قول پیغمبر است
آفتاب حلم: استعاره است از رسول اکرم که قرآن در باره او گوید «وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ»[1]
حجّت الهى رحمت اوست بر بندگان، خواه آشکار باشد و خواه نهان، سخن گوید یا خاموش ماند.
باب: در، و اشاره به حدیث معروف «اَنَا مَدینةُ العِلْمِ وَ علىُّ بابُها».
جویاى باب: جوینده در و مقصود طالب علم و جوینده راه حقیقت است.
قشور: جمع قشر: پوست.
لباب: جمع لب: مغز.
قشور اندر لباب برسد: یعنی پوست ها به مغز تبدیل شود، وجود های سطحی وناقص کمال یابد.
بارگاه: استعاره از پیمبر.
ما لهُ کُفُواً اَحَد: آن چه او را همتایى نیست. خدا. برگرفته است. از قرآن کریم:«وَلَمْ یَکُن لَّهُ کُفُوًا أَحَدٌ»:و براى او هیچگاه شبیه و مانندى نبوده است!.[2]
منظر: دریچه، روزن که از آن بنگرید.
گُوَد: گوید:
کاف رحمت گفتنش تصغیر نیست جد گُوَد فرزند کم تحقیر نیست
865 /د2
دیدهبان: مقصود راهنماى سالک است.
غافلى ناگه: یعنی انسان بی اطلاع ، نا آگاه ناگهان گنجى بیابد
درویشى: فقر، رها کردن سالک همه تعلّقات را و خود را فاقد هر چیز دانستن و تنها به خدا اعتماد نمودن.
گهر: یعنی ارزش وجودی، معنویت، یا حقیقت درویشی.
ظن: گمان برتر از شک (دو دلى) و فروتر از یقین.
بینى دیدن: کنایت از نزدیک دیدن.
بینى کردن: غرور، تکبر.
غیب بو: کششی است که از جانب پروردگار ،انسان را به حرکت می آورد وبه سیر الی الله می کشاند.
مولانا در ادامه ستایش از امام، به حدیث معروفی اشاره میکند که پیامبر(ص) فرمود: «انا مدینة العلم وعلی بابها،فمن ارادالعم فلیات الباب»؛ من شهر علمم و علی دروازهْ این شهر است. پس هرکه جویای علم است به این درگاه روی آورد. «آفتاب حلم» کنایه از پیامبر است و علی را تابش این آفتاب بردباری میخواند. یعنی از رهگذر امام علی(ع) پوستها به مغز تبدیل شود و وجودهای سطحی و ناقص کمال یابد. ای دروازهْ رحمت الهی، تا همیشه گشوده بمان و ای بارگاه پروردگاری که برایش هیچکس، همتا و نظیر نیست. مولانا می گوید: هر ذرّهای در هستی، میتواند منظر و دیدگاهی برای دیدن حقیقت باشد، اما باید این دیدگاه را گشود، وگرنه چه کسی میتواند بگوید که آنجا دری است؟ یعنی راه حق را مرد حق باید بر ما بگشاید؛ یعنی پیامبر یا علی و یا اولیاءالله. وقتی که مردان حق دری از درهای حقایق ربّانی را به سوی کسی بگشایند، آن شخص از مشاهدهْ حقایق، حیرت میکند و پرندهْ امید و آرزویش بدان سوی میپرد. اگر کسی به تنهایی و از روی حدس و گمان سالهای متمادی را در راه حق بدود، راه به جاهی نخواهد برد و از شکافِ بینیهای خود هم تجاوز نخواهد کرد. تا وقتی که اهل گمان با اهل یقین، دمساز نشوند به حقیقت واصل نخواهند شد و تا از عالم غیب و از جانب پروردگار، کششی برای حرکت انسان به سیر الیالله حاصل نگردد، پیشرفتی مشاهده نخواهد شد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |