(3939)باز رو سوی علی و خونیش |
|
وان کرم با خونی و افزونیش |
(3940)گفت دشمن را همیبینم به چشم |
|
روز و شب بر وی ندارم هیچ خشم |
(3941)زآنکه مرگم همچو من خوشآمد است |
|
مرگ من در بعث چنگ اندرزد است |
(3942)مرگ بیمرگی بود ما را حلال |
|
برگ بیبرگی بود ما را نوال |
(3943)ظاهرش مرگ و به باطن زندگی |
|
ظاهرش ابتر نهان پایندگی |
(3944)در رَحِم زادن جنین رارفتن است |
|
در جهان او را ز نوبشکفتن است |
(3945)چون مرا سوی اجل عشق و هواست |
|
نهی لاتلقوا بأیدیکم مراست |
(3946)زآنکه نهی از دانهْ شیرین بود |
|
تلخ را خود نهی حاجت کی شود |
(3947)دانهای کش تلخ باشد مغز و پوست |
|
تلخی و مکروهیش خود نهی اوست |
(3948)دانهْ مردن مرا شیرینشد است |
|
بل هم احیاء پی منآمد است |
(3949)اُقتُلونی یا ثقاتی لائِما |
|
اِنّ فی قتلی حیاتی دائما |
(3950)ان فی موتی حیاتی یا فتی |
|
کم افارق موطنی حتی متی |
(3951)فُرقتی لو لم تکن فی ذاالسکون |
|
لم یقل اناالیهراجعون |
(3952)راجع آن باشد که باز آید به شهر |
|
سوی وحدت آید از تفریق دهر |
خونى: قاتل، کشنده.
افزونى: بخشش، مرحمت، فضل.
من: منّ: ترنجبین، شیره گیاهی، یا عسل یا هرچیز شیرینی است( از نوع همان مائده آسمانی که به دعای حضرت موسی برای بنی اسرائیل آمد)
بعث: در لغت بر انگیختن و در اصطلاح مسلمانان زنده شدن پس از مرگ.
مرگ بىمرگى: مردن به ظاهر و زنده بودن جاوید در حقیقت.
برگ: ساز، سرمایه.
بىبرگى: آزادگى.
برگ بىبرگى: عدم تعلق به دنیا، آزادى از قید هوى:
«برگ بىبرگى ندارى لاف درویشى مزن رخ چو عیّاران ندارى جان چون نامردان مکن
سنایى»
گر بریزد برگهاى این چنار برگ بىبرگیش بخشد کردگار
2237/د1
برگ تن بىبرگى جان است زود این بباید کاستن آن را افزود
145/د 5
ابتر: بریده دم، ناقص، ناتمام.
رفتن: مرگ، مردن.
نهی لاتلقوا بأیدیکم مراست: مولانا از زبان امام علی(ع) میگوید: اینکه در قرآن آمده است که:«َلاَ تُلْقُواْ بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ وَأَحْسِنُوَاْ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ»: وخود را با دست خود به کشتن و به هلاکت نیفکنید،و نیکى کنید! که خداوند، نیکوکاران را دوست مىدارد. [1] مخاطب اصلی این آیهْ اولیاءالله هستند، زیرا همواره نهیها در جایی است که اشتیاق انجام آن باشد؛ مثلا میگویند: شراب نخور، مال یتیم را نستان و زنا نکن؛ این نهیها بدین جهت است که انگیزه و شوق در انجام آن وجود دارد و چون قبیح هستند شارع میگوید: انجامش مصلحت نیست. اما در مواردی که انگیزه و اشتیاقی بر انجام آن وجود ندارد، مانند خوردن خاک و یا زهر مار، نهی در چنین جاهایی بیمعناست، زیرا اشتیاقی بر خوردن و انجامدادن نیست. پس اینکه قرآن نهی فرمود از اینکه خود را به کشتن ندهید، این نهی برای کسانی است که مرگ را شیرین میدانند و از آن وصال حق را انتظار دارند، وگرنه برای کسی که مرگ را تلخ میداند، نهیکردن موردی ندارد. پس خطاب اصلی آیهْ به اولیاءالله و متقین و پرهیزکاران است که همواره جهت وصال حق، مشتاق سفر به سرای جاودان هستند؛ چنانکه امام علی(ع) در خطبهْ همّام میفرماید: «ولولا الأجل الذی کتب الله علیهم لم تستقر ارواحهم فی اجسادهم، طرفة عین ابدا»؛ و اگر نبود آن اجلی که خداوند برای پرهیزکاران در دنیا معین فرموده، هر آینه از فرط شوق و شیفتگی به پاداش و بیم عذاب، حتی به اندازهْ چشم برهمزدن، جان در کالبدشان قرار نمیگرفت.
[1] - بقره، آیهْ 195
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |