(3953)باز آمد کای علی زودم بکش |
|
تا نبینم آن دم و وقت ترش |
(3954)من حلالت میکنم خونم بریز |
|
تا نبیند چشم من آن رستخیز |
(3955)گفتم: ار هر ذرهای خونی شود |
|
خنجر اندر کف به قصد تو رود |
(3956)یک سر مو از تو نتواند برید |
|
چون قلم بر تو چنان خطی کشید |
(3957)لیک بیغم شو شفیع تو منم |
|
خواجهْ روحم نه مملوک تنم |
(3958)پیش من این تن ندارد قیمتی |
|
بی تن خویشم فتی ابن الفتی |
(3959)خنجر و شمشیر شد ریحان من |
|
مرگ من شد بزم و نرگسدان من |
(3960)آنکه او تن را بدین سان پی کند |
|
حرص میری و خلافت کی کند |
(3961)زان به ظاهر کو شد اندر جاهو حکم |
|
تا امیران را نماید راه و حکم |
(3962)تا امیری را دهد جانی دگر |
|
تا دهد نخل خلافت را ثمر |
ترش: ناخوشایند، زشت:
رستخیز: بیشتر به معنى قیامت است لیکن در اینجا به معنى هنگامه به کار رفته.
شفیع: میانجى، پاى مرد.
خواجه: صاحب اختیار، خداوند.
مملوک: بنده.
فتى ابن الفتى: جوانمرد پسر جوانمرد، اهل معنى، کاملى که ناقصان را دستگیرى مىکند.
همنشین اهل معنى باش تا هم عطا یابى و هم باشى فتا
نرگستان: نرگس زار، جاى نرگس، کنایت از باغ و بستان.
پى کردن: بىقدر و بها کردن.
جاه: مقام، منصب.
حکم: داورى، حکومت.
امیرى: امارت.
نخل خلافت: اضافه مشبه به به مشبه.
ثمر: میوه.
مولانا می گوید: انسان چون به طبع فطرتى پاک دارد از ارتکاب معصیت متنفر است، لیکن هواى نفس و اغواى شیطان فطرت او را منقلب مىکند. اما گهگاه به فطرت خویش باز مىگردد و از ارتکاب جرم مىهراسد. کشنده امیر مؤمنان از حضرتش مىخواهد که او را بکشد تا چنان کار زشتى از وى سر نزند.
رکابدار امام علی(ع) دوباره آمد و گفت: ای علی، زودم بکش، تا لحظهْ ناگوار کشتن تو را نبینم. من تو را در ریختن خونم حلال میکنم. خونم را بریز، تا چشم من آن قیامت را نبیند و داغ شقاوت ابدی بر جبینم ننشیند. ولی امام، امام است. او شیر بیشهْ توحید است و قصاص قبل از جنایت نمیکند. امام به او میگوید: اگر هر ذرّهای از ذرات جهان، قاتل و کُشندهْ تو شود، حتی یک موی از تو نمیتواند ببرد، زیرا قلم قضا، این جنایت را برای تو رقم زده است. اگر سرنوشت این باشد که تو مرا بکشی، من نخواهم توانست کاری از پیش ببرم، ولی اندوهگین مباش، از پروردگار برای تو آمرزش خواهم خواست و شفاعت تو را خواهم نمود، چرا که من بر روح خود تسلط دارم و بندهْ تن خود نیستم. جوانمردی من به قدرت روح بستگی دارد، نه به قوت تن و من بیتن خویش جوانمرد و جوانمرد زادهام. سلاحی که جسم مرا بکشد مثل گل و سبزه برای من تماشایی است. کسی که وجود خویش را اینگونه نثار میکند، برای حکومت و خلافت کی حرص میزند؟ بلکه میگوید: «ولالفیتم هذه ازهد عندی من عفطة عنز»؛ «و نیک بدانید که این دنیای شما، با همهْ جاذبه و کشش و زیباییاش، نزد من خوارتر و بیمقدارتر از عطسهْ بُز است».[1]
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |