(3920)وربرد جان زین خطرهای عظیم |
|
برده باشد مایهْ ادبار و بیم |
(3921)زآن که جان چون واصل جانان نبود |
|
تا ابد با خویش کور است و کبود |
(3922)چون تو ندهی راه جان خود بردهگیر |
|
جان که بی تو زنده باشد مردهگیر |
(3923)ور توطعنه میزنی بر بندگان |
|
مرتو را آن میرسد ایکامران |
(3924)ور تو ماه و مهر را گویی جفا |
|
ور تو قد سرو را گویی دو تا |
(3925)ور تو چرخ و عرش را خوانی حقیر |
|
ور توکان و بحر را گویی فقیر |
(3926)آن، به نسبت با کمال تو رواست |
|
مُلک اکمال فناها مر تو راست |
(3927)که تو پاکی از خطر و ز نیستی |
|
نیستان را موجد و مغنی استی |
جان به در بردن: زنده ماندن، رهیدن.
خطرهاى عظیم: هر چیز که انسان را بفریبد، کنایه از عجب و ریا و مانند آن.
ادبار: برگشتگى، بد بختى بر گشتن.
بیم: ترس.
واصل جانان نبودن: فنا نشدن در حق.
کور و کبود: این ترکیب در نظم و نثر فارسى به معنى رسوایى، نقصان، و پشیمانى و مانند آن معانى به کار رفته و در اینجا هم بدان معانى و نیز به معنى سر افکنده و شرمسار تواند بود.
راه دادن: کنایه از هدایت کردن، پذیرفتن، امان دادن
بُرده: نابود، نیست، از میان رفته.
طعنه: فسوس، تسخر، ریشخند.
کامران: به کام، به مراد و کنایت از قادر على الاطلاق.
شمس: آفتاب.
جُفا: کف. اشاره دارد به مضمون آیه «فَأَمَّا اَلزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما یَنْفَعُ اَلنَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی اَلْأَرْضِ»[1]
دوتا: خمیده، خم.
حقیر: خرد.
کان: معدن.
اکمال: کامل ساختن، از نقصان به کمال رساندن.
فنا: فانى، نیست.
موجد: (اسم فاعل باب افعال) پدید آوردنده.
مغنى: (اسم فاعل باب افعال) بىنیاز کننده.
سپس مولانا به خدا مىنالد که طعنه زدن بر آفریدگان و خوار و بىمقدار خواندن آنان تو را سزد، چه آنان ناقصند و تو کمال مطلق. اگر آفتاب و ماه را کفى خوانى که کف از میان مىرود و آن چه سود دهد مىماند، که ماه و آفتاب که سود دهنده مردمان است از خود چیزى ندارند و همچون کفى مىمانند و خداست که سودى در آنها نهاده است)، و اگر کان زر و دریاى پر گوهر را فقیر گویى سزاست چه آنان را اگر کمالى است اکتسابى است و از تو گرفتهاند و تو اگر خواهى توانى نیستى را هست و ناقصى را کامل سازى. تو وجود همیشگى و پایدارى که فنا و نیستى را در تو راهى نیست و تویى که نیست را هست مىکنى و نیازمند را بىنیاز مىسازى.
پروردگارا! اگر تو راه وصالت را به ما نشان ندهی، این جان، برده و اسیر شهوات خواهد شد؛ جانی که با تو انس نداشته باشد را باید مُردهای حقیقی دانست. در فراز بعدی، سخن از عظمت و کبریایی حق است که با آفریدگان خود هر چه کند جای سخن نیست؛ اگر بندگان را سرزنش کند، اگر ماه و خورشید را با تمام روشنیشان، خوار کند و... همه حق است، زیرا آنها را از نیستی به هستی میآورد و پس از ایجاد، بینیازی میبخشد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |